خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

شنبه، 20 اردیبهشت 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

کمک ۱۹ میلیارد دلاری بچه‌های آبادان به شرکت نفت

مشرق | یادداشت | شنبه، 20 اردیبهشت 1404 - 09:30
با شروع جنگ تحمیلی نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق ساکن بودند. ازجمله آبادانی‌ها.
انبار،پالايشگاه،تخليه،رفتند،كانتينر،فريدون،سيد،داخل،اداره،مح ...

به گزارش مشرق، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و هم‌جوار با عراق ساکن بودند.
ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاخت‌وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما در این بین مقاومت و ایستادگی مردم و به‌ویژه جوانان و بچه مسجدی‌های محله‌های شهر آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشت‌ساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند.
هوای تابستان آبادان به حدی گرم بود که نفس بچه‌ها را می‌برید و بدنشان را انگار آتش می‌زد.
در قسمتی از پالایشگاه دو تا تانکر ۱۸ متری آب کنار هم به ارتفاع ۱۶ متر از زمین قرار داشتند و شیر آنها روی زمین بود.
بچه‌ها برای فرار از فشار گرما به آنجا می‌رفتند و شیر آب را باز می‌کردند.
آب با فشار زیاد از لوله بیرون می‌زد و آنها با همان لباس‌های تنشان زیرآب می‌رفتند.
بعد که خنک می‌شدند از روی کنجکاوی راه می‌افتادند و به همه جای بالایشگاه سرک می‌کشیدند.
در دمیارد (انبار کناری پالایشگاه) دو کانتینر کنار هم قرار داشت که هر وقت از جلویشان حتی از فاصله چندمتری رد می‌شدند، بوی شدیدی می‌آمد و گلویشان به‌شدت می‌سوخت و اشک از چشمانشان جاری می‌شد.
بچه‌ها به سید محمد گفتند: روشو بوخون ببینیم چیه که زودتر ردشون کنیم برن، خیلی اذیتمون می‌کنن.
سید محمد روی آنها را خواند و گفت: چیز بی‌ارزشی‌ان، وسایل آتیش نشانی‌ان، توش کلر دارن، برا همی آبریزش بینی و چشم داریم.
بچه‌ها هم از خیر آن دو کانتینر گذشتند و به سراغ جاهای مهم‌تر رفتند.
۴۰ روزی می‌گذشت.
۱۰ روز آخر هم ماه رمضان بود و بچه‌ها با زبان روزه در آن گرمای سوزان که باد داغ خاک‌ها را به‌صورت و دهانشان می‌پاشید و با وجود آن مسائل حاشیه‌ای همچنان جانانه پای‌کار ایستاده بودند و پا پس نکشیده بودند.
۹۰ درصد بارها تخلیه شده بود.
آنها بیشتر بارهای مهم و قرقره‌های حاوی کابل‌های برق و کابل‌های انس ترومنت مخصوص اتاق کنترل را خارج کرده بودند.
برای همین تصمیم گرفتند به سراغ کانتینرهای آتش‌نشانی بروند و بالاخره آن بارهای مزاحم را رد کنند.
همگی چفیه دور دهان و بینیشان پیچیدند و با هم به‌طرف محل کانتینرهای آتش‌نشانی رفتند.
سید محمد گفت: حالا که میخیم بار بزنیم، بذار قفلاش بشکنیم ببینیم ارزشش داره بار بزنیم یا نه.
آنها با یک اهرم فلزی که یک سرش میخ‌کِش بود، قفل‌ها را شکستند و در کانتینر را باز کردند.
بوی تندی از آن بیرون زد و با وجود چفیه، اشک از چشم همه سرازیر شد.
طول کانتینرها حدود ۱۲ متر بود، داخل آن مواد شیمیایی اطفاء حریق و کلر دیده می‌شد.
بچه‌ها مشغول نگاه کردن به اجناس داخل کانتینر بودند که ناگهان چشمشان به انتهای آن افتاد.
سه متر داخل کانتینر را با یک‌تخته سه‌لایی مسدود کرده بودند.
به همدیگر نگاه‌هایی متعجب انداختند.
از صابری اجازه گرفتند که تخته را بِکَنند.
در کمال ناباوری با جعبه‌های ۱۲ تایی مشروبات الکلی برخورد کردند.
به سراغ کانتینر دوم رفتند.
آن‌هم همین‌طور بود.
سید محمد شناسنامه بار را خواند و معلوم شد که آن بار حدود چهار سال پیش، یعنی قبل از انقلاب سفارش داده شده بوده.
معلوم نبود چرا هنوز در دمیارد مانده و ارسال نشده بود.
به‌هرحال صابری موضوع را به حراست گزارش کرد و قضیه صورت‌جلسه شد و با حکم دادگاه انقلاب و حضور حراست، با همان اهرم‌ها که داشتند تمام مشروبات کشف‌شده را منهدم کردند.
کالاهای آتش‌نشانی را هم بارگیری کردند و به این ترتیب دمیارد کاملاً از کالاهای مهم تخلیه شد.
بچه‌های اداره پالایشگاه ارزش کالاهای تخلیه شده را ۱۹ میلیارد دلار تخمین زدند.
ادامه همکاری بعد از دمیارد
وقتی انبارهای دمیارد کاملاً تخلیه شدند؛ چند نفر از بچه‌ها برای صحبت درباره نحوه ادامه کار به دفتر اداره کالا رفتند.
آنجا به بچه‌ها گفتند که از فردا باید اجناس داخل پالایشگاه را تخلیه کنند.
فریدون خیلی خوشحال شد، چون تا آن موقع داخل پالایشگاه را ندیده بود و خیلی دوست داشت آنجا را ببیند.
بعد از اینکه جلسه‌شان در اداره تمام شد، برای افطار به مسجد طالقانی رفتند.
دست و صورتشان را شستند و منتظر اذان نشستند.
بچه‌ها یک دیگ شربت آبلیمو درست کرده بودند و فریدون که گرمازده شده بود، چشمش به آن دیگ بود تا اذان را بگویند.
او بلافاصله بعد از اذان دو پارچ شربت خورد و دیگر نتوانست شام بخورد.
بعد از افطار، ماشین جهاد برای شناسایی به دنبال آنها رفت.
از بچه‌های مسجد، «فریدون شفیعی»، «غلام فخرآبادی»، «شهباز نوری‌زاده»، «عباس هاشمیان»، «سهراب محمودیان»، «سید محمد موسوی» و «محمود فخر عالی‌زاده» رفتند و از شرکت هم «عبدالله صابری»، «فاضل غفاری»، «سید مجتبی حسینی» و «عمو میاحی» حضور داشتند.
آنها از گیت ۱۸ با نشان دادن گیت پاس و با راهنمایی صابری وارد پالایشگاه شدند.
بچه‌ها در ورودی انبار پیاده شدند و داخل رفتند.
انبار خیلی بزرگی بود که آن را از ورقه‌های فلزی ایرانیتی ساخته بودند و یک ساختمان اداری دو طبقه داخلش قرار داشت.
سقف انبار به‌قدری گلوله خمپاره ۶۰ و آرپی‌جی خورده بود که در روز، نور آفتاب به شکل نقطه‌نقطه‌های خیلی زیاد از لابه‌لای سقف دیده می‌شد.
فریدون شروع به گشت و گذار میان راهروهای انبار کرد که یک‌هو با پسر همسایه‌شان که کارمند شرکت بود، به نام «داریوش قلعه‌وردی» روبه‌رو شد.
آنها با هم سلام و احوال‌پرسی کردند و داریوش که از دیدن فریدون در آنجا تعجب کرده بود، از او پرسید تو اینجا چکار می‌کنی؟!
وقتی فهمید فریدون برای چه‌کاری آنجاست، گفت مواظب خودتون باشین.
اینجا خیلی خطریه، دیوار انبار جلو گلوله و خمپاره و آرپی‌جی مقاومت نداره و هر روز اینجا رو میزنن.
کار در ستاد تخلیه سه ماه طول کشید و انبارهای مهم و اساسی پالایشگاه مثل انبار پروژه، انبار سرپوشیده، سنتر استور، اداره فنی و مهندسی، اسپر پارت (انبار پخش کالاهای درخواستی) دمیارد و انبار ریمنکو (واقع در ایستگاه ۹) تخلیه شد.
در این مدت، سوری (نماینده شرکت نفت که اولین بار درخواست فعالیت بچه‌ها در پالایشگاه را داد) حتی یک‌بار هم سراغی از بچه‌ها نگرفت.
در حین کار هم زیر بار قبول این مسئولیت نرفت که بچه‌ها را به‌صورت پیمانی یا قراردادی وارد کار کند تا حداقل اگر اتفاقی افتاد، پشتوانه‌ای داشته باشند؛ حتی با وجود اینکه پدران و بعضی از اعضای خانواده‌های آنها هنوز در پالایشگاه کار می‌کردند و این در حالی بود که اداره کالای شرکت نفت نیروی کافی داشت که برای این نوع کار حقوق هم می‌گرفتند؛ ولی حاضر نبودند به آبادان بیایند و کار کنند.
منبع:
علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمود زاده حسینی، بچه‌های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۸۱، ۲۸۳، ۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۶، ۲۸۷
انتهای پیاک/ ۱۱۲