پشت فرمان اسنپ؛ از دانشجوی جسور تا زنی که میخواهد تاریخ بنویسد/ روایتهای ناگفته رانندگان تاکسی اینترنتی
در دل خیابانهای شلوغ، جایی میان بوقها و ترافیک، زندگیهایی جریان دارد که نرمافزارهای تاکسی اینترنتی قادر به ثبتشان نیستند.

به گزارش مشرق، دنیایی از تناقض، تابآوری، سکوت و صبوری.
ماجرا، ماجرای رانندگانیست که در قاب نرمافزار، بینام و نشان میمانند اما در واقعیت، نامها و روایتهای مستقلی دارند.
بله روایت ما زیست رانندگان تاکسیهای اینترنتی است.
۲ هفتهای بود که تصمیم گرفتم روزانه سوار اسنپ شوم، گفتوگو کنم، بشنوم، گاه خودم را خبرنگار معرفی کنم و گاه هم نه.
این گزارش، حاصل آن روزهای طولانی است؛ چهار روایت از دل خیابان، از رانندههایی که هرکدامشان انگار نماینده نسلیاند از آدمهایی که در سکوت، چرخ تهران را میچرخانند.
روایت اول:
حسین ۵۴ ساله - کرمانشاهی و کارخانهدار ورشکسته
حسین را تصویر کنید با همان هیبت و معرفت کردهای نازنین و با همان لهجه شیرین.
صادقانه حرف میزند و میگوید: کارخانهدار بودم خودم اشتباه کرد و ورشکسته شدم اما خدا رو شکر، مال و اموالم رفته اگر آسیب به سلامتیام میخورد آن وقت چه میکردم.
حسین با آنکه مدرک زیادی نداشت اما باسواد بود و شبیه یک تراپیست حرف میزد.
خیلی زمان زیادی نمیگذرد از آن زمان که درآمد میلیونی داشته و پای بدهی و ورشکستگی همه را داد و رفته، میگوید همسر و فرزندانم هر چند درک این موقعیت برایشان سخت بود اما آنها هم قبول کردند و پشتم را خالی نکردند.
از او درباره انتخاب کار در تاکسی تلفنی میپرسم، میگوید: الان سادهترین کار برای آدمهایی در وضعیت من کار در تاکسیهای اینترنتی است.
یک ماشین که داشته باشی باقی قضایا حل میشود.
از درآمدش پرسیدم که گفت: من از ۸ صبح سرویس بچههایم هستم ۲ پسر دارم که آنها را میرسانم سرکار بعد از حوالی ساعت ۹ صبح تا ۷ بعدازظهر با ماشین کار میکنم.
اگر پول بنزین، سیگار، درصدی که اسنپ کم میکند و استهلاک ماشین را از آن کم کنی حدود ۱۵ میلیونی در ماه برام میماند.
میگویم شنیده بودم کار در تاکسیهای اینترنتی درآمد بیشتری دارد که میگوید: بله دارد اما نه برای من که با ماشین مدل پایین و توان کم کار میکنم.
این کار برای جوانها خوب است و اینکه بهترین زمان برای کار در اسنپ یا تپسی ۶ تا ۸ صبح است چون هم کرایهها بیشتر است و هم ترافیک کم اما من در این زمان راننده پسرهایم هستم و تازه از ساعت ۹ شروع به کار میکنم.
میپرسم از کی وارد کار اسنپ شدی و فکر میکنی هم صنفیهای شما چقدر درآمد ماهانه دارند که میگوید: من یک سالی بعد از ورشکستگی اوضاع خوبی نداشتم دست و دلم به کار نمیرفت تا بالاخره تصمیم به کار کردن گرفتم.
الان ۲ سال است در اسنپ کار میکنم هرچند درآمد زیادی برایم ندارد اما در کنار آن کار دیگری هم انجام میدهم.
بدون اینکه سوالی بپرسم خودش پرده از کار دومش هم برمیدارد و میگوید: ما چون اصالتاً اهل کرمانشاه هستیم کار دومم این است که سفارش خرید کالا میگیریم و از جوانرود که مرز ایران و عراق است این کالاها را وارد میکنم.
میگویم حالا با این ۲ کار چرخ زندگی میچرخد انشالله؟
میگوید: چرخ زندگی اگر قرار به چرخیدن باشد با ۲۰ میلیون در ماه میچرخد و اگر بنای نچرخیدن داشته باشد با ۲۰۰ میلیون هم نمیچرخد.
حسین هرچند کار با تاکسی اینترنتی و در سرما و گرمای خیابان برایش سخت است اما زیست این شغل را دوست دارد و میگوید: برای من که اهل حرف زدن با آدمها هستم این شغل بد هم نیست.
با دکتر و مهندس تا کارگر و کارمند همصحبت میشوم.
از غمها و رنجهای آدمها تا شادیهایشان را میشنوم.
شاید باور نکنید اما به نظرم برای هر آدمی لازم است چند صباحی هم که شده راننده تاکسیهای اینترنتی باشد.
آدم دیگری از آدم میسازد.
حالا به مقصد رسیدهام و باید حرفهایم را با حسین جمعبندی کنم.
زیست آقا حسین با پراید نقرهای رنگ برایم خیلی جذاب آمد.
بیشتر شبیه قصههای فانتزی و تخیلی بود تا واقعیت.
چطور با آن همه سرمایه یکباره میشوی راننده اما هنوز خوشحالی.
روایت دوم:
سارا ۴۲ ساله - روانشناس و نویسنده
متوجه شدم رانندهای که درخواست من را قبول کرده خانم است.
پنج دقیقهای معطل شدم تا خانمی به نام سارا برسد و در این حین همش فکر کردم چطور سر صحبت را باز کنم که حرف هم بزند.
اول گفتم اصلاً بیخیال، شاید حوصله حرف زدن نداشته باشد، خلاصه در این شش و بش بودم که حرف بزنم یا نزنم که خانوم راننده رسید.
مسیر ترافیک دارد و همان ابتدا پرسیدم توی اپلیکیشن «نشان» زده که چند دقیقه دیگر میرسیم؟
گفت حدود ۲۷ دقیقه.
البته «نشان» باگ زمانی هم دارد گاهی وقتها بعد از این حرکت میکنی تازه زمانش بیشتر هم میشود.
حالا سر صحبت باز شده بود گفتم بذار ادامه دهم و توضیح دادم که خبرنگارم و چند روزی است با رانندههای تاکسی اینترنتی گپ میزنم تا زیست آنها را دریابم.
شما حوصله حرف زدن دارین؟
متوجه شدم از توی آینه نگاهی به من کرد و گفت: حوصله دوربین مخفی را ندارم لطفاً خاموشش کن.
خندهام گرفت چون یاد خاطرهای افتادم و برایش توضیح دادم که من خودم سوژه دوربین مخفی بودم به تازگی اما اصلا این حرفها نیست.
گفتم فقط همین سوال را جواب بدهید که از کی شروع به این کار کردین، چرا این شغل را انتخاب کردین، از درآمد آن راضی هستین و اگر مصائب یا مشکلاتی دارد هم برایمان بگویید.
گفت همین سوال که ۱۰۰ تا سوال بود.
باشه اسمم سارا است.
یک سال است که در تاکسیهای اینترنتی کار میکنم.
درآمدش خوب است.
مردم خوب نیستند.
نه از ماشین و نه از ترافیک و نه از هیچ چیز دیگری گلایهای ندارم جز مردم.
توضیح بیشتری میخواهم که امتناع میکند.
میگوید روانشناسیخواندهام میخواهم این کار را آنقدر تجربه کنم و بعد از ۲ سال کتابی درباره آن بنویسم.
باید پرفروشترین کتاب جهان شود.
از تجربه همصحبت شدن با مسافرهای خانم میگوید.
از اینکه سریع به او اعتماد میکنند و از شادیها و غمهایشان میگویند و این خوب نیست.
میگوید اسنپ برای زنها باهوش و قوی یک راه نجات است البته با هزار درد.
از دعوا با یک مسافر آقا میگوید که وسط خیابان پیادهاش کرده و خیلی خاطرات دیگر.
گفت اسم کتابم «چرخ روزگار» است.
آقای خبرنگار لطفاً وقتی چاپ که شد بخر و بخوان.
به درد شما فکر کنم حتماً میخورد.
بعد که من معروف شدم تعریف کن که با این خانوم نویسنده مصاحبه کرده بودی.
زیست سارا با ماشین ۲۰۶ قرمز رنگ برایم هم خیلی عجیب و هم خیلی غریب آمد.
بعد از خداحافظی نمیدانستم برایش خوشحال باشم یا نارحت.
روایت سوم:
مهدی ۲۹ ساله - دیپلمه
سوار ماشین مهدی که شدم راستش خیلی از نظافت ماشین خوشم نیامد.
اعتراض نکردم اما به نظرم باید بیش از این به ماشینش میرسید.
سر صحبت را باز کردم توضیح دادم و پرسیدم.
مهدی گفت پنج سال است از شهرستان آباده شیراز آمده تهران.
توی همین ماشین زندگی میکند.
میخورد و میخوابد و کار میکند.
از درآمدش راضی است و میگوید همش میگویم امسال دیگر سال آخر است و برمیگردم با پولی که پسانداز کردهام کار و کاسبی راه میاندازم اما باز پشیمان میشوم.
سوال میکنم میشود بگویی درآمدت چقدر است که سریع جواب میدهد بین ۵۰ تا ۶۰ میلیون در ماه.
از ۶ صبح تا حوالی ۹ شب کار میکنم، البته آن وسط مسطها نهار میخورم، چرتی میزنم و باز مسافر میگیرم.
از او درباره زمان انتظار بین ۲ تا مسافر میپرسم که میگوید نهایت ۱۵ دقیقه تازه آنقدر گزینهها زیاد است که سر صبر خودم انتخاب میکنم کدام را بروم و کدام را نه.
از او میپرسم میتوانی بگویی بیشتر آقایان از اسنپ استفاده میکنند یا خانومها که میگوید فکر میکنم ۶۰ به ۴۰ باشد.
یعنی ۶۰ درصد مسافرها خانومها هستند.
تازه بالا شهر درصد استفاده خانومها بیشتر هم میشود.
از او درباره اینکه چند وقت به چند وقت به پد رو مادر سر میزند هم میپرسم میگوید ۲ حالت دارد، یا آنها دلشان برایم تنگ میشود و میگویند بیا یا خودم دلم هوای خانواده را میکند.
در این ۲ حالت حتماً میروم.
البته میدانید که تنها نمیروم.
از تهرانپارس به سمت آباده همینطور مسافر میزنم و کم کم میروم تا برسم به خانه.
تعریف کرد که یک بار ۲ روز در راه بودم.
شب را «شهرضا» ماندم.
خدا رو شکر برگشت پرباری بود و کلی کار کردم.
دوست داشتم با مهدی بیشترحرف میزدم اما مسیر کوتاه بود باید پیاده میشدم.
او را با ماشین پرشیای سفید رنگ، جوانی پرشور و با انگیزه دیدم.
زیست جالبی داشت.
روایت چهارم:
آریان ۲۳ ساله - دانشجو حسابداری
آریان سر پرشوری دارد.
هم دانشجو است، هم در یک شرکت خصوصی نیمه وقت کار حسابداری میکند.
هم از هر فرصتی استفاده میکند و با ماشینش مسافر جا به جا میکند.
میگوید در این دوره و زمانه یا باید بابای پولدار داشته باشی یا پدر زن پولدار یا کار کنی، من سومی را انتخاب کردم.
از پدرزنش میپرسم که میگویند هنوز ازدواج نکردهام.
بعد دوباره میگوید اگر ۶ ماه فقط قیمت دلار تکان نخورد قول میدهم من پولدار شوم.
آریان پسر عجیب و باهوشی است.
از درآمد و حال و احوالش میپرسم که جواب میدهد من اندازه چهار نفر کار میکنم و اندازه سه نفر هم درآمد دارم.
آقا کار توی این شهر زیاده و پول هم ریخته روی زمین اما کسی حال جمع کردن را ندارد.
چهرهام شبیه این استیکرهایی که چشمهایشان از حدقه بیرون زده است میشود و میپرسم آریان من سر وقت ازدواج کرده بودم و بچهدار میشدم پسرم هم سن و سال تو بود، ما را که ایستگاه نکردی؟
با احترام میگوید من احترام بزرگترها را خیلی دارم.
نه واقعاً.
یک روز با من همراه باشید تا پولهای روی زمین ریخته را به شما نشان دهم.
برای پول درآوردن فقط یک چیز لازم است آن هم تن سالم.
از آریان درباره آینده میپرسم.
شیشه ماشین را کمی پایین میکشد، باد خنک روی صورتش مینشیند و میگوید: آینده؟
راستش زیاد بهش فکر نمیکنم.
من آدمِ امروز و فردای نزدیکم.
فقط میدانم که باید همین حالا بجنگم.
آدم اگر امروز را نسازد، فردا را هم ندارد.
هدفم این است که تا سه سال دیگر یک دفتر حسابداری کوچک برای خودم راه بیندازم.
اگر قسمت شد، یک مسافرت درستوحسابی هم بروم.
مثلاً استانبول.
لبخند تلخی میزند و اضافه میکند: فعلاً اما همه چیزم توی صندوق عقب این ماشینه.
وقتی حرف به زیست رانندگان اسنپ میکشد، چهرهاش جدیتر میشود.
فرمان را محکمتر میگیرد و میگوید: رانندههای اسنپ، برادر من، آدمهاییاند که خیلیهایشان قهرمان زندگی خودشاناند.
خیلی از آنها تحصیلکردهاند، بعضیهاشان ۲ شیفت کار میکنند.
یکی از بچهها دکترای ادبیات دارد و شب تا صبح مسافر میبرد.
ما فقط راننده نیستیم؛ ما آدمهای امیدواری هستیم که زندگی را با دنده خلاص نمیرویم.
بعد با لبخندی اضافه میکند: البته اگر تا شب کمرمان نگرفته باشد.
آریان با هیجان درباره سیستم امتیازدهی اسنپ حرف میزند.
میگوید: آقا جان، اگر ۴۰۰ سرویس بدون شکایت یا لغو انجام بدهی، یک سرویس رایگان جایزه میگیری.
من ۲ بار جایزه گرفتهام؛ انگار که مدال المپیک بهم داده باشند.
بعد کمی سکوت میکند، دستش را روی کمرش میگذارد و آرام میگوید: اما خب، این شغل بیتاوان نیست.
بیشتر رانندهها بعد از چند سال یا پروستاتشان مشکل پیدا میکند یا دیسک کمر میگیرند.
خود من بعضی وقتها که از مسافر پیاده کردن این یکی و سوار کردن آن یکی فارغ میشوم، حس میکنم مفصلهایم قفل کرده اما چه میشود کرد؟
تا تن سالم هست، باید دوید.
زیست آریان با رانای سفیدرنگش برایم بیشتر شبیه یک فیلم ماجراجویانه بود تا واقعیت.
جوانی که با جسارت، امید و تن سالم، در دل خیابانهای پرهیاهوی شهر به دنبال ساختن آیندهای روشنتر است.
تاکسی اینترنتی تصویری واقعی و بیواسطه
چهار روایت کوتاه از زندگی رانندگان اسنپ، تصویری واقعی و بیواسطه از تلاش، امید و تابآوری انسانهایی بود که در دل سختترین شرایط اقتصادی، همچنان دست از مبارزه نکشیدهاند.
هر کدام از آنها با داستانی منحصر به فرد، نشان دادند که کار، عزت و امید چطور میتواند در هیاهوی شهر و پشت فرمانهای ساده، معنا پیدا کند.
این گفتوگوها یادآوری کردند که در پس چهرههای خسته اما امیدوار رانندگان، دنیایی از رویا، تلاش و مبارزه پنهان شده است.
دنیایی که شاید گاه از نگاهمان دور بماند اما ستونهای پنهان این شهر پرهیاهو را همین آدمهای ساده و پرانرژی نگه داشتهاند.