خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

شنبه، 13 اردیبهشت 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

افشای راز مرد متاهل در قرار عاشقانه با دختر جوان

اعتماد | همه | شنبه، 13 اردیبهشت 1404 - 08:40
دختری جوان که فریب مردی متاهل را خورده است، داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.
سياوش،عاشقانه،مرا،زندگي،قرار،خاله،روباه،خوشحالي،مجازي،گوشي،م ...

کد خبر: 711144 | ۱۴۰۴/۰۲/۱۳ ۰۸:۳۴:۰۲
روزی که با اولین دسترنج خودم گوشی هوشمند خریدم، انگار دنیا را در میان دستانم گرفته بودم.
از شدت خوشحالی و ذوق زدگی، برای دقایقی انگار روحم پرواز کرد و چشمانم به صفحه نمایشگر آن خیره ماند تا اینکه ...
به گزارش روزنامه خراسان، دختر ۲۲ ساله ای که برای شکایت از مردی مسن وارد مرکز انتظامی شده بود تا حیله گری های روباه مکاری را در فضای مجازی فاش کند، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت:آخرین فرزندی بودم که در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم.
پدرم که مردی زحمتکش و کشاورز بود، در ۱۰ سالگی من دچار بیماری شدید قلبی شد و ۶ ماه بعد از انجام عمل جراحی قلب از دنیا رفت.
این گونه بود که من به آغوش مادرم پناه بردم تا کمبود محبت های پدری را با بوسه های دلنشین او جبران کنم.
اما هنوز یک سال از سوگواری های خانواده ام نگذشته بود که دوباره عزیزترین موجود زندگی را هم به خاطر بیماری ریوی از دست دادم و درحالی «تنهایی» را به آغوش کشیدم که برادر بزرگ‎ترم مرا به دست خاله ام سپرد.
«خاله سوگند» هم زنی تنها بود و به من انس گرفت البته همه ۵ برادرم که سرگرم زندگی مشترک خودشان بودند، ماهیانه مبلغی را به خاله ام می دادند.
خلاصه روزها سپری شد تا این که وقتی به ۱۸سالگی رسیدم، یکی از برادرانم مرا به صاحب یک رستوران معرفی کرد تا خودم هزینه های زندگی را تامین کنم!
خیلی از این شرایط راضی بودم چون احساس استقلال می کردم و دستم در جیب خودم بود .با اولین حقوق یک دستگاه گوشی هوشمند خریدم به طوری که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم .
بلافاصله چند پیام رسان داخلی و خارجی را نصب کردم و وارد فضاهای مجازی شدم .
حالا همه اوقات بیکاری را در شبکه های مختلف اجتماعی پرسه می زدم تا این که روزی در تلگرام با پیامی عاشقانه روبه رو شدم .تصویر رخ نمای (پروفایل) او پسری جوان و خوش تیپ بود که در اولین نگاه نظرم را به خود جلب کرد .
با وجود این، بی اعتنایی کردم و پاسخش را ندادم اما او باز هم پیامی زیبا و هیجان انگیز فرستاد.
به همین خاطر وسوسه شدم و با نوشته ای محبت آمیز او را مهمان قلبم کردم.
حالا با رد وبدل شدن این پیام ها، من عاشق دیدار او بودم ولی «سیاوش» به هر بهانه ای از قرار عاشقانه می گریخت.
این در حالی بود که من بنا به خواست او، هر بار تصاویری زیبا و شخصی از خودم می گرفتم و برایش ارسال می کردم چرا که او مدعی بود عکسم با چهره زیبا را باید به مادرش نشان دهد تا عروس آینده بر دلش بنشیند.
از سوی دیگر «سیاوش» که می دانست من در رستوران کار می کنم و درآمد دارم طی ۴ ماه به بهانه های واهی از من پول تقاضا می کرد و من هم به خاطر همین علاقه عاشقانه ،همه درآمدم را به صورت قرضی به حساب بانکی او واریز می کردم؛ اما وقتی متوجه شدم که «سیاوش» قصد ندارد پول های مرا بازگرداند، خیلی ناراحت شدم و کارمان به مشاجره لفظی کشید.
در این شرایط بود که او برای دیدار با یکدیگر قرار ملاقات عاشقانه را در یک قهوه خانه (کافی شاپ)پذیرفت و من از خوشحالی همه چیز را فراموش کردم و با تاکسی اینترنتی به محل قرار رفتم ولی چون دیر رسیده بودم از کنار در ورودی قهوه خانه به داخل آن نگاهی انداختم؛ اما در یک لحظه شوک زده شدم و دست وپاهایم لرزید چرا که در محل قرارمان مردی مسن با موهای جوگندمی نشسته بود که با عکس رخ نمایش تفاوت فاحشی داشت.
هراسان و نگران با تلفن همراهش تماس گرفتم و درکمال تعجب او را دیدم که گوشی را برداشت و پاسخم را داد.
زبانم بند آمده بود .
تازه فهمیدم در دام یک روباه مکار افتاده ام .
به او گفتم کاری ضروری پیش آمده و نمی توانم به سر قرار بیایم!
این گونه بود که با همان تاکسی اینترنتی به تعقیب سیاوش پرداختم و منزل او را در حالی پیدا کردم که همسر و چند فرزند داشت و در حاشیه شهر زندگی می کرد.
اگر چه در این وضعیت یکی از دوستانم مدعی بود از خیر پول هایم بگذرم چرا که احتمال دارد آن روباه فضای مجازی عکس های شخصی مرا منتشر کند ولی پس از مشورت با کارشناس زبده آشنا به آسیب های اجتماعی در کلانتری،تصمیم به شکایت گرفتم اما ای کاش ...
به دستور سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) تلاش های قانونی و اقدامات مشاوره ای برای دستگیری و مجازات این مرد حیله گر در مرکز انتظامی آغاز شد.
براساس ماجراهای واقعی در زیرپوست شهر