روایتی از دیدار مردم سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی با رهبر انقلاب
مشرق
|
سیاسی
|
سه شنبه، 28 شهریور 1402 - 15:01
در محل اسکان مردی تنومند با لباس بلوچی سیاه رنگ که بیشتر شبیه به ورزشکاران پرورش اندام بود حضور داشت. اما برخلاف تصور من نه او ورزشکار بود و نه مهمان اداره ورزش و جوانان بلکه پدر شهیدی بود که از سوی بنیاد شهید به دیدار آمده بود.

خلاصه خبر
سفری که بسیاری از ساکنان استان سالها در آرزوی آن بودند از جمله آن پیرمردی که با چفیهای برگردن و عینکی درشت از خاطرات سالهای ابتدای انقلاب و حضور شهید رجایی در شهر سراوان تعریف میکرد و یا شخص دیگری که در طی سالهای طولانی توانسته بود نشریه کودک مسلمان بلوچ را در محرومترین نقطه کشور تولید و توزیع کند.
سن و سال بلال به پدر یک شهید نمیخورد چون به تازگی از مرز چهل سال عبور کرده بود اما در واقع او پدر هستی ناروئی هفت ساله یکی از شهدای واقعه ۸ مهرماه سال گذشته در زاهدان بود.
حضور بلال که طبق گفتههایش از سال گذشته از شدت غم تارهای موی سفید در سر و صورت ایشان ظاهر شده است با توجه به فضای استان از ۸ مهر سال گذشته تاکنون حداقل برای من در این سفر غیر قابل باور بود و با معادلات ذهنی من نمیخواند چرا که در خاطرم هست پس از شهادت هستی تصویر او در بین صفحات مجازی پخش شد و حتی برخی از آشوبطلبان هم تصویر هستی را باز نشر کردند.
بلال میگفت ارزش این رابطه قلبی برای او با هیچ چیزی قابل قیاس نیست چه بسا که خیلی از افراد آمدهاند و با وعدههای مختلف او را تحریک به مصاحبه علیه نظام کردهاند اما شاید باورتان نشود که بنیاد شهید با وجود دعوت او و خانوادهاش به این سفر هنوز شهادت هستی را طبق گفتههای بلال تایید نکرده است.
به جمعیت حاضر در حسینیه هر لحظه افزوده میشد اما حضور سران طوایف سیستانی و بلوچ با کلاههای به اصطلاح برهای یکی از تصاویر جذابی بود که هر خبرنگاری را مجاب میکرد که به سراغ آنها برود و با آنها هم کلام شود.
علاوه بر حضور خانمهای بلوچ با لباسهای بلوچی رنگارنگ سوزندوزی شده حضور خانمهای سیستانی با پوشش لچک یک تصویر متفاوت و شاخص بود.
محمدجواد جامعی مداح جوان مسجد صاحب الزمان زاهدان در دهه هشتاد مسئول همخوانی شعری است که هنگام ورود متن آن روی یک برگه کاغذ کوچک به هر فرد دادهاند تا در محضر رهبر انقلاب همه افراد حاضر در حسینیه بتوانند با یکدیگر بخوانند.
سرشت ما عجین شد با خراسان
تقریباً همه آمدهاند و به انتظار نشستهاند تا اینکه مسئولین استان از سرجای خود بلند شدند و به قسمتی بیرون از ساختمان اصلی حسینیه و احتمالا به منظور استقبال از آقا میروند.
آقا در همان جمله اول میروند به سراغ بیان خاطرههای ۶۰ سال قبل؛ از ماجرای دستگیریشان در بیرجند در تاسوعای سال ۱۳۴۲ و همچنین برای بار دوم در محرم همان سال در زاهدان تعریف می کنند که چگونه مردم و روحانیون شیعه و سنی منطقه ایشان را در امر مبارزه با طاغوت کمک کردهاند.
وقتی آقا سیستان را مرکز دلاوران زابلی خواندند جگرم به عنوان یک زابلی به حال آمد و وقتی گفتند آنچه در گذشته استان اتفاق افتاده شناسنامه استان است بیشتر از قبل به اطمینان قلبی رسیدم که راه ثبت و ضبط تاریخ شفاهی استان راه درستی است که انجام میدهم.
سن و سال بلال به پدر یک شهید نمیخورد چون به تازگی از مرز چهل سال عبور کرده بود اما در واقع او پدر هستی ناروئی هفت ساله یکی از شهدای واقعه ۸ مهرماه سال گذشته در زاهدان بود.
حضور بلال که طبق گفتههایش از سال گذشته از شدت غم تارهای موی سفید در سر و صورت ایشان ظاهر شده است با توجه به فضای استان از ۸ مهر سال گذشته تاکنون حداقل برای من در این سفر غیر قابل باور بود و با معادلات ذهنی من نمیخواند چرا که در خاطرم هست پس از شهادت هستی تصویر او در بین صفحات مجازی پخش شد و حتی برخی از آشوبطلبان هم تصویر هستی را باز نشر کردند.
بلال میگفت ارزش این رابطه قلبی برای او با هیچ چیزی قابل قیاس نیست چه بسا که خیلی از افراد آمدهاند و با وعدههای مختلف او را تحریک به مصاحبه علیه نظام کردهاند اما شاید باورتان نشود که بنیاد شهید با وجود دعوت او و خانوادهاش به این سفر هنوز شهادت هستی را طبق گفتههای بلال تایید نکرده است.
به جمعیت حاضر در حسینیه هر لحظه افزوده میشد اما حضور سران طوایف سیستانی و بلوچ با کلاههای به اصطلاح برهای یکی از تصاویر جذابی بود که هر خبرنگاری را مجاب میکرد که به سراغ آنها برود و با آنها هم کلام شود.
علاوه بر حضور خانمهای بلوچ با لباسهای بلوچی رنگارنگ سوزندوزی شده حضور خانمهای سیستانی با پوشش لچک یک تصویر متفاوت و شاخص بود.
محمدجواد جامعی مداح جوان مسجد صاحب الزمان زاهدان در دهه هشتاد مسئول همخوانی شعری است که هنگام ورود متن آن روی یک برگه کاغذ کوچک به هر فرد دادهاند تا در محضر رهبر انقلاب همه افراد حاضر در حسینیه بتوانند با یکدیگر بخوانند.
سرشت ما عجین شد با خراسان
تقریباً همه آمدهاند و به انتظار نشستهاند تا اینکه مسئولین استان از سرجای خود بلند شدند و به قسمتی بیرون از ساختمان اصلی حسینیه و احتمالا به منظور استقبال از آقا میروند.
آقا در همان جمله اول میروند به سراغ بیان خاطرههای ۶۰ سال قبل؛ از ماجرای دستگیریشان در بیرجند در تاسوعای سال ۱۳۴۲ و همچنین برای بار دوم در محرم همان سال در زاهدان تعریف می کنند که چگونه مردم و روحانیون شیعه و سنی منطقه ایشان را در امر مبارزه با طاغوت کمک کردهاند.
وقتی آقا سیستان را مرکز دلاوران زابلی خواندند جگرم به عنوان یک زابلی به حال آمد و وقتی گفتند آنچه در گذشته استان اتفاق افتاده شناسنامه استان است بیشتر از قبل به اطمینان قلبی رسیدم که راه ثبت و ضبط تاریخ شفاهی استان راه درستی است که انجام میدهم.