شاعرانگی لحظات وجودی است، نه لحظات روانشناختی
رحیم محمدی گفت: در حضور است که لحظه تفکر و تذکر از یک سو و لحظه تجربه و سلوک از سوی دیگر به هم میپیوندند. از این رو شاعرانگی لحظات وجودی است، نه لحظات روانشناختی.

به گزارش خبرنگار مهر، هم اندیشی بازخوانی روایت داریوش شایگان از شاعرانگی ایرانیان با حضور کارشناسان روز گذشته ۱۸ خردادماه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
در این نشست رحیم محمدی مدیر گروه جامعه شناسی ایران انجمن جامعه شناسی ایران درباره شاعرانگی و زمان؛ سنجشی از پنج اقلیم حضور داریوش شایگان به ارائه سخن پرداخت که در ادامه خلاصهای از این سخنرانی از نظر شما میگذرد:
داریوش شایگان از تبار «روشنفکرانِ پسامشروطه ایران» بود.
«روشنفکری» جریان مسلط ایدئولوژیک و اندیشهای در بین دو انقلاب از مشروطه تا اسلامی شده بود.
بر روشنفکران این دوره اعم از چپ و مذهبی و راست، یک ایده یا گفتمان نسبتاً مشترک و فراگیر غالب بود و آن نفرت آشکار یا پنهان از مدرنیته و کینورزی نسبت به مدرنیته و تجدد در ذیل عناوین و اسمهایی چون؛ فرنگیمأبی و خودباختگی و غربزدگی و نیهلیسم و اسکیزوفرنی فرهنگی بود، و در مقابل تذکر و تعظیم خودِ شرقی و اسلامی و ایرانی در ذیل عناوینی چون؛ اسرار خودی و رموز بیخودی و احیا فکر دینی و اسلام سیاسی و بازگشت به خویشتن و معنویت سنتی و گذشته فرهنگی بود.
درست است که این ایده و گفتمان در طیف چپ و مذهبیِ روشنفکران ایران خیلی مسلط و آشکار بود، اما کسانی مثل حسین نصر و داریوش شایگان و احسان نراقی و فخرالدین شادمان با اینکه چپ نبودند، ولی اینها نیز در سمت راست همین طیف قرار داشتند و نوع پنهان و گاه آشکاری از بیزاری از اندیشهها و فرهنگ غرب و مدرنیته در ادامه اندیشههای کسانی مثل هانری کربن و کییرکگور و رنه گنون و نیچه و هایدگر داشتند و در مقابل توجه ویژه به منابع کلاسیک اسلامی ایرانی پیدا کرده بودند، و به یک نوع تلاش بنیادیتر در برابر چالشِ فلسفی و فرهنگی غرب نظر داشتند.
کتابهای داریوش شایگان از جمله؛ «هانری کربن؛ آفاق تفمر معنوی در اسلام ایرانی» و «آسیا در برابر غرب» و «پنج اقلیم حضور» و «افسون زدگی جدید» و «دربارۀ اسکیزوفرنی فرهنگی» از مصادیق روشن این ادعا هستند.
بنابراین ایده اصلی آن کتابها در مقدمهای که در سال ۱۳۹۳ در اواخر عمر شایگان بر «پنج اقلیم حضور» نوشته شد، تفاوتی با متن مقالات آنکه در سال ۱۳۶۲ نوشته شده بود، نمیکند.
من در اینجا به صورت فشرده به سنجش و نقد کتاب «پنج اقلیم حضور؛ بحثی درباره شاعرانگی ایرانیان» خواهم پرداخت، و بیشتر چهار مفهوم کلیدی را خواهم سنجید که عبارتند از: شاعرانگی، زمان، ایران و انسان ایرانی.
شاعرانگی:
در زبان فارسی و در جهانِ ایرانی «خیال و تخیل» عنصری اساسی از قوههای شناخت است و در کنار قوههای شناختی دیگری چون حس و وهم و عقل قرار میگیرد.
به طوری که آنچه که در توصیف انسان و جهان و هستی از دنیای خیال میآید، یک اطمینان هستیشناسانه و مسلم دارد و دارای ثبات مضمونی خاصی در ذهن و زبان ایرانی بوده است.
شاعرانگی عنصری در فضایِ معناییِ تخیل و گاه وهم است، و توصیف و «شناختی» است که بیشتر از قوه خیال منبعث شود.
شعر اساساً شناختی تخیلی است و هر توصیف و توضیح و شناختی که مبتنی بر خیال است از شناخت عقلی متفاوت است، حتی گاهی میتوان آنرا در مقابل «شناخت عقلانی» قرار داد.
شاعرانگی از منظر شایگان یک حضور معنوی از نوع حضور صوفیانه و برهمنانه در ساحت حقیقت است، و این حضور یکی از تجربههای وجودی (بدن و عاطفه و خیال و عقل و روح) است.
حضور تجربهای همزمان و همگام از دانستن و تخیل و سلوک و تجربه باطنی و ظاهری است که میتوان از آن به «تجربه وجودی انسان» تعبیر کرد.
در حضور است که لحظهی تفکر و تذکر از یک سو و لحظهی تجربه و سلوک از سوی دیگر به هم میپیوندند.
از این رو شاعرانگی لحظات وجودی است، نه لحظات روانشناختی.
حالات و دمهای بودن انسان ایرانی و روح ایرانی است، و به مثابه حسوحال وجود است.
(ص ۲۱-۱۶) آگاهی و دانش و شناخت انسان ایرانی از جهان و خود است، و به مثابه یک سیستم آگاهی (یا تخیل شعری) است.
(ص ۱۷) از این رو برای درک و فهم شاعرانگی، تحلیل اگزیستانسیل و پدیداری ضروری است.
(ص ۱۶)
پس از نظر شایگان؛ شاعرانگی وجهِ غالب جهانبینی و شناخت و رفتار و تجربهی ایرانی است.
اما شاعرانگی و امر شاعرانه که غالباً مبتنی بر «تخیل» و خیال است به کلی از امر متألهانه و فیلسوفانه که مبتنی بر عقلاند، متفاوت است.
در اینجا نکته قابل تأمل این است، شایگان در مقدمه و متن «پنج اقلیم حضور» میخواهد، نشان بدهد که شاعرانگی یک خصلتِ اجتماعی و تاریخی مردم ایران و عموم ایرانیان در همه زمانها بوده است، گاهی هم میخواهد نشان دهد شاعرانگی خصلت جهانبینی و آگاهی و تفکر ایرانی در قدیم و جدید است، و گاهی نیز میخواهد نشان دهد شاعرانگی فقط خصلت اهل ادب و شاعران و متفکران بزرگ و زندگیسازان است.
اما او این سطوح و ابعاد و مفاهیم را از هم تفکیک نمیکند و روابط میان آنها را به روشنی توضیح نمیدهد.
با این حال شاعرانگی ایرانی هم از جهت «مفهومی» و هم از جهت «تاریخی» موضوع فوقالعاده مهمی است، خصوصاً به نظر من؛ «مسأله» فوقالعاده مهمی برای ایران و ایرانی است.
پس باید از دکتر شایگان تشکر کنیم که یکی از هستیها و حتی دانشهای فراموش شدهی قدیم ایران را به ما یادآوری کرده است، اما بلافاصله باید بیفزاییم که او هیچ طرح مسألهای از آن نمیکند و فقط اندکی میکوشد در ساحت اگزیستانسیل و فنومنولوژی آنرا به مثابه وصفُ الحال «توصیفِ همدلانه و ستایشگرانه» نماید و در تعظیم آن بکوشد و گاهی تجربه و حال شخصی خود را مصداقی از تجارب و حال عموم ایرانیان توصیف نماید.
هر چند شایگان در مقدمه کتاب، ایدههایی به صورت خیلی گذرا و مبهم در باب چیستی و پیامدها و مسائل و حتی تاریخیّتِ شاعرانگی مطرح میکند، ولی خیلی سریع عبور میکند و چندان روشن بحث نمیکند و نمیتواند بحث خود را متمایز و روشن بیان نماید.
گویا هنوز این تمایز و روشنی برای خود او هم حاصل نشده بود.
از این رو شایگان در متن و در پنج فصلی که به نام هر شاعر اختصاص داده، عملاً راه اندیشیدن و پژوهش تاریخی در «شاعرانگی ایرانی» و به صورت عام در «ادبیّت ایرانی» را میبندد و امروزه باید با نقد مجدد او، این راه را از نو گشود.
در واقع آنچه شایگان در عنوان و مقدمه کتاب به اشاره گفته است، در متن مقالات خبری از آن نیست.
حساب عنوان و مقدمه به مقدار قابل توجهی از متن مقالات که ۳۰ سال قبلتر نوشته شده، جدا است.
خواننده احساس میکند، نویسنده در عنوان و مقدمه اعلام آمادگی میکند که یک توضیح اگزیستانسیل و انتقادی از امر تاریخیِ شاعرانگی و جهانبینی شاعرانه و شناخت خیالانگیز ارائه دهد، اما متن مقالات چنین آرزویی را برآورده نمیکنند.
بلکه جهان و سخن پنج شاعر را به سیاق سنتی به سیر و سلوک معنوی و باطنیگری و صوفیمنشی و برهمنی فرو میکاهد و شعر و شاعرانگی ایرانیان را به مثابه «کهن الگو» چنان ستایشآمیز توصیف میکند که امکان نقد و برون رفت از آن از دست میرود و اگر ممکن باشد دیگر زیبنده و شاینده نیست.
از این رو در فرجام تحلیل شایگان از شاعرانگی ایرانیان، از یک سو به عرصه عصیان و طغیان بر علیه سیطره تمدن و تفکر مدرن و فرهنگ غربی فرو میغلطد.
از سوی دیگر به تأکید مکرر بر پیچیدگی و رمزآلودگی وجود ایرانی و اَسرارآمیز بودن هستی در جهانبینی ایرانی، و مباهات به خود و خویشتنگرایی برگزار میگردد.
در نتیجه او کاملاً از توضیح انتقادی و سنجش گرانه و تاریخی و پدیدارشناسانه این خصلت مهم ایرانیان باز میماند و او نمیتواند طرح پرسشی از آن به عمل آورد که نوری بر اوضاع امروز ایران و بحرانهای کنونی ما بتاباند.
زمان:
شایگان پنج زمان را به مثابه زمانِ شاعرانه کشف و توصیف کرده است، که عبارتند از:
۱ .زمان حماسی فردوسی
۲.
لحظات برقآسا خیام
۳.
زمان از خود کندن مولوی
۴.
زمان اجتماعی سعدی
۵.
زمان میانهی ازل و ابد حافظ
این پنج زمان سفرنامه روح و ذهن و وجود هستند، (که یادآور وجود و زمان هایدگر، اگزیستانسیل کییرکگور و سفرهای چهارگانه ملاصدرا نیز هستند.) روح و انسان ایرانی شهر به شهر و زمان به زمان میگردد، به طوری که گاهی در زمان حماسی کیخسرو که فردوسی شرح میدهد ظهور میکند، گاهی در لحظات برقآسای خیام که وجهِ شالوده شکنانه بودای ایرانی است ظهور میکند، گاهی در زمان از خود کندن که در وجد و سماع عارفانه مولوی رخ میدهد ظهور میکند، گاهی در زمان اجتماعی و اخلاق عملی معطوف به زندگی سعدی ظهور میکند، و گاهی در زمانهی میان ازل و ابد که زمانهی شکفتگی حافظ است ظهور میکند.
وجود یا روح انسان ایرانی در هر زمانی در اقلیمی و شهری است و هر شهری حالو هوای خاص خود را به روح میبخشد.
از این رو حس و حال وجود در شهر حماسه، شهر یأس، شهر عشق، شهر زندگی، و شهر زیبایی متفاوت است.
به دیگر سخن شاعرانگی خصلت بنیادین وجود و روح ایرانی است که پنج زمانِ حضوری خاص دارد، اما این زمانها از یکدیگر متفاوت هستند، و روح (یا وجود) اندکی در هر کدام سکنی میگزیند و تجربه میکند و سپس راه میافتد و میرود.
این سخن به گونهای یادآور نظریه سفرهای چهارگانه انسان در «حکمت متعالیه» صدرالمتألهین هم هست.
اما باید یادآوری کنم، در مباحث شایگان دو زمان بسیار مهم نیز به کلی فراموش شده است و او نمیخواهد ذکری از آنها به میان آورد: یکی زمان تقویمی فیزیکی است، و دیگری زمان تاریخی، و پرسش این است؛ چرا این دو زمان در اندیشه شایگان فراموش شده است؟
و این پرسش مهمی است.
اندیشیدن به این پرسش ادعای شایگان را که این پنج شاعر وجوه مختلف یک چیز واحد هستند، مورد تردید اساسی قرار میدهد و بیشتر این ایده را به میان میآورد که هر کدام از آنها، نماینده تاریخ و زمان تاریخی خاصی هستند و هر شاعری سخنگو و نمایندهی یک تاریخِ متفاوت است، نه نمایندهی وجوه یک امر واحد.
در رویکرد شایگان، زمان تقویمی و زمان تاریخی بالکل نادیده گرفته شده است، حتی تاریخِ تولد و مرگ شاعران هم نوشته و دیده نشده است، چه رسد به دوران و زمانهای که شاعران در آن پروریده و زیسته بودند.
از این منظر شاعران ایرانی ایستا و بیزمان و بی تاریخ بررسی شدهاند و به سخن دیگر زمانِ تاریخی در مورد آنان به تعلیق در آمده است.
ارائه چنین تفسیری از شاعران ایرانی در عصر مدرن، نشانه روشن احتراز از زمانهی جدید، و عصیان و طغیان بر مدرنیته و انسان زمانه (سوژه) و به نوعی ستیز با پیروان مارکس و هگل است.
اساساً به دلیل بیتوجهی به دو زمان مذکور است که شایگان نمیتواند مسألهای روزآمد و فعال از شاعرانگی ایرانی طرح کند و یک بحث تاریخی اجتماعی مناسب زمانه ما سامان دهد، و تحولات و تغییرات و مسائل تاریخی شاعرانگی را نشان دهد و معلوم نماید که؛ آیا شاعرانگی ایرانی در همه اعصار و ادوار به یک صورت حضور و تداوم داشته است؟
یا گسستها و تغییرات را هم تجربه کرده است؟
او اساساً خود را با این پرسش مواجه نمیسازد که؛ شاعرانگی امروزه چه وضعیتی پیدا کرده؟
و چه پیامدها و مشکلاتی داشته است؟
فعلاً آنچه میتوانم به اشاره بگویم؛ شاعرانگی در دوران کنونی (و در تجدد) به بحران افتاده است و از درک خود و زمانه و مدرنیته عاجز مانده است و دیگر نمیتواند شعری از حال انسان ایرانی بسراید و خبری از وجود بیاورد.
شاعرانگی حتی برای حصول درک خود و زمانه و مدرنیته مقاومت میکند و مانع از توجه به عقلانیت و توسعه و سوژه میگردد و حتی آنها را به محاق میفرستد.
امروزه حتی صورتهای دگرگون یافتهای از شاعرانگی کار دست ایرانیان داده است و صورتی از آن در ایدئولوژیهای مدرن ایرانی ظهور کرده است، و فعلاً میتوان گفت ایدئولوژیهای جدید صورتی منحرف و فاسد از بازتابها و ظهورات شاعرانگیاند.