خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 13 آذر 1402
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

تحول فکری یک پزشک جهادگر/ همه چیز از سفر به روسیه آغاز شد

فارس | استان‌ها | جمعه، 04 آذر 1401 - 12:13
قرار‌‌بود همزمان با خدمت در گروه جهادی با اوهم صحبت شوم اما گویا بی‌خوابی شبانه و بیماری فصلی، آن روز اجازه همراهی با گروه را نداده بود و البته همصحبتی حضوری با من. همان ابتدا گفت که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و فقط یک گوش شنوا می‌خواهد.
جهادي،گروه،گوش،خدا،خدمت،دوستم،رهبر،روز،دندانپزشكي،؟!،رفتم،آق ...

خلاصه خبر

خبرگزاری فارس-مریم آقا نوری: چه می‌شود که عده‌ای با هر جایگاه ومقامی دل از زندگی و درآمد روزانه می‌برند و‌برای خدمت خالصانه و بدون مزد به کسانی که از بد حادثه به گوشه‌ای محروم از امکانات پناه برده‌اند، سر‌ و دست می‌شکانند و برای دیدن برق شادی کودکانی که گرد فقر بر چهره زیبایشان نشسته، دل به دل گروه جهادی می‌دهند؟!
قول دادم بشنوم و تا جایی که در حوصله مخاطب بگنجد، بنویسم.
محمد یا احسان جمشیدیان، فرزند اول یک خانواده مذهبی که سال ۶۰ در ماهدشت کرج متولد شد.
پدر زهرا و زینب؛ دندانپزشکی که خانه و مطبش اجاره‌ایست و زمانی نه چندان دور ماشینش را فروخت تا بتواند بخاطر مدرسه دخترش در کرج خانه اجاره کند.
اما با این حال تعداد حضورش در گروه‌های جهادی از دستش در رفته.
خدا خیلی دوستم داشت
خدا خیلی دوستم داشت.
اما نمی‌دانم چرا خدا انقدر دوستم دارد؟!
بچه که بودم هربار مشهد می‌رفتیم، پدر می‌گفت؛ ببین همه خادمان امام رضا(ع)، دکتر و مهندسند و من از تَهِ قلبم آرزو می‌کردم‌، دکتر مهندس بشوم و برای آقا خدمت کنم.
خدا خیلی دوستم داشت...
باز هم تکرار می‌کند؛ خیلی خدا به من لطف کرده و دوستم داشته؛ در ۱۳ ماهگی فلج مغزی شدم و سمت راست بدنم کاملا فلج شد؛ حتی حرکت یک سمت صورتم از کار افتاد.
انگار سمت راست بدنم خاموش شده بود.
همان وقت‌ها مادرم نذر کرده‌بود که تا ۷ سالگی برای عزای امام حسین مشکی بپوشم و ۴۰ روز بعد از این نذر، بدنم شروع به خوب شدن کرد.
هنوز هم آثارش هست؛ بخاطرهمان فلج مغزی، یک پایم کوتاه شده و میلنگد و دست راستم هم به سرعتِ دست چپم نیست؛ اما خوشبختانه برای کارهایم به کسی نیاز ندارم و همه اینها را ازلطف خدا و کَرَم آقا امام حسین(ع) می‌دانم.
درست است که در وجودم یک زمینه مذهبی داشتم، اما از نظر سیاسی به اصطلاح آن طرفی و به شدت طرفدار جبهه دوم خرداد بودم.
خیلی به من برخورد؛ یک هفته حالم بد بود که چرا یک غیر‌ایرانی جلوی من از یک ایرانی دفاع می‌کند و من اینکار را نکردم.
با این حرفش انگار آتشم زد.
بازهم جوابش را ندادم و رفتم.
یک ماه طول کشید تا بتوانم خودم را راضی کنم یکی از سخنرانی‌های رهبر را گوش کنم.
آنهم فقط برای اینکه هم روی توانایی و تسلط خودم کار کنم و هم بتوانم روی دوستم را کم‌کنم.
بعد از گوش دادن این سخنرانی‌ها، آدم دیگری شدم.
اما من دیگر گروه‌های جهادی را رها نکردم و خدا مزد آن را به من داد.
همانطور که زیر دست دکتر بود رفتم بالای سرش و از او خواستم که با خرج خودم مرا ببرد.‌ یک شماره کارت گرفتم و مبلغ را بلافاصله ریختم؛ باورش نمی شد.
هدیه از دختر سوری
یک آمبولانس که یونیت دندانپزشکی داشت و به عنوان نعش کش استفاده می‌شد، را خودم با وایتکس شستم و باخرید کمی تجهیزات، به یک واحد سیار دندانپزشکی تبدیل شد.
حالا هم دلم می‌خواهد برای خدمت به یمن بروم.
خدا هم در همین گروه‌های جهادی خیلی به من لطف داشته.
در زلزله سرپل ذهاب، دندان جلوی یک دختر سُنی ۱۴-۱۵ ساله شکسته بود که درستش کردم، از شدت خوشحالی با گریه پدرش را بغل می‌کرد.‌
آینه نبود که نتیجه کار را نشانش بدهم.
رفت و دندانش را‌ دید و دوان دوان آمد وخودش را محکم توی بغلم انداخت و تشکر کرد.
مذهبی بودن یا نبودن/جور جامعه را می‌کشم
اما فقط خواستم که مفید باشم برای مردمم، دینم و مملکتم.
من فقط نهایت سعیم را می‌کنم که به زعم خودم جور جامعه را بکشم.
با بغض می‌گوید: برایم دعا کنید که موفق باشم و خدا از من قبول کند.