ایدۀ نصب؛ بنیاد فکر سیاسی امام(ره)/ ایده نصب در مقابل سکولاریسم
کلیدیترین عقیدۀ سیاسی امام خمینی که حتی بنیادیتر از ولایتفقیه است، تعیینکنندۀ آن است و قبل از آن میآید، ایده نصب است. نصبْ وحدت دین و سیاست و سکولاریزم جدایی آن است.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-سیدجواد طاهایی: کلیدیترین عقیدۀ سیاسی امام خمینی که حتی بنیادیتر از ولایتفقیه است، تعیینکنندۀ آن است و قبل از آن میآید، ایده نصب است.
میخواهم، اگر بتوانم، از ایدۀ نصب دفاعیهای کمی سکولار یعنی غیرمبتنی بر مقولات حوزوی و مدرسی (اسکولاستیک) و مبتنی بر شرایط ایران صورت دهم.
تقریباً مطمئنم که امام عبارتی ریشهایتر از اینکه خواهم آورد، بیان نکردهاند؛ عباراتی ساده، بیانیهای، سخت معتقدانه، شفاف و بدون هیچگونه تعارف و ملاحظهگری.
پس میتوان آن را مانیفست سیاسی امامخمینی هم دانست:
…اگر چنانچه فقیه درکار نباشد، ولایت فقیه درکار نباشد، طاغوت است.
اگر با امر خدا نباشد، رئیسجمهور [یا هر مسئول دیگری] با نصب فقیه نباشد، غیرمشروع است.
وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است؛ اطاعت او اطاعتِ طاغوت است.
طاغوت وقتی ازبین میرود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود (صحیفه امام، ج .۱۰، ص ۲۲۱).
قانونی در گفتار امام (ره) وجود دارد: مطلب هرچه مهمتر باشد، رکتر بیان میشود، مانند پاسخی که ایشان به خطبۀ نمازجمعۀ آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت پیرامون اختیارات ولیفقیه دادند.
در بیان اهمیت نصب، قلم امام کمترین ملاحظه و نرمشی ندارد و چنین مینماید که به سختی استدلالبردار است؛ قطعاً به این دلیل که با تربیت ذهنیِ سکولار و مفروضات تحلیلیِ لیبرال ما ناسازگار است.
سخن امام اما، گرچه با سلائق علمی و ذهنیت دانشگاهی ما دمساز نیست اما حقیقتی ایرانی است، به دلیل توان عینیتیافتناش در سیاست ایران و به دلیل عمق تاریخی- فرهنگی آن.
مجدداً، ایده نصب از آن رو حقیقت است که بسیار پرمعنا، بهراحتی درون جهان ایرانی نشست و مقاومتهای سختی در گسترۀ آن برنیانگیخت.
راز بزرگ آن است که این سخن امام گرچه سخت معتقدانه و ارتدوکس است اما عملیاتی میشود و نه فقط آن، بلکه گسترش مییابد و نه فقط آن، بلکه ذهنیتها و عقول را به خود مشغول میسازد.
اینک گسترش ایدۀ ایران در منطقه، گسترش ایدۀ نصب در منطقه است.
ایده نصب، آیتالله خامنهای و پاسداران را ساخت و آنها قدرت ایران را.
ایدۀ نصب اجرایی شد، نهادینه شد، گسترش یافت و همه ایران را گرفت و حتی به ناخودآگاه ذهن ایرانی کوچ کرد.
اما سخن مخالفینش (سلطنتطلبها، جبهه ملی، کمونیستها…) را اینک باید در اعماق قفسۀ کتابخانهها یافت، آن هم خاکخورده و بوگرفته که باید چندبار فوت شوند تا گردوخاک آن ریه را نیازارد!
با ظهور خمینی (ره) گویی در ایران تاریخ هزاران سالۀ اندیشۀ حقیقت و اندیشۀ مردِ حامل حقیقت، شدت و قاطعیت یافت.
وضعیتی تهدیدگونه پدید آمد: مشروعیت فقط با نصب ولایتفقیه.
به عبارت دیگر، با ظهور امامخمینی (ره) ما بین خدا و طاغوت مخیر شدیم و حق انتخاب سومی برای ما باقی نماند.
دوگانۀ آری، همه چیز یا نه، هیچ چیز پدید آمد: دولت «فقط» باید ازطرف خداوند باشد وگرنه طاغوت است؛ تمام.
در عبارت «طاغوت وقتی ازبین میرود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود» تردید نیست که منظور امام از «یک کسی» خودشان [یا فردی همچون خودشان] است.
عبارت منقول، اگر بخواهیم کمی صریح باشیم، تصوری از وحدت خمینی (ره) و خدا را میرساند.
امام خود [و ملت ایران] را مأمور و مبعوث از طرف خداوند میدانست.
به خاطر این باور مرکزی، فقاهتِ امام، فقاهت مبعوث یا فقاهت رستاخیزی برای اهداف سیاسی و جهانی است و بنابراین متمایز از سنت تفقهات شیعی است: وفادار به سنت، اما بسیار فراتر از سنت.
در چنین شرایطی، مجدداً، همه چیز به نصب برمیگردد.
از نظر امام، نصب بنیاد نظری یا مفهومی سیاست در جمهوری اسلامی است و اصلاً کل تاریخ بشر محصول ایدۀ نصب است.
مشخص است که امام به دلیل اهمیت ایدۀ نصب، ولایت فقیه را محتوایی میدانند که از ساختار نظام جمهوری اسلامی نهاییتر، حساستر، ظریفتر و بنابراین مهمتر است و به همین نحو، جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی.
از نظر امام انقلاب اسلامیْ همه عظمت و دورانسازی خود را از ایده یا حقیقتِ نصب دریافت کرده است؛ نصبْ محصول کبارت و عظمت رویداد ۵۷ نیست، بلکه عظمت انقلاب ایران محصول پویایی ایده نصب است: هدف انقلاب ایران استقرار یک دولت ایرانی مقدس و آزاد (مبتنی بر فردیّت و ارادۀ آزاد فرد ایرانی) بود و دولت آسمانی و مقدس فقط و فقط با نصب ممکن است.
دولت مقدس و آزاد؟
این تناقض سختی است اما بهتر و مفیدتر است که با آن زندگی کنیم و از مسائلش تدریجاً بکاهیم تا بخواهیم بطور نظری درکش کنیم.
ذهن مدرن و علوم اجتماعی مدرن اجازۀ درک این تناقض را نمیدهد.
درواقع شاید مفهومی غریبتر و نامأنوستر از نصب برای ذهن متأخر ایرانی قابل تصور نباشد!
نصب مفهومی یکسره خلاف سیاست سکولار و همه ارزشهای سیاسی مدرن است.
خود مفهوم «نصب» به تنهایی ثابت میکند که ج.ا.
پدیدهای مدرن نیست و تاریخ جدید کشور نیز با هر میزان اَشکال سیاست مدرن که به خود بگیرد ادامه تاریخ سیاست مدرن در ایران نیست.
ایدۀ نصب میگوید ج.ا.
در زایشش دمکراتیک نیست، بلکه در کارکردهایش چنین است؛ میگوید ج.ا.
شروع و غایت دمکراتیک ندارد، میانۀ دمکراتیک دارد.
پس دمکراسی (تعیینکنندگی ارادۀ مردمی) وجه اصالی آن نیست؛ مگرآنکه تطابق اساسی بین ارادۀ مردم و دیانت آنان قائل شویم که طی آن خواست مردم، دیانت است و خواست دیانت مردمیّت است.
پس اگر «دمکراسی» وجه اصالی جمهوری اسلامی نیست، «جمهوریت» هست.
جمهوریت عبارت از سیاست و آزادیهای پیوسته و دمکراسی، سیاست و آزادیهای گسسته است.
در جمهوریْ آزادی هماهنگ و در دمکراسیِ یهودانۀ لیبرال، آزادیهای متشتّت تقدیس میشود.
هرچه ملت واحدتر و منسجمتر، سیاست آن نیز پیوستهتر و منسجمتر.
ملت ایران بغایت متنوع در سطح و بغایت متحد در عمق است.
پس سیاست آن نیز باید در زیر منسجم و در رو، متنوع باشد.
و این اساساً معنای سیاست politics است.
همچون اجتماع ایرانی، در سیاست ایرانی هم قاعدتاً نباید تنوع به وحدت صدمه بزند، اما اگر بزند (مثلاً درقالب تنازعات حزبی)، این علامت انحراف از فحوای اصلی تاریخ ایران است؛ تاریخی که در آن، تنوعات گسترده، وحدت بنیادین را نقض نمیکرد.
گفتیم که همه چیز به «نصب» برمیگردد، اما این مهم نیست، مهم آن است که نصب به همه چیز برمیگردد؛ نصب همه چیز را دربرمیگیرد: تناقضوار، آزادی و فردیت سیاسی و سوژگی ما از ایدۀ «نصب» آغاز شد.
با نصبْ ما از درون تاریخ مان خارج شده، بر روی آن قرار گرفتیم.
دوگانگی نصب- سوژگی (آزادی) را خمینیزم نام مینهیم.
طنز یا رندی بزرگ ایران کنونی همین دوگانگی است.
دراین صورت، خمینیزم نه فقط مفهومی ناگزیر در سیاست ایران است، بلکه مفهومی ناگزیر در مقیاس تاریخ ایران است، زیرا طی آن، دو مفهوم مرکزی فرهنگ و تاریخ ایران یعنی پادشاهی مقدس ایرانی (آیین شهریاری) و فردیت چیرگیناپذیر ایرانی به هم میگرایند و جفت میشوند.
از نظر امامخمینی نصب همانا انحصار حقانیت و حقیقت در دست یک فرد برگزیده است؛ نصب، همان حقیقت و قداست است آنگاه که به سیاست و دولت مینگرد.
نصب یعنی آنکه حقیقت دیگر پروسه نیست، بلکه به انتها رسیده و شکل مشخصی به خود گرفته؛ پس حقیقت نهایی در سیاستْ نصب است؛ امام با مخالفین ایدۀ نصب مجادله میکند: نهاد دولتْ نصب ازطرف خداوند است، اما اگر ازطرف خدا نباشد، پس ازطرف شما (طبقات متوسط شهرنشین) است، اما شما واقعیتی نهایی و غایی و کمالیافته نیستی!
نیروی شما در اختیار خودتان نیست، در اختیار رهبرانتان است و چون دوست دارید توسط رهبران میانمایۀ حرفهای (رهبران حزبی) رهبری شوید، پس فاقد استقلال در قضاوت هستید، پس بالغ نیستید.
شما هربار همچون امواجی عاطفی برخیزانیده میشوید.
بدینترتیب، بین صفر و صد، بین نصب از جانب خداوند و عدم کمالِ اجتماع یا فِقدان دانایی جمعی راه سوم و میانهای وجود ندارد.
یا خداوند یا نادانی: تودهها جز در مواقع خاص و استثنایی یعنی انقلابات revolutions، تابع امر فضیلتآمیز نبودهاند.
بیمعنیاست که خواستِ مردم تأسیسگر باشد؛ زیرا برخلاف تصور رایج، میان این دو فاصلۀ منطقی زیادی وجود دارد.
مکتب فرانکفورت میگوید، و این فرض اساسی آن است، که دانایی همانا رهایی است.
اما دانایی باید به «اراده» و آن هم در تداوم خود به «قدرت» گره بخورد تا رهایی بیافریند.
این دو، اراده و قدرت، هدیه خمینی (ره) و مؤمنینش به تاریخ ایران است.
«انقلاب اسلامی» به وسیله مردم ایجاد شد، اما «جمهوریاسلامی» به وسیلۀ مردم ایجاد نشد، به وسیله امامخمینی تأسیس شد؛ مردم نیز آن را تأیید کردند و آزادانه، بستر تأسیس آن شدند.
پس عادلانه آن است که نه منویات متلوّن مردم بلکه منویات خمینی (ره) در ج.ا.
اجرا گردد؛ مبنا و معیار و هدف باشد؛ باید آدمهایی که آن را قبول دارند و خمینیست (خمینی محور) هستند درون ساختار آن وارد شوند.
اگر غیرخمینیستها وارد ساختار شوند، این کار، از نظر فلسفۀ آفرینش جمهوری اسلامی، غیرعادلانه است.
چنین دولتی جمهوری اسلامی نیست و این دقیقاً به خاطر فقدان نصب است.
لیبرالیزم ملت واحد را به مردم people، تودههایی گسسته با مزاج متلون، تبدیل میکند و سپس آنها نیروی اصلی تعیین جهت سیاست در کشور فرض میشوند، اما ایده نصب میگوید وقتی خدا باشد، مردم بسترند؛ آنها نمیتوانند نقش خدا را ایفا کنند و خود- بنیاد باشند.
مردم، آری، همهچیزند (آزاد، قدرتمند، مکرّم، مستقل، دارای حق، نیرومند،…) اما بدون خدا نه فقط مردم بلکه کل هستی عدماند؛ ؛ اساساً نیستند تا حقوقی داشته یا نداشته باشند.
با نصب، مردم به اذن خداوند دوباره همهچیز میشوند؛ و آیا نشدند؟
آیا ایرانیِ امروز یک فاعل اندیشهورز (سوژه) نیست؟
نصبْ، پیوند آسمان و زمین است؛ پیوندِ لطف خداوندی با ضرورت زمینی (ضرورت وجود نهادی برای تنظیم و بهبود امور اجتماع).
خدا یا نیست یا اگر هست دستانش بسته نیست و میتواند کمککار انسانها باشد.
نمیشود ما در سیاست به هدایت و نیرو و مسیر درست نیاز داشته باشیم، اما خداوند با یدِ مغلوله فقط نظارهگر ما باشد؛ این، با مفهوم خدا ناسازگار است.
دولت مقدس و سیاست خداوندی حتی اگر عملاً ناممکن باشد، منطقاً نیست؛ از خودِ مفهوم خداوند، از نفس خداوند، تصور سیاست خداوندی و ایدۀ دولت مقدس برمیخیزد؛ این عقلاً ناگزیر است و کاریاش نمیتوان کرد.
نصب، استلزام وجود خداوند است.
نمیشود خدا باشد اما در private sphere محبوس؛ خدایی که بتوان از حوزۀ عمومی اخراجش کرد، خدا نیست، بابابزرگ است.
پدربزرگ یک واقعیت متناقض است: دوستش دارم، اما جدیاش نمیگیرم زیرا واقعیت مهم و جدیای در زندگیام نیست!
وانگهی، خدا دقیقاً به خاطر خدابودنش باید به حوزۀ عمومی بیشتر از حوزۀ خصوصی توجه کند زیرا اولی مهمتر و جدیتر است.
او به خاطر خدابودنش باید دوست داشته باشد که حقیقت و درستی را در سیاست تعیین کند، آن را نشان دهد و از آن حمایت کند.
پس، خدا خدا نیست اگر نصب نکند، زیرا دراینصورت عملاً در زمین حضور ندارد.
البته میتواند درهمینحال هم وجود داشته باشد، اما همانقدر که «خودنویس» وجود دارد و همانقدر که خدای فلسفی وجود دارد.
اگر نصب نباشد خدا هم نیست؛ راحت!
تمام!
پس نباید و نمیتوان از کلمه خدا راحت عبور کرد: خدا یا نیست یا اگر هست، شدیداً هست.
خدا مفهومی به شدت گسترنده و همه-جا- حاضر-شونده است.
ما ابناء بشر این حقیقت را همانقدر میدانیم که دوست داریم فراموشش کنیم.
اما بحث مفهومی را به نفع مباحث عملیاتیتر کناربگذاریم.
در صحنه سیاست ایران حسب تجربه، هر میزان شکستها و ناکامیها دقیقاً با میزان کنارنهادن ایدۀ نصب مرتبط است؛ چیزی که دیدن آن آسان اما پذیرش آن البته سخت است!
آسان است که ببینیم دقیقاً به میزانی که مردم وارد عرصۀ تصمیمگیری شدهاند (مثلاً در انتخاب رییسجمهور) مشکل پدیدار شده است، اما باور این واقعیت آسان نیست.
اگر بتوان فقط یک سخن گفت که همزمان آرمانی و واقعی باشد، آن همین است: نتایج عینی وخیمِ ناشی از کنارگذاردن امر آرمانی.
آرمان راز است؛ ولی موضوع باورهای عامیانه قرار گرفته است.
حال آن چیست که دقیقاً دربرابر اندیشۀ نصب قرار دارد؟
سکولاریزم.
زیرا نصبْ وحدت دین و سیاست و سکولاریزم جدایی آن است.
سکولاریزم این اراده است که جدایی تحلیلی دین و سیاست را واقعی بیانگاریم و بخواهیم به آن نیروی اجتماعی اعطا کنیم.
با نصب، تفکیک نامقتضی و مخرب بین امر دنیوی و امر دینی در کشور برداشته میشود؛ امر دینی دنیوی و امر دنیوی دینی میشود.
همه سخن آن است که پیوند اعتقاد دینی و عمل سیاسی همواره در ایران وجود داشته.
ایران در این معنا هیچگاه عرصۀ اعتقاد به سکولاریزم نبوده.
البته وحدت بین دین و سیاست در ایران لزوماً وحدتی نهادی نبوده، بلکه وحدتی در معنای فرهنگی- ذهنی بوده است.
در سیاست گاه مفاهیم هرچه مبهمتر، قدرتمندتر و سکولاریزم یا دوگانگی دین و سیاست از آن زمره است.
این نظریۀ موسّع، ذهن را از درک مفید و مستقیم واقعیتها گمراه میکند و به جای آن، توسعۀ مقولات تحلیلی مربوط به خود را مینشاند.
تحلیل مبتنی بر سکولاریزم از جدایی و دوگانگی شروع میکند و بعد از طی مراحلی تجربی و عینی دوباره به تکرار اهمیت همان دوگانگی برمیگردد.
تحلیلهای سکولاریستی جز مصادره به مطلوب نیستند.
این دوگانگیِ تحلیلیْ ذهن را عقیم میسازد.
دوگانگیگرایی موصوف چون ریشۀ تاریخی ندارد، لاجرم زمینۀ عینی ضعیفی هم دارد و ازاینرو به نتایجی مطابق با واقع هم نمیانجامد.
تمایل سخت به رهایی از قید اخلاقیات، نیروی تحرک سیاسی سکولاریزم است.
دربرابر این، نصب ریشهایترین موضوع تاریخ و فرهنگ ایران از زمان زرتشت به اینسو و بنابراین ریشهایترین موضوع سیاست ایران است.