افسوس خوردم چرا ترکیام آنقدر خوب نیست!
مشرق
|
یادداشت
|
سه شنبه، 04 بهمن 1401 - 09:39
خاطراتش را به فارسی، با لهجه شیرین آذری به زبان میآورد و افسوس میخوردم که با او همزبانم، اما ترکیام آنقدر خوب نیست که دل به سخنانش بسپارم و به ترکی با هم حرف بزنیم.

خلاصه خبر
بر بلندای تنگه، رمزش شهادت است و تکیهکلامش، پاسداری از حریم مرزهای ایران.
ماجراهای جبهه بوکان و اشنویه و نقده و پیرانشهر و سردشت و شهرها و روستاهای اطرافشان که بعضیها را با ذرهبین باید توی نقشه دنبالشان بگردیم، هنوز هم بوی تازگی میدهند و طراوت.
میگفتند سردار سپاه است و چند سالی است آمده نیروی انتظامی و فرماندهی انتظامی آذربایجان غربی و اصفهان را تجربه کرده و حالا هم فرمانده کل یگانهای ویژه ناجاست.
با رصد کتبِ انتشاریافته ادبیات پایداری در سالیان اخیر، بیشک به این نتیجه خواهیم رسید که بر بلندای تنگه را اگر نگوییم تنها کتاب، جزء معدود کتابهایی باید دانست که در سالهای حماسه دفاع مقدس، از جبهه دیگری غیر از میدان جنگ با بعثیها سخن میگوید و آن هم جبهه شمالغرب است.
سپاه صد هزار نفری محمد رسولالله(ص)، زمزمهاش همهجا پیچیده بود و همه داشتند مهیا میشدند برای جمع کردن نیرو و اعزام آنها به جبهه.
خودم هم تا تهران و بعد هم دزفول همراهشان رفتم و تحویلشان دادم و برگشتم.
بیمارستانی دم دستش نبود.
از سلماس اعزام شده بود.
یک ماه بعد که عملیات کربلای۵ در شلمچه شروع شد، همه خانواده دلواپس او بودند تا اینکه خبر شهادتش آمد!
آن وقتها همیشه از صمیم قلب، دوست داشتم بروم جبهه؛ جبهه جنوب و نبرد با بعثیها.
تعبیرشان این بود که اینجا تنگه احد است و خیلی حساستر از جبهه.»
مینیبوس اهالی که میخواست برود شهر، میرود روی یکی از مینها و در نتیجه آن، هفده نفر به شهادت میرسند، مرد و زن و بچه.
قبلاً اگر کمی شک داشتند، دفعات بعدی با اشتیاق بیشتری میآیند برای ثبتنام در بسیج و گرفتن اسلحه از سپاه و دفاع از خانه و زندگیشان.
ماجراهای جبهه بوکان و اشنویه و نقده و پیرانشهر و سردشت و شهرها و روستاهای اطرافشان که بعضیها را با ذرهبین باید توی نقشه دنبالشان بگردیم، هنوز هم بوی تازگی میدهند و طراوت.
میگفتند سردار سپاه است و چند سالی است آمده نیروی انتظامی و فرماندهی انتظامی آذربایجان غربی و اصفهان را تجربه کرده و حالا هم فرمانده کل یگانهای ویژه ناجاست.
با رصد کتبِ انتشاریافته ادبیات پایداری در سالیان اخیر، بیشک به این نتیجه خواهیم رسید که بر بلندای تنگه را اگر نگوییم تنها کتاب، جزء معدود کتابهایی باید دانست که در سالهای حماسه دفاع مقدس، از جبهه دیگری غیر از میدان جنگ با بعثیها سخن میگوید و آن هم جبهه شمالغرب است.
سپاه صد هزار نفری محمد رسولالله(ص)، زمزمهاش همهجا پیچیده بود و همه داشتند مهیا میشدند برای جمع کردن نیرو و اعزام آنها به جبهه.
خودم هم تا تهران و بعد هم دزفول همراهشان رفتم و تحویلشان دادم و برگشتم.
بیمارستانی دم دستش نبود.
از سلماس اعزام شده بود.
یک ماه بعد که عملیات کربلای۵ در شلمچه شروع شد، همه خانواده دلواپس او بودند تا اینکه خبر شهادتش آمد!
آن وقتها همیشه از صمیم قلب، دوست داشتم بروم جبهه؛ جبهه جنوب و نبرد با بعثیها.
تعبیرشان این بود که اینجا تنگه احد است و خیلی حساستر از جبهه.»
مینیبوس اهالی که میخواست برود شهر، میرود روی یکی از مینها و در نتیجه آن، هفده نفر به شهادت میرسند، مرد و زن و بچه.
قبلاً اگر کمی شک داشتند، دفعات بعدی با اشتیاق بیشتری میآیند برای ثبتنام در بسیج و گرفتن اسلحه از سپاه و دفاع از خانه و زندگیشان.