راز24ساله و تلخ آمریکاییها از خلیج فارس
خانواده شهید «مهدی محمدیها» مهمان ما شدهاند تا به سهم خودشان از جنگی نابرابر بگویند. از حماسه شهیدشان بگویند که چطور شانهبهشانه فرماندهاش «نادر مهدوی» به سمت ناو آمریکایی یورش برد و بالگرد آمریکایی را به قعر دریا فرستادند، رازی که ۲۴ سال سربهمهر مانده بود.

خانواده شهید «مهدی محمدیها» مهمان ما شدهاند تا به سهم خودشان از جنگی نابرابر بگویند.
از حماسه شهیدشان بگویند که چطور شانهبهشانه فرماندهاش «نادر مهدوی» به سمت ناو آمریکایی یورش برد و بالگرد آمریکایی را به قعر دریا فرستادند، رازی که ۲۴ سال سربهمهر مانده بود.
مجله فارس پلاس؛ سودابه رنجبر: سال ۱۳۶۶ آغاز دور جدیدی از جنگهای دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود؛ جنگی که در ادبیات سیاسی با نام «جنگ اول نفتکشها» شناخته میشود.
مسؤولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود و روش عملیاتی سپاه استفاده از قایقهای کوچک تندرو.
فرمانده این عملیات، شهید «نادر مهدوی» بود که در اولین عملیات باعث انهدام ۴۳ متر مربع از ناو آمریکایی شد و در دومین عملیات به فرماندهی او، بالگرد آمریکایی منفجر شد.
* عکس تزئینی است
سکانس یک - شب - دریای خلیجفارس ـ نمای خارجی
دریای خلیجفارس از همیشه آرامتر و آسمان بالای سرشان از همیشه تاریک تراست.
چندساعتی از غروب گذشته و دریغ از نور مهتاب، ظلمت همهجا را گرفته.
دو قایق و یک ناوچه با تعداد محدودی از افراد آموزشدیده با مسئولیت نیروی دریایی سپاه پاسداران روی دریای خلیجفارس شناورند.
مقصدشان حدود ۱۳ مایلی جزیره فارسی است قایقها و ناوچه با استفاده از رادار سطحی باهم در تماس هستند.
«نادر مهدوی» فرمانده این عملیات مرتب شرایط را برایشان از طریق رادار توضیح میدهد.
فقط چهار نفر ازنیروهای همراه میدانند چه عملیاتی در پیش دارند بقیه از جزئیات بیخبرند.
قایقها در امتداد هم بیسروصدا حرکت میکنند.
قایق بچه تهرانیها جلوتر است.
ناوچه فرمانده وسط است و قایق «شفیعی» از عقب میآید.
سکوت حاکم است، فرمانده چند دقیقه پیش به نیروهایش اعلام کرد؛ به اینجا که برسیم احتمال دارد هلیکوپترهای آمریکایی را ببینید.
از عرشه ناو آمریکایی برای گشت زنی بلند میشوند؛ اما هنوز هیچ جنبندهای نه در دریا و نه در آسمان دیده نمیشود!
* عکس تزئینی است
سکانس دو- شب – داخل قایق موشکی ـ نمای داخلی
۴ نفر داخل قایق نشستهاند «مهدی محمدیها» و کریمی از تهران آمدهاند و در بین این بچهها غریبهاند.
مهدی روی دماغه قایق نشسته، پشت به بقیه قایقها.
طوری چمباتمه زده که انگار وسیلهای را بین زانوها و بازوهایش پنهان کرده است.
زیر لب زمزمه میکند آرام و آهسته، حتی صدایش به گوش خودش هم نمیرسد.
دریک آن صدای ویز ویزی در فضا میپیچد.
آقای کریمی در آنسوی قایق رو به روی مهدی نشسته است.
با تعجب به هم نگاه میکنند در جستجوی صدای ویز ویز اطرافشان را میپایند.
صدای فرماندهی از رادار بلند میشود بچهها این صدای چیه؟
یکی میگوید: «صدای حشره است».
دیگری: «مثل وزوز پشه اس».
فرمانده، نادر مهدوی صدایش در رادار میپیچد: «بچهها الآن از جزیره فارسی فاصله گرفتهایم ممکن است به هلیکوپترهای آمریکایی نزدیک شده باشیم، آمادهباشید.» همه سر جایشان نشستهاند.
هنوز تاریکی و سکوت حاکم است و صدای ویز ویز هرلحظه بیشتر شنیده میشود نفسها در سینه حبس شده «مهدی محمدیها» جوان ۲۴ ساله از روی دماغه قایق نیمخیز میشود.
وسیلهای که در این مدت میان زانوها و بازوهایش پنهان کرده را بهسرعت بیرون میآورد.
صدای ویز ویز به بالای سرشان رسیده است.
تاریکی شب دیدشان را کور کرده.
قایق شفیعی کاتیوشا تیربار دارد.
یکی از افراد تا میخواهد پشت کاتیوشا بنشیند.
صدای انفجار مهیبی همهجا را پر میکند و در کسری از ثانیه قایق شفیعی با اصابت موشک چندتکه میشود.
همه به قایق در حال واژگون خیره شدهاند!
اما مهدی محمدیها که پشت به بقیه نشسته است.
رد نور موشک را دیده است فرصت را از دست نمیدهد.
حالا ایستاده و استینگر (موشک دوشپرتاب) را روی دوشش تنظیم میکند.
کریمی از آنسوی قایق خیز برمیدارد و کمر «مهدی محمدیها» را محکم میچسبد و موشک دوشپرتاب روی بالگرد هدف قفل میشود و شلیک ...، بهیکباره هلیکوپتر آمریکایی منفجر میشود.
برای چندثانیهای آسمان تاریک، مثل روز روشن میشود و گدازههای هلیکوپتر آمریکایی مثل باران روی سر قایقهای در آب فرومیریزد.
مهدی محمدیها خیز برمیدارد که استینگر دوم را بردارد که هلیکوپتر دیگر به او امان نمیدهد و قایق آنها نیز مورد اصابت موشک قرار میگیرد.
کریمی شاهد میشود که پیکر بیجان «مهدی محمدیها» ضارب هلیکوپتر آمریکایی روی آب شناور میشود و به قول خودش محمدیها پر میکشد.
* عکس تزئینی است
سکانس سه- شب- قایق فرماندهی –نمای داخلی
ناوچه فرماندهی زیر رگبار موشکی هلیکوپتر است اما از صحنه دور نمیشود، مانده است تا زخمیها و شهدا را جمع کند.
نادر مهدوی پشت تیربار ناوچه نشسته و بی محبا به آسمان تاریک برای فراری دادن هلیکوپترهای آمریکایی تیراندازی میکند.
رزمندههایی که در آب افتادهاند از شدت سوختگی و درد به خود میپیچند.
چندتایی از بچهها شهید شدهاند.
ناوچه دور میزند تا بچهها را سوار کند و همچنان تیربار مهدوی کار میکند.
موشک یکی از هلیکوپترها به وسط ناوچه اصابت میکند اما همچنان صدای فریاد نادر مهدوی و بیژن گرد در فضا میپیچد.
ناوچه در آتش میسوزد اما مهدوی دست از مبارزه برنمیدارد.
حتی با شلیک دو موشک دیگر به ناوچه همچنان تیربار مهدوی از شلیک نمیایستد.
اینها فیلم نیست واقعیت است
«فکر نکنید اینها سکانسهایی از فیلم سینمایی جنگی است که برایتان تعریف میکنم همه اینها اتفاقات مهرماه سال ۱۳۶۶ است وقتی پدرم «مهدی محمدیها» استینگر را روی دوشش گذاشت و شجاعانه هلیکوپتر آمریکایی را روی دریای خلیجفارس منفجر کرد و پیکرش هیچوقت به خاک وطن نرسید و من این فرصت را نداشتم که حتی در دوران نوزادی هم وجود پدرم را حس کنم.
او مهرماه رفت و من دقیقاً ۳ ماه بعد درست روز تولد پدرم ۱۱ دیماه به دنیا آمدم.
از وقتی عقلم رسیده تلاش میکنم در مصاحبت با دوستان پدرم او را بهتر بشناسم.» اینها را «محمدمهدی محمدیها» میگوید فرزند شهید «مهدی محمدیها» او همراه با مادرش «ظریفه قاسمزاده» مهمان ما شدهاند تا از «مهدی محمدیها» شهید خلیجفارس بگویند قهرمانی که رودررو با هلیکوپترهای ناو دریایی آمریکایی جنگید و پیروز شد.
جنگ اول نفتکشها، قایقها در برابر ناو
محمدمهدی محمدیها میگوید: «من برای پی بردن به نحوه شهادت پدرم و کنجکاوی از عملیاتی که در آن شرکت میکرد درست شبیه به یک پژوهشگر عمل کردم و طی همه این سالها کلیات آنچه که متوجه شدم این بود: «سال ۶۶ آغاز دور جدیدی از جنگهای دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود؛ جنگی که در ادبیات سیاسی با نام «جنگ اول نفتکشها» شناخته میشود.
مسؤولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود و روش عملیاتی سپاه استفاده از قایقهای کوچک تندرو.
اما پیش از اینکه پدرم همراه با فرمانده «نادر مهدوی» در عملیات منفجر کردن بالگرد آمریکایی همراه شود.
عملیات دیگری نیز در تیرماه همان سال اتفاق افتاد که جامعه بینالملل را تکان داد، پیشازاین فرمانده معروف جنگ نفتکشها «نادر مهدوی» توانسته بود عملیات شگفتانگیزی را انجام دهد و اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آنهم با پرچم آمریکا و نام مبدل بریجتون را در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی با مینگذاری در دریا تهدید کند ناو آمریکایی در برخورد با مین حفره بزرگی بهاندازه ۴۳ مترمربع را در بدنهاش ایجاد شد و این خبر در کل دنیا پیچید.
اما نقطه اوج این جنگ، طرح حمله به بندر نفتی «رأس الخفجی» عربستان و عملیات علیه ناوگان دریایی ارتش آمریکا بود که «ناوگروههای قرارگاه نوح نبی (ع)» به فرماندهی شهید «نادر مهدوی» اجرای آن را بر عهده گرفت و مهدی محمدیها بهعنوان منفجر کننده هلیکوپتر آمریکایی در این عملیات شناخته شد.
رازی که راز نماند
«محمدمهدی محمدیها» حالا جوانی ۳۲ ساله است شبیه به پدر، این را مادرش میگوید و چشم از چشم پسر برنمیدارد میگوید: «محمدمهدی پسر دوم من است و هیچوقت پدرش را ندید اما شباهت عجیبی با چهره و رفتار پدرش دارد.»
محمدمهدی از سال ۱۳۹۰ میگوید: «از وقتی برای اولین بار خانوادهمان را برای برگزاری بزرگداشت عملیات خلیجفارس به فرماندهی نادر مهدوی دعوت کردند.
هیچ اسم و عکسی از پدرم در مدت ۲۴ سال نبود.
حتی اسم پدرم بهعنوان شخصی که بالگرد را منفجر کرده نیامده بود البته همه اینها دلیل داشت و حفظ اسرار نظامی .
تا اینکه در بزرگداشت سال ۱۳۹۰ «کریم مظفری» از بازماندههای این عملیات خاطرات پدرم را نقل کرد.
آقای مظفری همراه با پدرم در یک قایق نشسته بود و همه اتفاقاتی که رخداده را موبهمو به خاطر دارد.
نکته جالبی که در بین گفتههای آقای مظفری شنیدم این بود که تنها پدرم و آقای کریمی از تهران آمده بودند و دورههای استفاده از استینگر را آموزشدیده بودند و تنها همین دو نفر، فرمانده عملیات «نادر مهدوی» و بیژن گرد از جزئیات عملیات خبر داشتند.
با خودم همیشه فکر میکنم پدرم چطور توانست با وابستگی عمیق و عجیبی که به مادرم داشت این تصمیم آگاهانه را بگیرد؟
خبر این عملیات را از تلویزیون میشنوی
«ظریفه قاسمزاده» همسر شهید محمدیها رشته کلام را به دست میگیرد و میگوید: «هر وقت عملیات میرفت برای من توضیح میداد که قرار است کجا برود؟چهکاری انجام دهد؟
قبلاً برایم گفته بود که وقتی عملیات میروم در بندرعباس شبانه به دریا میزنیم و در تاریکی شب وقتی چشم چشم را نمیبیند تا نزدیکی ناوها و نفتکشها میرویم.
من بهتزده نگاهش میکردم و باورش برایم بسیار سخت بود.
۲۸ شهریورماه برای آخرین بار که از هم جدا میشدیم توضیح زیادی نداد سؤال که کردم نگاهم کرد و گفت: «نپرس!
خبر این عملیات را از تلویزیون میشنوی.»
بچه تهرانیهای اتوکشیده
محمدمهدی همانطور که از حسهای عاشقانه بهجامانده پدر و مادرش برایمان تعریف میکند .بخشی از خاطرات کریم مظفری همرزم پدرش در آخرین عملیات بازگو میکند: «آشنایی من با پدرت به چند ساعت هم نکشید.
وقتی با آقای کریمی از دور میآمدند تا به قایق ما ملحق شوند روبه نادر مهدوی فرمانده عملیات گفتم: «کاکا قراره این بچه سوسول های تهرانی با ما بیان عملیات؟» اونها لباسهای نظامی شون رو هم اتوکرده بودند و عینک آفتابی هم به چشماشون بود!
گفتم: «کاکا اینها بیان تو دریا که دریازده میشن، داریم با خودمان دردسر میبریما!» نادر مهدوی گفت: «این بچهها کارشان رو بلدند!
آموزش نیروی دریایی دیدند.» من که چشمم آب نمیخورد و هنوز راه نیفتاده بودیم که فهمیدم بابات مداحی هم می کنه همچین قشنگ شعر (امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود) رو قبل از عملیات می خوند که همه ما برای چنددقیقهای سینهزنی کردیم.
دیگر به آبزده بودیم و من هنوز توی حال و هوای اتوی لباس، عینک آفتابی و لهجه تهرونیش بودم که استینگر رو روی دوشش گذاشت و بعد انفجار.
بابات خیلی فرز و چابک بود.»
ازدواجش با شهادت
وقتی محمدمهدی روای قصه پدر میشود چشمان همسر شهید به نم مینشیند میگوید: «مهدی همیشه بدنش را آماده رزم نگه میداشت از ۱۸ سالگی به جبهه اعزام شد.
از بسیج مسجد محلهمان رفت همیشه به پاهایش وزنه میبست تا تمرین ورزشهای رزمیاش را از دست ندهد.
توی جبهه معروف بود به «مهدی مل لقی» برای اینکه از زیر تیربار دشمن با مل لق زدن فرار میکرد.
یکحرفی هم داشت که میگفت: «من با تیر صدام نمیمیرم».
هرچند همیشه آرزوی شهادت داشت وقتی توی ۲۰ سالگی بعد از ۴ سال عاشقپیشگی آمد خواستگاریم اولین جملهای که گفت این بود: «من قبلاً ازدواج کردم!» مهدی همسایه روبه روی ما بود و میدانستیم که همچین اتفاقی نیفتاده اما بازهم شوکه شدم خودش توضیح داد: «من با شهادت ازدواج کردم» در طول ۴ سال و نیم زندگی با او همیشه منتظر وصال او با شهادت بودم، که شد.»
دیداری که رازها را گشود
خانم قاسمزاده لحظهای سکوت می کندو انگار برای هزارمین بار سالهای گذشته را با خودش مرور کرده باشد ادامه میدهد: «وقتی سال ۹۰ برای بزرگداشت رفتیم بوشهر، دومین بار بود که همرزمهای همسرم رامیدیدم.
اولین بار وقتی بود که رفته بودیم فرودگاه تا آنها را از طریق عمان آزاد کنند.
هنوزنمی دانستیم که همسرم زنده است یا نه!
همینطور که به جایگاه خروج آنها نگاه میکردم آقای کریمی و آقای مظفری را دیدم همه آنها بهقدری در ناو آمریکایی شکنجهشده بودند که بهسختی قابلشناسایی بودند همانجا فهمیدیم که همسرم «مهدی محمدیها» در جا شهید شده است.
فرماندهشان «نادر مهدوی» و چند نفر دیگر نیز در ناو آمریکایی به دلیل شکنجه و کینه شیطانی دشمن به شهادت رسیده بودند .
هنوز نحوه شهادت و شکنجههای سختی که نادر مهدوی برجان خریده بود تنمان را میلرزاند.»
قول داده بود کنارم باشد و بود
ظریفه قاسمزاده هنوز هم از مهربانیهای همسر شهیدش که میگوید اشک و بغض جلودارش نیست: «دو ماه به دو ماه خانه میآمد و فقط چند روز مهمان من میشد.۴ سال ازدواجکرده بودیم اما در جمع یک سال هم کنار هم نبودیم.
میگفت: «در دوران بارداری فرزند اولمان خیلی کنارت نبودم سر فرزند دوممان قول میدهم که بیشتر کنارت باشم از این عملیات که برگردم کمتر تنهایت میگذارم.» وقتی خبر شهادتش را دادند من هفتماهه باردار بودم.
حالا باید بهتنهایی و بادلی پر از غصه بارم را به زمین میگذاشتم.
روز زایمان در بیمارستان راه میرفتم و هرلحظه شانههایش را کنارم حس میکردم که کنارم قدم میزد.
خودم هم در ناباوری بودم از این حضور؛ اما هیجان حضورش را در کنارم بهقدری روشن احساس میکردم که دردهایم التیام پیدا میکرد.
همه خانمهایی که برای زایمان آمده بودند از دیدن من تعجب میکردند و بیشتر از همه پزشکم.
مهدی، وقت زایمان دستانم را گرفته بود همانطور که قول داده بود، من را تنها نگذاشت و محمدمهدی به دنیا آمد.
در مسیر پدرم هستم
محمدمهدی نگاهش را از چهره مادر برنمیدارد.
مردی که بانامش و با چهرهاش یاد پدرش را زنده نگهداشته است مادر میگوید: «پسرم دنبالهرو راه پدرش است تقدیر او چنین رقم خورده است.»
محمدمهدی از نامهای یاد میکند که پدرش در آخرین روزهایی که در خانه بوده برای همسرش نوشته و این نامه سربسته به مدت ۲۴ سال از چشم همه، حتی مادر دورمانده بود.
محمدی مهدی میگوید: «۲۴ ساله بودم با لیسانس مکانیک برای شغل دستوپا میزدم به شرکت ایرانخودرو رزومه میدادم و گاهی وزارت صنایع دفاع و...
بهطور اتفاقی نامهای را با این مضمون «همسرم: سعی کن فرزندم را بزرگ کنی و به فرزندم بگو که بنده علاقهمند بودم که خدماتش را در آینده ببینم.
اما این خواست خدا بود که او بدون من بزرگ شود و به اسلام خدمات نماید.» لای کتابی خطاب به مادرم از طرف پدر پیدا کردم تصمیم خودم را گرفتم من هم وارد پژوهشهای حوزه علوم شناختی وزارت دفاع شدم حوزهای که مقام رهبری طی سالهای گذشته تأکید زیادی روی آن داشته است.
من در این حوزه دنبالهرو پدرم هستم.»
من میلیونها برادر دارم
محمدمهدی میگوید: «وقتی دو هفته گذشته در دیدار رهبری یکی از جوانها تصویر نقاشی شده از چهره فرمانده «نادر مهدوی» را به رهبر هدیه داد.
دریک لحظه تمام تصویرسازیهایی که در جنگ نفتکشها، جوانهای ما با قایقهای کوچک تندرو به هلیکوپترهای عرشه ناو حمله کردند جلوی چشمانم زنده شد.
حتی تمام سالهایی که با حس قهرمانی پدرم زندگی کردم جلوی چشمانم جان گرفت و خدا رو شکر کردم که جوانهای ایران تاریخ سالهای دفاع کشورمان را میخوانند و حماسهسازها را میشناسند.
آن شب حس کردم من میلیونها برادر دارم که میدانند آن شب در خلیجفارس چه گذشت!
انتهای پیام/