شیراز، خال رخ هفت کشور؛ شهری که «هی شعر تر انگیزد»
۱۵ اردیبهشت روز شیراز نامگذاری شده است، و چه روز خوبی برای چه شهر زیبایی؛ که در این فصل از همه جایش بوی عطر بهار نارنج بلند است. شهری که تاریخی کهن دارد و همیشه مورد توجه بوده است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: ۱۵ اردیبهشت روز شیراز نامگذاری شده است، و چه روز خوبی برای چه شهر زیبایی؛ که در این فصل از همه جایش بوی عطر بهار نارنج بلند است.
شهری که تاریخی کهن دارد و همیشه مورد توجه بوده است.
از لوحهای عیلامی کشفشده در پارسه (تخت جمشید) که به کارگاههایی در منطقهای با نام تیرازیس یا شیرازیس اشاره میکند، تا نگارههای سنگی مربوط به اوایل دوره ساسانی و دو آتشکده هرمزد و کارنیان، نقش رستم و نقش رجب و آرامجای شاهان بزرگ پارسی و کعبه زرتشت، و همسایگی این شهر با استخر که پایتخت و شهری بزرگ و آباد بود، و ادامه پایتختی شیراز در چهار دوره صفاریان، آل بویه و زندیه که بگذریم؛ میبینیم که توجه به شیراز فقط مربوط به ایرانیان نیست.
این شهر آنقدر معروف و شناخته شده است که با ۱۰ شهر در جهان خواهرخوانده است: نیکوزیا در قبرس، دوشنبه در تاجیکستان، چینچونگ کینگ در چین، وایمار در آلمان، پچ در مجارستان، نانجینگ در چین، اکادیر در مراکش، کوالالامپور در مالزی، قونیه در ترکیه و دوحه در قطر.
شیراز در شعر کیفیت جالبی دارد، آنکه در شهر است دوست ندارد از آن سفر کند و آنکه از این شهر دور است در آرزوی دیدن شهر بیتاب است.
به قول سعدی:
خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم
که تختگاه سلیمان بُدست و حضرت راز
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر
به حق روزبهان و به حق پنج نماز،
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را
ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا
که دار مردم شیراز، در تجمل و ناز...
آن وقت که سعدی این ابیات را میسرود و خدا را قسم میداد که مردم این شهر را در آرامش و زیبایی نگه دارد، هنوز روزی در تقویم ملی به نام شهر محبوبش شیراز نامگذاری نشده بود.
این شهر از قدیم، در شعر شاعران به عنوان جایی زیبا و خوش آب و هوا مورد نظر بوده است.
حافظ هم که بر عکس همشهری خوش سخنش میلی به سفر نداشته و باد مصلی و آب رکن آباد در خاک شیراز را بهانه میکند و آن را بر دیگر شهرها برتری میدهد:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلی و آب رکن آباد
در غزلی با نام بردن از محلههای شیراز علاقه خود به این شهر را نشان میدهد:
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش
ز رکنآباد ما صد لوحشالله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلی
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحبکمالش
در بین دیگر شاعران هم شیراز شهر محبوبی است، چنانچه عبید زاکانی باری در بیان رفتنش از شیراز با تلمیحی به شعر سعدی، این طور میگوید:
رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین میسپرم»
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم...
به جز اهمیت خود شیراز _که مدفن سعدی و حافظ و خواجوی کرمانی است_ میتوان فهمید که نزد شاعران معاصر این شهر چه ارج و قربی دارد.
لطفعلی صورتگر شعر بلندی دارد درباره شیراز که با این ابیات آغاز میشود:
هر باغبان که گُل بهسوی بَرزَن آورد
شیراز را دوباره به یاد من آورد
آنجا که گر به شاخ گلی آرزوت هست،
گلچین به پیشگاه تو یک خَرمن آورد
نازم هوای فارس، که از اعتدال آن
بادام بُن، شکوفه مَهِ بهمن آورد...
یا ملک الشعرای بهار که آرزوی دوباره دیدن شیراز را دارد و این خواسته را اینطور بیان میکند:
بود آیا که دگر بار به شیراز رسم؟
بار دیگر به مراد دل خود باز رسم؟
هست راز ازلی در دل شیراز نهان
خرم آن روز که من بر سر آن راز رسم
بر سر مرقد سعدی که مقام سعداست،
بسته دست ادب و جبهه قدمساز رسم
همت از تربت حافظ طلبم وز مددش،
مست و مستانه به خلوتگه اعزاز رسم
با این همه، هیچکس به اندازه سعدی در وصف این شهر و بیان اشتیاق خود با بازگشت یا شادی رسیدن به شیراز قصیده و غزل ندارد، در قصیدهای به عنوان بازگشت به شیراز، این شهر را دریای گهر و ملک هنر میخواند و میگوید:
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد
مُفتیِ ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنهٔ شاهد و سودازدهٔ باد بهار
عاشق نغمهٔ مرغان سحر باز آمد
تا نپنداری کآشفتگی از سر بنهاد،
تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد
دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش
همچنان یاوگی و تن به حَضَر بازآمد
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد
تا چه آموخت کز آن شیفتهتر بازآمد
عقل بین کز برِ سیلابِ غمِ عشق گریخت
عالَمی گشت و به گرداب خطر بازآمد
تا بدانی که به دل نقطهٔ پابرجا بود
که چو پرگار بگردید و به سر بازآمد
وه که چون تشنهٔ دیدار عزیزان میبود
گوییا آب حیاتش به جگر بازآمد
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد
لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآمد
پای دیوانگیش برد و سر شوق آورد
منزلت بین که به پا رفت و به سر بازآمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانَست
که به اندیشهٔ شیرین ز شکر بازآمد
جُرمناک است ملامت مَکنیدش که کریم
بر گنهکار نگیرد چو ز در بازآمد
چه ستم کو نکشید از شب دیجور فراق
تا بدین روز که شبهای قمر بازآمد
بلعجب بود که روزی به مرادی برسید
فلک خیرهکُش از جور مگر بازآمد
دخترِ بکرِ ضمیرش به یتیمی پس از این
جور بیگانه نبیند که پدر بازآمد
نی چه ارزد دو سه خرمهره که در پیلهٔ اوست
خاصه اکنون که به دریای گهر بازآمد
چون مُسَلَّم نشدش مُلک هنر چاره ندید
به گدایی به درِ اهلِ هنر باز آمد
شیراز را چه خال رخ هفت کشور بدانیم، چه معدن وفا و کانِ حسن، نمیشود فقط یک شهر دانست با طول و عرض جغرافیایی مشخص.
شیراز یک جهان معنا را به ذهن متبادر میکند و لایه لایه پر است از تصویر و رنگ و بو، که از پس قرنها در دل و جان ایران جاری بوده و هست.