انفجار بندر شهید رجایی از نگاه شاعران هرمزگانی
بندرعباس- شاعران هرمزگانی در غم از دست دادن هموطنان خود شعرهایی سرودهاند که در این گزارش، بخشی از آنها را جمع آوری کردیم.

خبرگزاری مهر، گروه استانها- یسنا ناکوزاده: دودی سیاه راه گلوی آسمانِ جنوب را بسته است و نمیگذارد این بغض بترکد…
آتش سهم خود را از نابودی خندهها برمیدارد
آتش سهم خود را از نابودی خندهها برمیدارد، همه چیز خاکستر شده و حیف که دیگر داستان سیمرغی در میان نیست، تا از خاکسترش سیمرغی دیگر متولد بشود؛ اسکله میسوزد و دریا هیچ کاری نخواهد کرد، هیچ کاری نمیتواند بکند.
خلیج میگرید...
خلیج میگرید و اشکهایش را درون خودش میریزد.
چرا کسی اشکهای خلیج را نمیبیند؟
آتش زبانه میکشد و صدای فریاد روح هایی که میسوزند را در خودش خفه میکند؛ ایستاده ایم و چون کاری از دستمان برنمیآید سوختن اسکله را، سوختن نیمی از جانمان را شاهد میشویم.ایران سیاه پوش میشود و جنوب در آتش غرق؛ هر چه که تا به حال بندرعباس را زنده نگه داشته بود، ناگهان در یک لحظه، خاکستر شد … کسی رخت سیاه گونی را بر تن خلیج کرده است.
اصل ماجرا این است که همه ما، درون آتشی سوختی که لایق هیچکداممان نبود؛ این پایان، پایانی نبود که کسی آن را بخواهد، پایان ساحلی بود که در زیر نور خورشید برق میزد، ساحلی که حال خاکستر اصالتش را درون آتش میدید و هنوز باورش نمیشد که فرزندانش، فرزندان آفتابش، درون شعلههای آتش گم شدند…!
من میدانم دوباره بر میخیزد
من میدانم دوباره بر میخیزد
ماهی است که با ستاره بر میخیزد
بندر به خدا زیر همین خاکستر
با ساز و نی و نقاره بر میخیزد
شاعر: اقبال طهماسبی گندم کاری
از مادرش یک نیمه جانی ماندهای داد
از مادرش یک نیمه جانی ماندهای داد
خم گشته خواهر قامتش از داغ فرزاد
چشمش به در شاید خبر از او بیاید
ترسم که آخر دق کند شیرین فرهاد
دردانه اش بی تاب آغوش پدر بود
با عکس بابا میشود یک لحظه دلشاد
رو سوی بندر میکند مادر دوباره
امن یجیبش را که میخواند به فریاد
با قاب عکسش درد و دل میکرد خواهر
فرزاد من پرپر شدی ای داد بیداد
ای کاش بر گردی و مادر را ببینی
داغی که او دارد ندارد تیر و مرداد
فریاد دلتنگی او پیچیده در باد
مادر شود قربان تو برگرد فرزاد
شاعر: شهین بهاری
پیغمبری اندوهگینم در نبودت
مرگ از هیاهو بی زبان!
هرچند خالیست
آئینه هم جان تو!
از لبخند خالیست
وقتی که پای جان و نامت در میان است
تنها، کلام کذبم از سوگند خالیست
پیغمبری اندوهگینم در نبودت
کهنه اجاق دینم از فرزند خالیست
سالی سیاهم که نمیآید بهارش
مثل زمستانی که از اسفند خالیست
حبسی چنان در من که زندانبان قلبم
دلگیر خواهد شد ببیند بند خالیست
تا نیست شیر مرغ، جان آدمی هست
کی دستم آنطوری که میگفتند خالیست؟
شرمنده اوقات تو را هم تلخ کردم
لبهای شعرم، تازگی از قند خالیست
شاعر: ایرج انصاری فرد
بزن کا کا - براری ای دل تنگوم
بزن کا کا بزن کا کا
براری ای دل تنگوم
مه لیوای غمم هستن
بزن سوزی سر کنگوم
بزن چره کر ساحل
که دریا آتَشن امشو
زمین مالوک دل خسته
اسیر پاکشن امشو
بزن طیفون که خون امشو
حنیر اخروم بودن
عروس بندروم که خرص
گلون چادروم بودن
بدو کیکنگ غم سرکن
که ایجا وولک بادن
بدو موم یه پرو وا چه
که کاکام وا هووی دادن
بزن سوزی سرکنگم
که لیوای غمم هستن
بزن طیفون که موج امشو
اسیر شعلهی مستن
شاعر: معصومه پورثمال
بغضی شبیه شَروه خوانیها؛ لنگر گرفته در گلوی مردم شهرم
امواج سرگردان زخمی
اخبار میخوانند
دریا پر از آتش
ساحل پر از دود است
قلب تمام ماهیانش بر مدار درد میکوبد
بغضی شبیه شَروه خوانیها
لنگر گرفته در گلوی مردم شهرم
اینجا همیشه غصه میروید
غم، سفرهاش روی بندر پهن کرده
شاعر: ملکه شهسوار نسب
باغبان یک خبر از نخل جوانش میخواست
غم جانکاه تو بر سینه دریا مانده ست
دهن صبر در این حادثهها وا مانده ست
سوخت بندر وسط شعله بگو راوی درد
چیزی از هستی ققنوس من آیا مانده ست؟
باغبان یک خبر از نخل جوانش میخواست
شعله سوزانده تنش را فقط اینها مانده ست
خاک و خاکستر و خون در وسط آتش سرد
تکیه بر بهت نگاهش به تماشا مانده ست
کودکی با دل درمانده به دنبال کسی
پشت دیواره غم خسته و تنها مانده ست
برسانید به گوشش پدرت پر زد و رفت
قصهای تلخ برای غم فردا مانده ست
دسته مرغ مهاجر به هوا خواسته است
پری از لحظه پرواز فقط جا مانده ست
شاعر: محبوبه عابدینی
انگار یک کانتینر سنگ خالی کردهاند روی دلم
کلمات من به زیارت تو آمدهاند
لای این همه
آهن قراضه و دود...
ضریح تو کجاست؟
انگار یک کانتینر سنگ
خالی کردهاند روی دلم
دستم به صدایم نمیرسد
صدایم به دستم...
بعد از تو
بادی آتش گرفتهام
که نمیدانم
کدام سمت بِدَوم؟
این عباسی که من میشناسم
حتماً دارد جایی در جزیرهای دور
برای این بندر سوخته
نوحه میخواند....
شاعر: عبدالحمید انصاری نسب
هنوز آتش از آن آه سرد میسوزد
ورق ورق تنش از این نبرد میسوزد
هنوز بندرم از موج درد میسوزد
چه شد که ساعت دیواری از شتاب افتاد
زمان گذشته و این هرزهگرد میسوزد
دو چشم سرمه کشیده میان برقع سرخ
غریب و خسته و غمگین و زرد میسوزد
چگونه شهر از این داغ سرد خواهد شد
که عمق حادثه با هر چه کرد میسوزد
بیا به همدلی اشک و زخم و خون و جنون
که مرد با غم جانسوز مرد میسوزد
نبرد تن به تن آه بود با آتش
هنوز آتش از آن آه سرد میسوزد
شاعر: طاهره بشیریزاده
هم سوخت قلب شهر و هم بال و پر تو
تو، شمعی و پروانهها دور و بر تو
سویی ندارد چشمهای مادر تو
روحت به پرواز آمد و از حجم آتش
هم سوخت قلب شهر و هم بال و پر تو
امواج دریا بود یا امواج آتش
تخت روانی که شد آخر بستر تو
گویی حواست پرت بوده وقت رفتن
جا مانده لای جانماز انگشتر تو
مانده است تا در اول فصل کرامت
از نو بگیرد هدیه اش را دختر تو
تو افتخار بندری تو یک شهیدی
ققنوس میزاید سحر خاکستر تو
شاعر: زینب احمدنیا
اردیبهشتم شد جهنم در جهنم
بس کن چه سودی بردهای از گریههایت
دلشورهها دارد ضرر مادر برائت
این چندمین بار است میخوانی مفاتیح
هق هق نکن مادر که میگیرد صدایت
هی منتظر ننشین پدر برگردد از کار
مادر، پدر دیگر نمیآید فدایت
لعنت بر آتش باد من را بی پدر کرد
آخر بگو تا کی بسوزم در هوایت
اردیبهشتم شد جهنم در جهنم
بلعیده آتش آه حتی رد پایت
شاعر: بهزاد پودات
چشمهایم را در تمام کانتینرها میکارم
قوس بگیرد
از آتش هندسی پرندههای سوخته
دارم از عرض شانههای دریا بالا میروم
از طناب دستانت
که لبه آتش ایستاده
میخواهم خودم را
به آتش؛ به نشانی آب برسانم
چشمهایم را در تمام کانتینرها میکارم
شمارش معکوس برای نجات کارگری که انتهای آتش باد؛ نان آور خانواده است
دستانت را حلقه گل
نعش مرا بردار از این خاکستر
از این آتش عصیان که بدنم را میسوزاند
بندر رویاهایت؛ دود میشود در نگاه اسکله
لب خوانی ماه است و دریا در اردیجهمنی
به نام تسلیت
مرگ ایستاده
در مسیر ترانزیت
تا ما را به رستگاری برساند
شاعر: زهرا صالحی