خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 18 آذر 1403
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

روایت سختی‌های زندگی یک بیمار مبتلا به دیابت؛ از پیدا نشدن انسولین تا خوراکی‌های گران مخصوص دیابتی‌ها

اعتماد | همه | شنبه، 10 آذر 1403 - 14:27
یگاه خدامی نوشت: خيلي‌ها از يكي، دو سال بعد از بيماري از من مي‌پرسند كه عادت كردي؟ واقعيت اين است كه نه، آدم به چيزي كه برايش مجبور است روزي چند بار بدنش را سوراخ سوراخ كند، عادت نمي‌كند، اما ياد گرفتم زندگي كنم و نگذارم ديابت مرا تعريف كند. زندگي هنوز سخت است؟ بله، خيلي. روزهايي كه قندم بالا مي‌رود، به لطف سياست‌هاي زيباي وزارت بهداشت در دوره‌هاي مختلف انسولين پيدا نمي‌شود، وقتي براي هر غذايي مجبورم حساب و كتاب كنم و جواب بقيه را بدهم كه فلان خوراكي قندم را بالا مي‌برد يا نه، وقتي نمي‌توانم يك خوراكي مخصوص ديابتي‌ها را بخرم چون خيلي گران هستند.
زندگي،ياد،ديابت،بيماري،سخت،يگانه،خوراكي،سوراخ،روزهايي،عادت،ق ...

یگاه خدامی نوشت: خیلی‌ها از یکی، دو سال بعد از بیماری از من می‌پرسند که عادت کردی؟
واقعیت این است که نه، آدم به چیزی که برایش مجبور است روزی چند بار بدنش را سوراخ سوراخ کند، عادت نمی‌کند، اما یاد گرفتم زندگی کنم و نگذارم دیابت مرا تعریف کند.
زندگی هنوز سخت است؟
بله، خیلی.
روزهایی که قندم بالا می‌رود، به لطف سیاست‌های زیبای وزارت بهداشت در دوره‌های مختلف انسولین پیدا نمی‌شود، وقتی برای هر غذایی مجبورم حساب و کتاب کنم و جواب بقیه را بدهم که فلان خوراکی قندم را بالا می‌برد یا نه، وقتی نمی‌توانم یک خوراکی مخصوص دیابتی‌ها را بخرم چون خیلی گران هستند.
کد خبر: 687582 | ۱۴۰۳/۰۹/۱۰ ۱۴:۱۵:۰۲
«نگذاشتم دیابت مرا تعریف کند» عنوان یادداشتی از یگانه خدامی برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده؛ هنوز هم نوروز سال 1395 را خوب به یاد دارم.
روزهایی که فهمیدم آن سلامتی تمام و کمالی را که همیشه برایش شکرگزاری می‌کردم از دست داده‌ام.
تشنگی شدید، ضعیف شدن عجیب و ناگهانی چشم، حال بد در سفر نوروز، تست قند و اولین عدد 256 ناشتا، بازگشت به تهران و آزمایش با نتیجه وحشتناک و قند روزانه 500، منتهی شد به تشخیص قطعی دکتر برای ابتلای من به دیابت نوع یک.
باید بستری می‌شدم که شدم، با گریه ناشی از شوک از دست دادن بزرگ‌ترین دارایی زندگی‌ام؛ سلامتی.
سال سختی را گذرانده بودم و تمام آن یک‌سال گفته بودم تا وقتی سالم هستم کوه را جابه‌جا می‌کنم و حالا دیگر سالم نبودم.
یادم می‌آید که بعد از کلاس‌های آموزشی دیابت با خشمی وحشتناک کیلومترها پیاده‌روی می‌کردم و پا روی زمین می‌کوبیدم.
یادم می‌آید که هر روز به خودم می‌گفتم پارسال این موقع مریض نبودم.
مانند همه دیابتی‌ها با چالش‌های تغذیه‌ای هم مواجه بودم و البته هستم.
بلافاصله بعد از دیابت و با آموزش‌هایی که دیدم، مجبور شدم برای هر غذا و خوراکی حساب و کتاب کنم؛ 10 قاشق برنج برای ناهار، 2 کف دست نان برای صبحانه، یک میوه کوچک برای عصرانه و...
همه ‌چیز برای یک دیابتی محدودیت دارد و همه خوراکی‌ها جز بعضی سبزیجات قند دارند و وقتی شیرینی می‌خوری همه می‌گویند: «تو که دیابت داری!» کنار آمدن با همه اینها سخت بود، خیلی سخت.
با همه اینها نمی‌دانم از چه زمانی ولی بالاخره شروع کردم به پذیرفتن.
شروع کردم به یاد گرفتن راهکارهایی که زندگی را بگذرانم حتی با بیماری سختی که فعلا امیدی برای درمانش نیست تا آخر عمر با من است و هر روز برایم داستان تازه‌ای رو می‌کند.
تا قبل از آن منتظر معجزه‌ای بودم که دوباره تبدیل به همان یگانه سالم شوم، اما حالا معجزه داشت درونم اتفاق می‌افتاد.
یاد گرفتم ادامه دهم.
برای خودم عجیب بود، اما یک‌دفعه دیدم یاد گرفتم در جمع انسولین بزنم و برایم مهم نباشد بقیه چطور نگاه می‌کنند، یاد گرفتم درباره بیماری‌ام حرف بزنم، یاد گرفتم ورزش کنم، رستوران و مهمانی بروم و...
زندگی کنم.
این بزرگ‌ترین پیروزی برای هر کسی است که دچار بیماری سخت و طولانی می‌شود، اینکه یاد بگیرد با مشکل تازه‌اش زندگی کند.
خیلی‌ها از یکی، دو سال بعد از بیماری از من می‌پرسند که عادت کردی؟
واقعیت این است که نه، آدم به چیزی که برایش مجبور است روزی چند بار بدنش را سوراخ سوراخ کند، عادت نمی‌کند، اما یاد گرفتم زندگی کنم و نگذارم دیابت مرا تعریف کند.
زندگی هنوز سخت است؟
بله، خیلی.
روزهایی که قندم بالا می‌رود، به لطف سیاست‌های زیبای وزارت بهداشت در دوره‌های مختلف انسولین پیدا نمی‌شود، وقتی برای هر غذایی مجبورم حساب و کتاب کنم و جواب بقیه را بدهم که فلان خوراکی قندم را بالا می‌برد یا نه، وقتی نمی‌توانم یک خوراکی مخصوص دیابتی‌ها را بخرم چون خیلی گران هستند، وقتی افت قند باعث می‌شود در خیابان بی‌هوش شوم و برای هزارمین بار اورژانس بالای سرم بیاید، وقتی در سفر و در کشور غریب مادرم دنبال اورژانس می‌دود و وقتی می‌بینم بخشی از زندگی خانواده‌ام برای همیشه تحت‌‌تاثیر بیماری من قرار گرفته و به نظر خودم مایه عذاب‌شان شده‌ام، خیلی سخت می‌گذرد.
در چنین روزهایی باز دلم می‌خواهد تند تند و محکم راه بروم و از آن بالایی بپرسم چه شد که این بلا را سرم آوردی.
زندگی من دیگر هیچ‌ وقت مثل روزهای قبل از نوروز 1395 نمی‌شود.
این را می‌دانم، اما پذیرفته‌ام و کنار آمده‌ام.
اگر بخواهم روراست باشم باید بگویم که چاره‌ای جز کنار آمدن نداشتم، اما باز اگر بخواهم روراست باشم باید بگویم خوشحالم که یاد گرفتم زندگی را با وجود بیماری سختم ادامه دهم.
خوشحالم که به چشم بقیه من فقط یک همکار، دوست، خواهر، دختر و همراه هستم و به عنوان یگانه مبتلا به دیابت تعریف نمی‌شوم.
خوشحالم که از گوشه و کنار می‌شنوم یگانه خیلی خوب با بیماری‌اش می‌سازد.
روزی، همین چند وقت پیش، دوست خیلی عزیزی به من گفت همیشه فکر می‌کنم اگر روزی به بیماری سختی مبتلا شوم از تو یاد می‌گیرم چطور زندگی کنم.
من، یگانه خدامی، نزدیک 9 سال پیش سلامتی‌ام را از دست دادم، اما زندگی کردم.
شما هم اگر تازه به بیماری‌ای مبتلا شده‌اید، می‌توانید این را از من بشنوید.