خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

چهارشنبه، 10 اردیبهشت 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

چرا علیرضا به خواهر فریدون، دل بست؟!

مشرق | یادداشت | یکشنبه، 07 اردیبهشت 1404 - 09:30
شهید علیرضا نوری که در نبردها و عملیات‌های خط مقدم، نقشی مهمی ایفا کرد و همچنین در پایگاه ابوذر، فرماندهی بخشی از نیروهای اعزامی از تهران به جبهه‌های جنگ را بر عهده داشت.
عليرضا،روز،عمليات،لشكر،نوري،تهران،آغاز،كتاب،زندگي،صبحانه،نهم ...

به گزارش مشرق، کتاب «صبح روز نهم» پژوهش و تالیف گلعلی بابایی در انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ رسیده است.
این کتاب به خاطرات یکی از سرداران استان مازندران از تولد تا حضور او به عنوان قائم مقام فرمانده لشکر ۲۷ رسول الله (ص) در نبرد های دفاع مقدس می‌پردازد.
نوجوانی‌اش را وقف عزاداری امام حسین (ع) کرده بود.
با گروهی از دوستانش هیئتی کوچک برپا کرده بودند؛ قلک‌هایشان را شکستند و هر چه اندوخته اندکشان بود، برای خرید کتیبه و پرچم سیاه خرج کردند.
استکان‌ها، نعلبکی‌ها و سماورهایی را هم از همسایگان قرض گرفتند تا مراسمی هرچند ساده اما با شکوه برگزار کنند.
زمین را مفروش کردند، سخنران و مداح را دعوت کردند و با اشتیاق فراوان منتظر آمدن عزاداران اباعبدالله الحسین (ع) می‌ماندند.
از همان سال‌، با یکدیگر عهد بستند تا پول توجیبی‌های خود را برای مراسم جمع کنند و چراغ روضه امام حسین (ع) را همیشه روشن نگه دارند.
سال تحصیلی جدید آغاز شد و علیرضا با تمام توان تلاش می‌کرد تا آخرین سال دبیرستان را نیز با موفقیت پشت سر بگذارد.
اما سرنوشت، طرح دیگری برایش داشت.
حادثه‌ای ناگوار، شادی و آرامش را از خانواده نور ربود.
حاج عسکری، پدر خانواده نوری، چشم از جهان فرو بست و داغی سنگین بر دل آنها گذاشت.
غم از دست دادن پدر، با اینکه برای علیرضا خیلی سخت و سنگین بود، اما خللی در اراده او ایجاد نکرد و در برابر این مصیبت، تسلیم نشد.
او با تلاشی بی‌وقفه در خرداد ماه ۱۳۵۰، توانست دوران دبیرستان را تمام و دیپلم ریاضی خود را دریافت کند.
پس از دریافت دیپلم، علیرضا کوله‌بار خدمت سربازی را بست و راهی پادگان سلطنت‌آباد تهران شد.
در آنجا، با فریدون عرب‌پوریان، یکی از سربازان هم‌دوره‌اش دوستی و رفاقتی صمیمانه شکل داد که آشنایی آنها نقطه عطفی در زندگی علیرضا شد.
این رفاقت به حدی عمیق و صمیمانه بود که در مرخصی‌ها به دیدار خانواده‌های یکدیگر می‌رفتند و با همه اعضای خانواده هم آشنا شدند.
در یکی از همین سفرها بود که علیرضا به طوبی، خواهر فریدون، دل بست.
خانواده‌ها با شادی و رضایت مقدمات این پیوند را فراهم آوردند.
مراسم عقدی کوچک و ساده، پیوند این دو جوان را جشن گرفت.
پس از مدتی علیرضا خانه‌ای کوچک در تهران تهیه کرد و با وسایلی ساده اما با عشق زندگی مشترکشان را آغاز کردند.
دوران سربازی با تمام فراز و نشیب‌هایش به پایان رسید و علیرضا در کنکور سراسری، در رشته مهندسی راه و شهرسازی در دانشکده پلی‌تکنیک تهران پذیرفته شد.
همزمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام راه‌آهن تهران درآمد و به عنوان تکنسین در بخش پل‌سازی و ساختمان راه‌آهن، مشغول به کار شد.
بهار سال ۱۳۵۶ مقارن با بهار انقلاب شد.
تغییر و تحولاتی در فضای سیاسی کشور به وجود آمده بود.
نارضایتی عمومی، در قالب تظاهرات و تجمع‌ها در سراسر شهرها خود را نشان می‌داد.
با گسترش اعتراضات، ادارات دولتی و غیردولتی نیز به این تظاهرات پیوستند و راه‌آهن دولتی ایران نیز از این جریان مستثنی نماند.
دراین شرایط، تیمی شش نفره به رهبری علیرضا نوری شکل گرفت تا اعتصابات و تظاهرات کارکنان راه‌آهن را سازماندهی کند.
روز به روز دامنه اعتراضات گسترده‌تر می‌شد و مردم بیشتری علیه رژیم شاه شعار می‌دادند.
بعدازظهر ۲۶ دی ۱۳۵۷، خبر فرار شاه به مصر و بازگشت امام خمینی (ره) به ایران شادی و امید زیادی در دل مردم ایجاد کرد.
درمیان آتش و خاک
در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، ارتش بعثی عراق، تهاجم گسترده خود را از زمین، دریا و هوا علیه ایران آغاز کرد.
جنگ در حال اوج‌گیری بود و رزمندگان ایرانی پس از شکست در چندین عملیات و تلفات سنگین، به دنبال طراحی عملیاتی بزرگ‌تر بودند.
به دلیل وسعت و گستردگی عملیات ایجاب می‌کرد تا علاوه بر لشکرهای عملیاتی، چندین لشکر احتیاط نیز آماده باشند.
در این برهه حساس، علیرضا به عنوان معاون فرمانده به پایگاه ابوذر منصوب شد.
او با تجربیاتی که در جبهه داشت، مکانی مناسب در حوالی تهران برای آموزش نظامی پیدا کرد؛ مکانی که هم دارای پستی و بلندی‌های لازم بود و هم دسترسی به رودخانه یا چاهی برای آموزش داشت.
او گروهی ۷۲ نفره را آموزش داد و برای پشتیبانی از عملیات لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) عازم جبهه جنوب شدند تا برای یک عملیات بزرگ آماده شوند.
در شامگاه سوم اسفند ۱۳۶۲، پس از ماه‌ها برنامه‌ریزی دقیق، عملیات آبی-خاکی خیبر با رمز مقدس “یا رسول الله” آغاز شد.
آتش توپخانه و تانک‌های دشمن تلفات سنگینی بر رزمندگان وارد کرد.
پس از ده روز نبرد شدید، در غروب خونین ۱۷ اسفند، با شهادت محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) و به دستور علیرضا نوری، نیروهای باقی مانده عقب‌نشینی کردند.
برگ‌های پاییز ۱۳۶۵، در حال ریزش به سوی خاک بودند و نفس‌های آخر خود را می‌کشیدند.
همزمان، شمارش معکوس برای عملیاتی بزرگ آغاز شده بود.
نوری، قائم مقام مازندرانی‌تبار لشکر تهران، به همراه دیگر فرماندهان و رزمندگان این یگان، برای پیشروی در اهداف عملیات تلاش می‌کردند.
ناکامی در عملیات کربلای ۴، فضای سنگینی را بر یگان حاکم کرده بود، اما پانزده روز بعد، عملیات کربلای ۵ در محورهای بوارین و شلمچه آغاز شد.
علیرضا، با وجود نیاز لشکر به او اصرار زیادی برای رفتن به خط مقدم داشت.
سرانجام صبح روز نهم بود که علیرضا با اصرار و پافشاری‌های زیاد اجازه فرمانده را گرفت و راهی خط مقدم شد.
شهید علیرضا نوری، نماد یک جوان انقلابی و با ایمان بود که برای دفاع از میهن، از شیرینی‌های زندگی شخصی خود، از جمله دیدن قدکشیدن فرزندانش، گذشت و در صفوف پیشتاز جبهه‌ها ایستاد و سدی محکم در برابر تجاوز دشمن شد.
در نهایت نوری با جانفشانی‌هایش در جبهه‌های جنگ، افتخار بزرگی را برای خود و خانواده‌اش به ارمغان آورد و نامش ماندگار شد.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
«آفتاب کاملاً سر زده بود و من سفره صبحانه را پهن کرده بودم یک کاسه آش رشته توی یخچال داشتم، آن را آوردم.
مقداری هم پنیر و خیار و گوجه فرنگی آوردم.
نیمرو هم درست کردم.
علی‌رضا گفت «چه خبر است؟
چه کار می‌کنی؟
این همه صبحانه برای چه؟» گفتم: «دوست دارم این صبحانه را همه با هم دور یک سفره از همه چیز که در خانه داریم، بخوریم.» دیگر اعتراضی نکرد.
بچه‌ها را از خواب بلند کردم وحید را فرستادم به در منزل همسایه تا دوربین عکاسی آنها را قرض بگیرد.
وحید آمد و دوربین را آورد.
صبحانه را با خنده و شوخی و نشاط، دور هم خوردیم.
کلی عکس یادگاری گرفتیم.
بچه‌ها را یکی یکی در آغوش گرفت و بوسید.
باز هم به من سفارش کرد.
آخرین بار گفت: «اگر از تعاون لشکر، دنبال تو آمدند، چیزی نپرس، فقط برو تهران.
آنجا همه چیز را می‌فهمی!» او را از زیر قرآن رد کردم.
او هم خداحافظی کرد و سوار ماشین شد.
کمی جلوتر از خانه ما یک میدان کوچک بود.
به میدان که رسید، یک بار دیگر دور میدان چرخید و دوباره رویش به سمت ما شد.
علی‌رضا نگاهمان می کرد.
من و بچه‌ها هم سیر او را تماشا می کردیم.
برای بار دوم میدان را دور زد و رفت.
تمام، دیگر ندیدمش.
آن روز سه‌شنبه بود.»
کتاب «صبح روز نهم» پژوهش و تالیف گل‌علی بابایی، روایتگر زندگی یکی از فرماندهان سپاه انقلاب اسلامی ایران، علیرضا نوری است که از تولد تا شهادت به آن پرداخته شده است.این کتاب که در ۳۷۵ صفحه به چاپ رسیده و شامل تصاویری از دوره‌های مختلف زندگی این شهید است.
کتاب «صبح روز نهم» با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه به بهای ۲۹۰ هزار تومان در انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ رسیده است.