اندر مصائب نقد و نقادی!
خبرگزاری دانشجویان ایران - طنز روز
فرزین پورمحبی
خبرگزاری دانشجویان ایران - طنز روز فرزین پورمحبی
شک نکنید نقد کتاب و اصولاً نقد هر چیز دیگری، قبل از کار در معدن، جزو سختترین مشاغل کشورمان است.
در بهترین حالت باید پذیرفت کار در انجمن منتقدان حداقل از کار در شورای شهر بابل خیلی مشکلتر است.
بنده در مورد ادعایم، یعنی مصیبت بار بودن نقد و نقادی دلایل کافی و به شرح ذیل دارم.
نامش را هم میگذارم: «۱+۱۲ ذکر مصیبت نقد و نقادی»
ما خودشیفتهایم!
وقتی میگوئیم باهوشترین مردم جهانیم!
وقتی میگوئیم تاریخمان کهنترین و فرهنگ و ادبیاتمان؛ غنیترینند!
وقتی میگوئیم یک ایرانی را نباید تهدید کرد!
وقتی میگوئیم وطن ما بیشه شیران و مهد دلیران است.
وقتی میگوئیم هنر نزد ایرانیان است؛ دو بست!
وقتی یک مسئول آریایی همچون یک مسئول ژاپنی برای عذرخواهی جلوی مردمش دولا راست نمیشود و خود را همیشه بیاشتباه میداند.
وقتی در دوران مدرسه ۲۰ را خودمان میگیریم و ۱۰ – ۱۲ را بهمان میدهند.
وقتی میگوئیم بچه تنبلمان باهوش است اما کمی بازیگوش!
اگر معتقدیم عالم به کل خفیات عالمیم و از هر انگشتمان هنری میریزد و خلاصه اینکه فیالجمیع الجهات صاحب نظریم..
همه اینها نشانهاند و روی هم نرفته اشاره دارند به خودشیفتگیمان و اینکه خود را عقل کل میدانیم و از خود متشکریم...
حال با چنین اوصافی اگر منتقدی پیدا شود و زبان مان لال بخواهد به این همهچیزدانان و نوادگان رستم دستان بگوید بالای چشمشان ابروست؛ فکر نمیکنید رگ غیرت پهلوانانمان ورم کند و زاد و بوم و خان و مان و خویش و چون و خوار و مادر وی را زار و نزار کنند.
براستی چگونه میشود آثار کسانی را نقد کرد که بهعنوان پیش فرض؛ خود را گل بی عیب میدانند؟
ما شیفتگان تمجیدیم!
دروغ و ریا در کشور عزیزمان در حال نهادینه شدن است.
بر همین اساس هر گاه کسی اذعان داشت جنبه انتقاد دارد و از منتقدان خواست که عیب و ایراد اثرش را بی تعارف به بوته نقد بگذارند؛ مبادا منتقدان جوگیر شوند و سه سوته لب به انتقاد بگشایند.
اینگونه خالی بندی ها بیشتر حکم شوآف و خودشیرینی برای تظاهر را دارند؛ این افراد یکی به نعل میزنند و یکی به میخ یعنی درحالی که نشان میدهند آدمی منعطف و نقدپذیرند اما در عین حال منتظر شنیدن مدح و البته نقدستیزند.
نتیجه آنکه در مملکت سراسر شایسته سالارمان تا به حال نه گیاه خواری جواب داده؛ نه گوشت خواری فقط باید چسبید به پاچه خواری!
یعنی درست نقطه مقابل نقد و نقادی!
میگوئید پرت و پلا میگویم؟
توجهتان را جلب میکنم به تفاوت فاحش اوضاع مالی مداحان با اوضاع مالی نقادان؟
همهمان منتقدیم!
در بین کسبه؛ اصطلاحی است که وقتی میخواهند نشان دهند اوضاع بازارشان کساد است؛ میگویند: دست زیاد شده!
حال این جریان را ربطش دهید به حرفه نقادی....
آنهم در کشوری که آحاد جامعه از سر تا دم خود را صاحب نظر و منتقد مسائل اجتماعی- سیاسی- هنری- فرهنگی- اقتصادی میدانند.
اگر سرانه مطالعه هر ایرانی در سال ۲۰ دقیقه باشد بدون شک سرانه انتقاد ایرانیها از یکدیگر در هر ساعت؛ ۲۰ دقیقه است.
شبکههای اجتماعی؛ بوق ماشینها؛ صفحات مجازی مسئولین؛ پیج داوران بین المللی؛ دیوار سلبریتیها و حتی دیوار دستشوییها کلهم وسیلههایی هستند برای انتقاداتی در قالب ناسزا … حال به نظر شما در این بازار نقد؛ آنهم با اینهمه دست؛ جاپای منتقد کجاست؟
منتقدان گمنام!
منتقدان سربازان گمناماند.
آنها اگر روزانه به اندازه آلودگی هوای تهران هم دود چراغ بخورند بازهم معروف و سلبریتی نمیشوند اگر هم بشوند تازه میشوند آدم بیاعصاب مغضوبی مثل: آقای: م.
ف!
با این اوصاف آنها نه این دنیا را دارند و نه آن دنیا را … نه سرای دنیای خاکیشان، اکازیون است و نه سرای باقی شأن؛ لاکچری… اگر پیکر مطهر یک منتقد را بعد از مرگش؛ در قطعه مفقودالاثرها جای دهند برایش جای بسی خوشبختی است؛ امید به خاکسپاری در قطعه هنرمندان و نامآوران پیشکش!
نقد یتیم است!
اگر دقت کنید؛ هر رشتهای برای خودش پدر یا مادری دارد مثلاً میگویند: پدر کویر شناسی: کردوانی؛ … پدر شعر نو: نیما…پدر علم فیزیک: دکتر حسابی و… اما با اوضاع موجود و مسائلی که ذکر شد و لطفی که عموم جامعه به مقوله نقد و نقادی دارند!!
بیشتر میخورد این رشته بهجای پدر؛ عمه داشته باشد!
حال بگویید چرا جامعه منتقدین تاکنون نتوانسته یک شخصیت شاخ را معرفی کند؟
آخر چه کسی حاضر است بعد از کلی ممارست و تلاش و مطالعه در زمینه علم نقد؛ دست آخر بشود عمه نقد ایران؟
نقدهای چشم بسته!
یکی از انگهایی که رابهراه به منتقدین میچسبانند این است که: نخوانده و ندیده نقد میکنند!
حالا باید منتقدین کار اصلی خودشان را بگذارند کنار؛ و صبح تا شب به این و آن ثابت کنند که شب تا صبح اثر فوق را خوانده و یا دیدهاند!
حالا بگذریم از اینکه اگر واقعاً کسی به این توانایی از کشف و شهود رسیده که میتواند چیزی را بدون خواندن نقد کند چرا باید اصولاً منتقد شود؟
خب؛ با برخوداری از علم خفیه و مافوق طبیعی که دارد میرود صاحب اعجاز و کرامات و یا حداقلش ساحر و شعبده باز میشود!
درآمد کدامشان بیشتر است؟
چشم بندی یا نقد چشم بسته
کتاب سازی و نویسنده نماها!
اما شاید جالبترین مشکل نقدنویسی این باشد که اتفاقاً درست عکس نظر چیزی که در سطور بالا آمد؛ این نقادان نیستند که کتاب نمیخوانند بلکه این خود نویسندگان آثار هستند که کتابهای شأن را نمیخوانند!
بله؛ درست شنیدید کتابهای نوشته خودشان را نمیخوانند!
اگر سری به میدان انقلاب بزنید و بساط فروش پایاننامه و مقالات را ببینید دستتان میآید که چگونه میشود یک کتاب حاضر و آماده را خرید و بدون خواندن و تنها با شل کردن سر کیسه؛ بند دل هر ناشری را وا کرد و همراه شابکی؛ کتابی را به زیور طبع آراسته کرد!
کار خدا را میبیند؟
قبلاً ناشران حق التالیف میدادند این روزها نویسندگان حقالچاپ میدهند.
باریدن از زمین به آسمان نمونهاش همین است.
بگذریم!
.........................................................
بگذارید کمی حاشیه برویم و در پرانتز این سوال را مطرح کنیم: چرا ما در زمینه کتاب برعکس موارد دیگر؛ مشکل مصرف داریم و نه تولید؟
یعنی چرا تعداد نویسندگان ما از تیراژ کتابهای مان بیشتر شده؟
این روزها چاپ کتاب؛ شده یک پز اجتماعی مثل زدن عینک ریبن در سالها قبل!
البته چاپ کتاب مزایای دیگری هم دارد از جمله: بیمه شدن و دریافت بن کتاب!
ای عزیزان؛ در روزگاری که میشود با دو گیگ اینترنت باردار شد چرا نشود با چاپ دو کتاب خود را بیمه کرد و ایضا بن کتاب دریافت کرد؟
فقط در این زاد و ولد های ادبی باید حواس را جمع کرد که فاصله موالید بیش از ۵ سال نباشد!
چاپ کتاب برای لاپوشانی نقیصهها و اثبات نداشتهها هم هست!
مثلاً مسئولان میخواهند با چاپ کتاب نشان دهند دکترای شأن تقلبی نیست!
سلبریتی ها میخواهند نشان دهند هنرشان رابطهای و یا در اثر شانس و تصادف نیست.
پولدارها میخواهند نشان دهند اگر هم بفرض علم بر ثروت برتری دارد از این مسئله هم بینصیب نیستند و جنسشان جور است و ثروت و علم را همزمان دارند.
خلاصه همه در این مملکت و در مسابقه فرهنگ و عزت؛ کتاب میچاپند و فقط اساتید و اندیشمندانی که باید علم شأن با کتاب ماندگار شود نمیتوانند مرتکب به چاپ کتاب شوند!
چون این حضرات پولش را ندارند… پرانتز را میبندیم و برمی گردیم سر اصل حرف مان...
................................................................
حال با اوضاع آشفته ای که ذکر شد؛ دست آخر نوبت میرسد به منتقد بینوا که باید بنابه وظیفه آن کتابیهایی که مثل سیاست؛ پدر و مادر ندارند و همچون هویج نقش قوت بخشیدن به آمارهای چاپ کتاب را دارند؛ نقد کند و تازه بعد از این کار طاقتفرسا و خواندن هجویات کلی هم دری وری از نویسنده نماها هم بشنود!
شاید بگویید: خب؛ اینها را نقد نکنند.
آخر قربان آن روی ماهتان اگر اینها را نقد نکنند کتاب دیگری چاپ نمیشود که نقدش کنند و نانی به کف آورند.
به این مو قسم رئالیسم جادویی یعنی خود خود کشور ما که هیچ چیزش سر جایش نیست این هم یک نقد از بنده طنزنویس...
منتقد مانند داور فوتبال
نقد نویس مثل داور فوتبال است به هر حال و تحت هر شرایطی فحش خورش از همه طرف ملس است!
اوضاع اجتماعی منتقد درست عکس سلبریتی هاست … سلبریتی ها را همه دوست دارند به جز همسران مطلقه شأن؛ اما منتقدین این سنگر سازان بی سنگر را پرپرش به جز مأموران جمع آوری کاغذهای بازیافتی کسی دیگری دوست شأن ندارد… تازه آن هم پرپرش!
معنی دقیق نقد سازنده
بنده تا کنون معنی دو چیز را در زندگی نفهمیدم یکی اس ام اس هایی که با عنوان: «محصولات مخصوص آقایان» میآید و دیگری مفهوم نقد سازنده!
البته همه عالم و آدم بشدت از نقد سازنده آثارشان استقبال میکنند اما صد حیف که چنین نقدی را تا کنون کسی ندیده و نشنیده و اگر هم چنین نقدی بوده کسی آن را به رسمیت نشناخته … واژه نقد سازنده از همان چیزهایی است که اسمش هست و خودش نیست یک چیزی مانند ازدواج غیابی و یا باد هوا....
راستش را بخواهید؛ بنده تا به حال از کسی نشنیدهام به منتقد خود بگوید: احسنت به چنین انتقاد سازندهای… اصولاً در کشور ما نقد کلهم بد است؛ چه سازنده باشد و چه غیرش....
خلاصه اینکه همه نویسندگان دنبال نقد سازندهاند اما ظاهراً چیزهای دیگری آنها را میسازد؛ نه نقد سازندهای که وجود خارجی ندارد!
منتقدان بیسواد!
برچسب دیگری که تصادفاً به همه منتقدین میچسبانند این است که هیچکدام شأن سواد لازم برای نقد را ندارند!
اینکه با این وضع بیسوادی منتقدین نوشتههای شأن را از کجایشان درمیآورند جای سوال است چون حداقل میدانیم که فعلاً نقد را در میدان انقلاب نمیفروشند و یا نقد یک پز اجتماعی محسوب نمیشود؟
منتقدان عقدهای و غرض ورز
از جمله چیزهایی که به منتقدان میچسبانند این است که مغرضانه و با هدف خاصی نقد میکنند و در صدد تأمین منافع شخصی و گروهی هستند؛ انصافاً خودتان بگویید: کسی که صبح تا شب قلمش را به این و آن میفروشد و به دنبال منفعت است و با تخریب و زدن دیگران صفا میکند حال و اوضاع مالی اش باید اینچنین باشد؟
آخر این چه غرضی است که هیچ مرضی را درمان نمیکند؟
رانندگی بین خطوط قرمز
نقدنویس مانند رانندگان باید حواسش جمع باشد که بین خطوط قرمز رانندگی کند و همواره کتابهای لرزشی را؛ «به و به»؛ «چه چه» کند.
تعریف نقد جدا کردن سره از ناسره است؟
درست… اما منتقد باید بداند که برخی چیزها دائمالسره هستند؛ چون یک نقدنویس خوب یک نقدنویس زنده است.
توجه کنید که: ممنوعالنقد شدن همانا و قطع نقدینگی همان!
نقدنویس با شورت ورزشی!
آخرین انگی که بر پیشانی نقدنویسها میزنند این است که نتوانستهاند هنرمند شوند و حال آمده اند تا زیرآب هنر و ادب را بزنند!
شما کدام منتقدی را دیدهاید که با شلوارک، میبخشید با عینکهای مخصوص نویسندگان عکسی انداخته باشد؟
با اوصاف بالا در پایان نتیجه میگیریم که در بهترین حالت یک منتقد پرپرش؛ همان آئینه است البته نه برای انعکاس کاستیها برای نشان دادن گوش و دماغ و چشم و ابرو!
به هر حال متوسل میشویم به زمان تا انشاءلله همه مشکلات جامعه منتقدین را حل کند هر چند که مشکل اصلی نقدنویسان بیشتر با مکان و یا همان مسکن حل میشود!
خدایا حال و هوای نقد را مانند حال و هوای برخی از سلبریتیها بعد از ازدواج چندمشانمملو از عشق و نشاط بگردان......
فعالان این عرصه را روز به روز مانند عکس پروفایلهای اینستاگرامها جوانتر و پویا تر بفرما.....
آفات مقوله نقد را مانند هدهد طلایی نقد عاقبت به خیر بفرما!
توضیح: این طنز در مراسم اختتامیه جشنواره نقد کتاب (خانه کتاب) ارائه شده است.
انتهای پیام