احوال حج_2 / روایت حامد عسگری از سفر به عمق تاریخ در غار حرا
وقتی به غار رسیدیم، تمام مسیر را به یاد این بودم که خدیجه کبری بارها از این صخره ها بالا می رفت تا غذا و آب را برای پیامبر بیاورد. قربان صدقه این زن بزرگ می رفتم و دعا می کردم که خدا کند مشک آب یا کوزه ای از دستش نیفتاده باشد.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، حامد عسگری شاعر و نویسنده، تجربیات شخصی خود از سفر حج را روایت میکند.
او سفر حج را مسیری دشوار، ارزشمند و برخلاف دیگر سفرهای معمول، تجربهای معرفتی و سخت توصیف میکند که در هر لحظهاش معنویت و تاریخ با هم آمیخته است.
«حج یک سفر گران و چه بسا نایاب است.
اینطور نیست که مثل سفر به دبی، ترکیه یا ارمنستان، بهراحتی بلیط بگیری و بروی.
اینجا مسیری است که فقط با دعوت خاص الهی ممکن میشود.» «این نوشتهها، خاطرات حج من برای دخترم است، تا 15 سال بعد بخواند و کشف کند که پدرش حج را تنها زیارت ندانسته، بلکه تجربه کرده است.»
او عربستان را نه تنها از دریچه زیارت، بلکه از دیدی متفاوت میبیند: «در حج از قهوهفروشیها و نمایشگاههای ماشین گرفته تا خود ایستگاههای آتشنشانی را دیدم.
عربستان برایم ترکیبی از تضادها بود: بیلبوردی بیرون مدینه با تصویر زنی کمحجاب و لبخندی هالیوودی، در فاصلهای کوتاه از خانه پیامبر (ص).
این فاصله، تنها یک منزل از خانه رسول خدا بود، اما بغض را به گلویم آورد.»
صعود به غار حرا
ساعت 12 شب راه افتادیم و اذان صبح رسیدیم.
مسیر سخت بود، اما این سختی در برابر مسیری که پیامبر (ص) بارها در طول رسالت خود طی کرده بود، هیچ بود.
نه پلهای بود، نه نردهای، نه نور چراغی.
پیامبر این کوهها را با صخرههای سخت و برنده بدون هیچ کفش اسکیچرز و بوت و پوتین یا محافظ طی میکرد و اشک میریخت برای امت و ایمانش.»
.
وقتی به غار رسیدیم، تمام مسیر را به یاد این بودم که خدیجه کبری بارها از این صخرهها بالا میرفت تا غذا و آب را برای پیامبر بیاورد.
قربان صدقه این زن بزرگ میرفتم و دعا میکردم که خدا کند مشک آب یا کوزهای از دستش نیفتاده باشد.
این خانم، این عزیز دل محمد مصطفی (ص) دوباره این مسیر رو برگرده، غذا آماده کنه، آب آماده کنه، ببره برای سحر، برای افطار… وقتی بالا رسیدیم خیسِ عرق بودم.
غار حرا یک غار به معنای معمول نیست؛ چند صخره ترکخورده که به یکدیگر تکیه دادهاند.
مثل اینکه چند کتاب بزرگ را به دیوار اتاق چیده باشی.
در انتهای غار، سوراخ کوچکی هست که از آنجا کعبه دیده میشود.
مکانی بهاندازه حضور یک نفر، جایی که پیامبر ساعاتی از شب را در دل این تاریکی به دعا و ارتباط با خدا میگذراند.
رسولالله در این مسیر، اشک میریخت و فداکاری میآموخت.
من، روی خودم کار نکردهام که کلامم نفوذ نداشته باشد، اما پیامبر، با این همه سختی و تلاش، مردم را به دین خدا گرایش داد.
زندگی پیش از خروج؛ روایتی از اضطراب ممنوعالخروجی
عسگری پیش از حرکت برای سفر حج، با چالشی جدی روبهرو شد: ممنوعالخروجی به دلیل اشکالاتی در پرونده نظام وظیفهاش.
او این خبر را زمانی دریافت کرد که در اردوی جهادی حضور داشت و در میان بیخبری ناشی از ضعف ارتباطات، تجربهای پر از استرس و پیگیری را پشتسر گذاشت.
او میگوید: «وقتی از گیت فرودگاه عبور میکردم، انگار تازه فهمیدم دعوتشده خدا هستم.»