در جستجوی «خلیج فارس» در بخش کودک نمایشگاه کتاب؛ این پهنه آبی بیقصه!
بخش کودک نوجوان نمایشگاه، صحنه غریبی است؛ پر از رنگ و شلوغی، اما تقریباً تهی از قصهای برای خلیج همیشه فارس. گویی برای این پهنه آبی، هنوز جایی روی نقشه دل کودکان ایرانمان باز نکردهایم.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب _ فرگاه افشار: همه چیز از یک جستوجوی ساده در سایت بخض مجازی نمایشگاه کتاب شروع شد.
نوشتم: «خلیج فارس».
تنها سه کتاب در بخش کودک و نوجوان بالا آمد؛ سه نام در میان انبوهی از عناوین رنگارنگ: «خلیج فارس» از حمید اباذری (نشر فنی ایران)، «خلیج همیشه فارس» (نشر جمکران)، و «از خلیج فارس تا خلیج فارس» نوشته معصومه ربیعی (نشر رود آبی).
انگشتانم از روی صفحه گوشی که بلند میشوند، پاهایم راه میافتند میان غرفههای کودک و نوجوان.
امیدوارم با کمی گشتن، این سه کتاب را پیدا کنم.
اما خیلی زود میفهمم هیچ چیز آنطور که باید نیست.
راهروها با ترکیبی از عدد و حرف شمارهگذاری شدهاند؛ اما هیچ اثری از تابلو یا نوشتهای روی دیوارها و ستونهای زیرزمین مصلی برای راهنمایی بازدیدکنندهها نیست.
از خانمهای نشسته در بخش اطلاعات میپرسم: «این حروف و اعداد یعنی چی؟» لبخندشان بیرمق است و جوابهایشان مبهم.
کسی نمیداند دقیقاً چه خبر است.
غرفهها پیدا نمیشوند، و من تصمیم میگیرم شیوهام را عوض کنم: میدانی بپرسم.
اول از نشرهای بزرگ و آشنا شروع میکنم؛ افق، سروش، کانون پرورش فکری.
از غرفهدارها با صدای واضح و مستقیم میپرسم: «کتابی دارید دربارهی خلیج فارس؟» پاسخها یا با مکثی متعجب همراهاند یا با سری که با تأسف به دو طرف تکان میخورد.
گویی این سوال از دنیای دیگری آمده است.
در غرفه کانون پرورش فکری، خانمی که مسئول غرفه است، خسته از ساعتها نشستن، با عروسکش گرم گرفته است و مرا هم به بازی.
عروسکگردانی میکند تا غرفه را گرمتر نشان دهد؛ گویی در آخرین ساعات برپایی غرفه، بخواهد حضور کودکی را شبیهسازی کند.
وقتی سوالم را میشنود، لبخندی میزند و با صدای کودکانه رو به همکارانش میپرسد: «کتابی هست با موضوع خلیج فارس؟» همه سر تکان میدهند؛ چیزی یادشان نمیآید.
از غرفه بیرون میزنم.
کمی آنطرفتر، غرفه دیگری با تابلویی آبی یا سبزرنگ (درست یادم نمانده) توجهم را جلب میکند: «نشر مدرسه؛ وابسته به وزارت آموزش و پرورش».
با خودم میگویم: «اگر اینجا هم خبری از خلیج فارس نباشد، دیگر فاتحه این گزارش را باید خواند.» اما خوشبختانه اوضاع فرق میکند.
آقای محبتپناه، مسئول غرفه، مردی با موهای جوگندمی و نگاهی دغدغهمند، تا میفهمد خبرنگارم و در پی یافتن کتابی درباره خلیج فارس در بخش کودک و نوجوان هستم، بلافاصله صدا میزند: «بیاورید آن کتاب را…» کتابرا نگاه میکنم؛ جلدش آبی رنگ است؛ و الحق آبیِ خلیجفارسی!
عنوانش جالبتر از رنگش است: «خلیج فارس (هارتلند جهان)» کتابی از سیروس غفاریان.
کتاب را که میآورند، آقای محبتپناه، شروع میکند به معرفی: «کتابی است عمومی، مناسب نوجوانان، درباره آشنایی با خلیج فارس؛ دلایل نامگذاریاش، سابقه تاریخی، نقشههای قدیمی، و ویژگیهای ژئوپلیتیکی منطقه.
نویسندهاش سیروس غفاریان است، روزنامهنگار و فرهنگی شناختهشده، معلم، مدیر، و از نویسندگان کتابهای درسی.
درباره خلیج فارس از پیش از اسلام تا امروز توضیح میدهد، از تاریخ، تمدن، بنادر، ارتباط با دریای عمان و اقیانوس هند، و حتی اصطلاحاتی مثل «هارتلند» یا قلب جهان.»
آقای محبتپناه ادامه میدهد: «ما فکر میکنیم این کتاب مثل سنگر است.
حفظ نام خلیج فارس، یعنی حفظ تمامیت ارضی.
وقتی کسی بخواهد نامی جعلی رویش بگذارد، ما نباید کوتاه بیاییم.
این کتاب یک جور روشنگری برای نوجوانان است، برای اینکه بفهمند چرا این نام، فقط یک اسم نیست.
ما نباید اجازه بدهیم نوجوانانمان از کنار این موضوع بیتفاوت رد شوند.»
بعد اضافه میکند: «ما در نشر مدرسه تلاش کردیم بچهها را از اطلاعات سطحی دور کنیم و با مفاهیم عمیقتر آشنا کنیم.
ولی امکانات ما هم محدود است.
خیلی از ناشرها اصلاً به موضوع خلیج فارس ورود نمیکنند، چون فکر میکنند جذابیتی برای نوجوانان ندارد.
اما مگر نه اینکه جذابیت را باید ساخت؟
این همان جاییست که ما نیاز به برنامهریزی داریم، به سرمایهگذاری، به روایت.
بدون قصه، این بذر در دل بچهها ریشه نمیزند.»
با صحبتهایش کمی دلگرم میشوم.
اما وقتی کتاب را ورق میزنم، واقعیت سختتر از حرفهاست.
کتاب خوب است، محتوای غنی دارد، اما از منظر نوجوانِ امروز چندان جذاب نیست.
بیشتر شبیه کتاب درسی است.
عکسی ندارد، طراحیاش خشک است و زبانش رسمی و دور از لحن روز.
بقیه مسیر را ادامه میدهم.
هنوز از سه کتابی که در جستوجوی اولیه دیده بودم، خبری نیست.
تنها نشر «جمکران» را اتفاقی پیدا میکنم.
کتاب «خلیج همیشه فارس» را ورق میزنم.
مجموعه داستان مصوری است با طراحی نسبتاً خوب.
صفحات کتاب را میشمارم؛ به ۳۰ هم نمیرسد.
زیر لب، «کافی نبود» ی میگویم و از «جمکران» هم خارج میشوم.
اطرافم را نگاه میکنم؛ غرفههای کوچکتر و سادهتر را.
بیشتر کتابهای غرفهها یا درباره بدن انساناند، یا اطلس گیاهان و جانوران و کهکشانها.
کتابهایی که انگار به دستگاه شناختی نوجوان راهی پیدا نمیکنند، فقط انباشتی از اطلاعات علمیاند؛ بدون روایت، بدون قصه، بدون حس.
یاد آخرین جملههای آقای محبتپناه میافتم: «در دورهای هستیم که نوجوان، اگر روایتی برایش نسازیم، خودش از روایتهای دیگران تغذیه میکند.
ما اگر درباره خلیج فارس برایش قصه نسازیم، روزی قصهای را باور میکند که حقیقت ندارد.
این وظیفه ماست که پیشدستی کنیم.»
بخش کودک نوجوان نمایشگاه، صحنه غریبی است؛ پر از رنگ و شلوغی، اما تقریباً تهی از قصهای برای خلیج همیشه فارس.
گویی برای این پهنه آبی، هنوز جایی روی نقشه دل کودکان ایرانمان باز نکردهایم.