امنیت بدون بازدارندگی؛ در دنیای جدید
به گزارش مشرق،کانال تلگرامی چین و ماچین در مطلبی با عنوان امنیت بدون بازدارندگی؛ در دنیای جدید، مفهوم بازدارندگی در حال منسوخ شدن است
نخستین موضوعی که در این خصوص قابل طرح است، تحول در نظم جهانی و افول هژمونی آمریکا است.
توضیح اینکه از سال ۱۹۴۵، قدرت آمریکا، نظم جهانی را تحت رهبری ائتلاف غربی حفظ کرده است.
با عقبنشینی عمدی آمریکا از این نقش و حرکت به سمت دنیای چند قطبی، مفروضات قدیمی درباره اتحادها به تدریج در حال فروپاشی است.
هیچ جایگزینی برای قدرت آمریکا در شکل کنونی وجود ندارد و این تغییر تا حدود زیادی نیازمند بازنگری اساسی در مفاهیم و راهبردهای امنیتی غرب از اصول اولیه است.
کشورهای غربی، بهویژه اروپا، هنوز در شوک این تحول هستند و پیشنهادهایی مانند «پر کردن جای خالی آمریکا» بیشتر واکنشی احساسی است تا راهحلی منطقی.
دومین موضوع ناظر بر منسوخ شدن مفهوم بازدارندگی در دنیای جدید است.
به واقع مفهوم بازدارندگی که ستون اصلی سیاست دفاعی غرب در دوران جنگ سرد و پس از آن بود، در حال از دست دادن اعتبار است.
بازدارندگی بر تعادل نظامی بین دو بلوک متخاصم ـ غرب در برابر شوروی و اکنون چین ـ استوار بود و فرض میکرد که ضعف به حمله منجر میشود و قدرت مانع آن.
اما این مفهوم محصول شرایط خاص قرن بیستم، از جمله تقابل ایدئولوژیک شرق و غرب، هژمونی آمریکا و ظهور سلاحهای هستهای است.
با پایان هژمونی آمریکا، افول ایدئولوژیهای جهانی و تبدیل تعادل هستهای به یک ساختار سهقطبی ـ آمریکا، چین، روسیه ـ، بازدارندگی دیگر پاسخگوی نیازهای امنیتی نیست.
در چنین شرایطی، توازن منافع بهجای توازن قدرت مطرح شده است.
برخلاف بازدارندگی که بر قدرت نظامی تمرکز دارد، رویکرد توازن منافع بر محاسبات سیاسی استوار است.
هدف این رویکرد جلوگیری از شکلگیری نیت حمله در کشورهای قویتر از طریق ایجاد محیطی سیاسی است که همکاری دیپلماتیک را جذابتر و کمهزینهتر از جنگ کند.
نمونه تاریخی این رویکرد فنلاند در دوران جنگ سرد است که با وجود ضعف نظامی نسبت به شوروی، با دیپلماسی هوشمند از حمله در امان ماند.
این روش نیازمند وجود حداقل قدرت نظامی برای تشویق به مذاکره بهجای درگیری است، اما اولویت آن سیاستمحور است، نه نظامی.
نکته مهمی که در این بین وجود دارد آن است که رویکرد توازن منافع در مجموعه غرب اغلب به اشتباه «مماشات» تلقی شده و اینکه به لحاظ تاریخی با توافق مونیخ ۱۹۳۸ مقایسه میشود که به سندرم مونیخ منجر شده است.
این دیدگاه حتی تنشزدایی را که در جنگ سرد با بازدارندگی سازگار بود، رد میکند.
در دنیای چندقطبی جدید، کشورها باید از این کلیشهها فاصله بگیرند و دیپلماسی سیاسی را باز تعریف کنند.
این امر شامل پذیرش این واقعیت است که همکاری با قدرتهایی مانند روسیه یا چین میتواند به امنیت و رفاه منجر شود، حتی بدون همسویی سیاسی کامل.
ماحصل شرایط پدیدار شده، تغییر ساختار اتحادها و ظهور بلوکهای منطقهای کوچکتر است.
با تضعیف بازدارندگی، اتحادهای بزرگ مانند ناتو در معرض فروپاشی یا تغییر ماهیت قرار دارند.
کشورهای اروپایی به سمت تشکیل سازههای امنیتی منطقهای و زیرمنطقهای، مانند همکاریهای شمال اروپا ـ از بریتانیا تا فنلاند ـ یا دیپلماسی دفاعی در بالکان ـ مجارستان، صربستان، کرواسی ـ حرکت میکنند.
در منطقه هند-اقیانوسیه نیز، تلاشهای آمریکا برای ایجاد ائتلافهای بزرگ علیه چین احتمالاً جای خود را به ساختارهای پراکندهتر خواهد داد.
این روند به کشورهای کوچکتر امکان میدهد با بازی بین قدرتهای بزرگ، امنیت خود را تضمین کنند.
در چنین فضایی اقتصاد بهعنوان ابزار دیپلماسی دفاعی مطرح میشود.
در دنیای مبتنی بر توازن منافع، اقتصاد میتواند به ابزاری برای همکاری و جلوگیری از درگیری تبدیل شود، نه صرفاً اهرمی برای تحریم یا امنیتسازی.
دادن سهمی از رفاه اقتصادی به همسایه قویتر میتواند انگیزه حمله را کاهش دهد، همانطور که سنگاپور با ایجاد منافع اقتصادی مشترک با همسایگانش این کار را انجام داده است.
برخلاف رویکرد کنونی که سرمایهگذاری کشورهای «متخاصم» را تهدید امنیتی میداند، این روش ریسکهایی دارد اما میتواند به امنیت و ثبات منجر شود.
با این حال، موفقیت آن به مدیریت هوشمند سیاسی بستگی دارد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.