فرزندم با خونهای اهدایی نجات پیدا کرد
بهار محمدپناه، اهداکننده کردستانی خون گروه O منفی است که ۲۵ بار خون اهدا کرده است. پدرش اهداکننده مستمر با سابقه ۱۰۰ بار اهدای خون است و جان فرزند خودش هم با خون اهدایی ۱۳ اهداکننده ناشناس نجات یافته است.

بهار محمدپناه، اهداکننده کردستانی خون گروه O منفی است که ۲۵ بار خون اهدا کرده است.
پدرش اهداکننده مستمر با سابقه ۱۰۰ بار اهدای خون است و جان فرزند خودش هم با خون اهدایی ۱۳ اهداکننده ناشناس نجات یافته است.
به گزارش ایسنا، تحمل سختیها، خیرخواهی و بخشش از جمله مصادیق نیکوکاری است و زندگی، نیات و اعمال برخی انسانها آئینه این نیکیهاست.
بهار محمدپناه بانوی کردستانی و دارای گروه خون O منفی است که ۲۵ بار اهدای خون سالم را به ثبت رسانده است.
اهدای خون را از پدرش که از رکوردداران اهدای خون کردستان است آموخته است.
به دلیل بیماری فرزندش طلوع خورشید را به مدت هفت سال از پشت پنجرههای بیمارستان کودکان به نظاره نشسته و در این سالها تزریق ۱۳ واحد خون سالم به پسرش امیدبخش نگاههای مضطربش بوده است.
آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتگو با بهار محمدپناه این بانوی اهدا کننده خون در کردستان است.
پدرم اهداکننده مستمر خون است
پدرم متولد ۱۳۳۰ است و از آغاز جوانی تا زمانی که به سن ۶۵ سالگی رسید به صورت مستمر خون اهدا میکرد و از رکورد داران اهدای خون در استان کردستان است.
از سال ۱۳۸۲ که اطلاعات اهداکنندگان خون توسط رایانه به ثبت رسیده است تا زمانی که با توصیه پزشکان از اهدای مستمر خون بازنشسته شد ۲۵ بار اهدای خون سالم به نام او ثبت شده است، البته او اهدای خون را از سالها پیش آغاز کرده و عدد اهدای خون او نزدیک به ۱۰۰ است.
فرهنگ اهدای خون را در خانواده آموختم
فرهنگ اهدای خون در خانواده ما نهادینه شده است، پدرم اهداکننده مستمر و مادرم کارمند دانشگاه علوم پزشکی بود و از این طریق با اهمیت اهدای خون و چگونگی انجام آن آشنا شدم.
برادرم و همسرم نیز اهداکننده خون هستند و برخلاف بسیاری از بانوان که ممکن است اعضای خانواده یا همسرانشان آنان را از اهدای خون منع کنند خانواده ام همیشه مرا تشویق به این کار خیر میکنند.
خداوند یک دختر و پسر به ما هدیه داده است.
در بارداری دوم پسرم دچار عارضه نرسیدن اکسیژن به مغز شد، این بیماری نوعی فلج مغزی است که بسته به میزانی که خون و اکسیژن به مغز نرسیده باشد میتواند عوارضی قبل از تولد بر جای بگذارد.
او در بدو تولد نیازمند تزریق خون اهداکنندگان دیگر نبود و به گفته پزشکان با تزریق بخشی از خون خودم به فرزندم از مشکلات او کاسته شد اما ۹ ساعت پس از تولدش به کمارفت و این حالت ۴۰ روز به طول انجامید.
در این مدت بارها پزشکان از ادامه حیاتش قطع امید کردند اما علائم حیاتی او بعد از روز چهلم تغییر کرد و امیدها در دل زنده شد.
ادامه مداوای او در مراکز درمانی استان میسر نبود و آن را در بیمارستان مفید پیگیری کردیم.
نیاز به خون o منفی
در آستانه دومین سالگرد تولد پسرم برای چندمین بار در بیمارستان بستری شد.
بیمارستان تأمین اجتماعی سنندج میزبان او بود.
پزشکان تزریق خون را تجویز کردند و بانک خون مرکز درمانی درخواست خون o منفی را به انتقال خون کردستان ارسال کرد اما به دلیل برودت هوا و کاهش ذخایر خون به ویژه در گروههای منفی تأمین همه واحدهای درخواستی نیازمند زمان بود، ما نگران بودیم و از آشنایان دارای گروه خون o منفی درخواست اهدای خون کردیم و خوشبختانه جمع زیادی از آنان اهداکننده خون بودند و مرکز انتقال خون کردستان نیز خون مورد نیاز را با کمک اهداکنندگان خون و استانهای مجاور تأمین کرد.
نذر خون
پس از آنکه واحدهای خون به بالین پسرم رسید و پرستاران در حین تزریق آن بودند؛ برای لحظهای تصور کردم که چه تعداد مادر و کودک دیگر ممکن است در همین لحظه نیازمند تزریق خون باشند و نذر کردم از این پس به صورت مستمر خون اهدا کنم تا خون من نیز نجات بخش کودکان باشد و امید را به نگاههای مضطرب مادران بازگرداند.
تیم سیار انتقال خون استان همدان
پس از گذشت درمانهای اولیه و چند بار بستری در سنندج، تهران و گذشت چند روز از تزریق خون به فرزندم ادامه مداوای او در مراکز درمانی استان ممکن نبود.
در مسیر سفر به تهران برای اولین بار خون خود را در محل استقرار تیم سیار خونگیری در شهرستان همدان اهدا کردم و نذری که تنها چند روز از نیت آن میگذشت را بدون هیچ مشکلی ادا کردم.
جراحی پیوند عضو و نیاز مجدد به خون
درمان فرزندم وارد سومین سال خود شد، او نیازمند پیوند روده بود.
این عمل جراحی در طول چند سال و به تعداد هشت بار انجام شد که هفت بار اول آن موفقیت آمیز نبود و در دفعه هشتم بالاخره این عمل پیوند رضایت تیم پزشکی را جلب کرد.
۱۳ واحد خون و فرآوردههای آن در طول این اعمال جراحی به پسرم تزریق شد.
خوشبختانه هیچ مشکلی برای تأمین این ۱۳ واحد وجود نداشت و این تنها به دلیل مهربانی اهداکنندگان خون و حضور مستمر آنها بود.
اهدای خون در تهران
در مناسبتهای تقویمی همچون ایام فاطمیه، تاسوعا و عاشورا و بر اساس برنامههای زمان بندی شده که برای بسیاری از والدین و همراهان بیمار مشخص بود تیمهای سیار اهدای خون در محل بیمارستان مستقر میشد و این امکان وجود داشت تا برای یاری بخشیدن به همه بیماران نیازمند خون اهدا کنم.
در طول پنج سال حدود ۱۰ بار خون خود را در تهران اهدا کردم.
۱۵ بار اهدای خون در کردستان
۱۳ واحد خون در لحظاتی که تنها کورسویی از امید برای نجات جان فرزندم باقی مانده بود همانند شمعی فروزان بود که راه را روشن میساخت و توان دوبارهای برای ادامه روند درمان به من و همسرم میداد.
من اهداکننده مستمر خون هستم و در مرکز انتقال خون سنندج نیز ۱۵ بار خون اهدا کردهام.
توکل به خدا در سختترین شرایط
در طول درمان فرزندم بارها کد ۹۹ از بلندگوهای بیمارستان اعلان شد چرا که پسرم دچار ایست قلبی یا تنفسی میشد و با احیا به زندگی باز میگشت.
او دو بار کمای طولانی را تجربه کرد، دستگاه گوارش خود را از دست داد و از طرفی حواس چشایی، بویایی و شنوایی اش از دست رفته بود و قدرت راه رفتن نیز نداشت.
پزشکان نه اما من و همسرم امیدوار بودیم، هرچند که محتمل هزینههای سنگین درمان هم شدیم.
در طول هفت سال حضورم در مراکز درمانی بسیاری از چهرههای سرشناس عرصههای ورزشی، سینما و تلویزیون، فرهنگ و هنر با هدف عیادت از کودکان بیمار در مرکز درمانی مفید حضور مییافتند.
بسیاری از آنان اهداکننده خون بودند و یا در بنیادهای خیریه فعالیت میکردند و حتی اسباب بازی یا هدیهای کوچک برای شاد کردن بیماران به همراه داشتند.
همراهی آنان نه تنها کودکان را خوشحال میکرد بلکه برای والدین بیماران نیز قوت قلبی دو چندان بود.
اهدای خون ناشناخته مانده است
در محیط بیمارستان، در فضای مراکز بهداشتی و درمانی و یا حتی در فضای شهری اهدای خون آنطور که باید به چشم نیامده است.
شرکتهای تجاری محصولات خود را تبلیغ میکنند اما اهدای خون در لابلای این تبلیغات گم شده است و معتقدم اگر تبلیغات چشمگیر باشد میتواند جان بیماران دیگری را بسیار سادهتر از گذشته نجات داد.
هفت سال گذشت و پسرم در آستانه ورود به مدرسه بود.
به دلیل حضور او در بیمارستان امکان گذراندن پیش دبستانی وجود نداشت و من نه تنها مادر و پرستار بلکه معلم او نیز بودم و با هماهنگیهایی که با معلمان مدرسه داشتم کلیه آموزههای پیش دبستانی را در بیمارستان به او انتقال میدادم.
در آستانه مهر جشن پایان پیش دبستانی را برگزار کردیم و فرزندم روانه مدرسه شد.
نجات جان فرزندم معجزه است
پسرم اکنون در پایه ششم ابتدایی تحصیل میکند؛ او تنها شش ماه در مدرسه کودکان استثنایی بود و بهره هوشی اش این اجازه را داد تا تحصیلش را در مدارس عادی ادامه داد.
دستگاه گوارشش بهبود یافته و حواس خود را نیز بازیافته و به زندگی عادی خود ادامه میدهد.
خودمراقبتی سرلوحه زندگی اهداکنندگان خون
کسانی که جان خود یا عزیزترین افراد زندگی شأن را مدیون اهدای خون سالم هستند بیش از دیگران از ارزش خون سالم آگاهی دارند.
اعتقاد دارم که اهداکنندگان خون سالم و آنان که خونشان را نذر میکنند میبایست همیشه از سلامت خودمراقبت کنند تا خونی سالم را به بیماران نیازمند هدیه دهند.
من حتی از خوردن غیرضروری یک قرص مسکن اجتناب میکنم و سعی دارم سالمترین تغذیه را داشته باشم تا خونی سالم را اهدا کنم.
مادران فرهنگ اهدای خون را نوسازی کنند
بسیاری از جوانان باورهای غلطی درباره اهدای خون را در سر دارند که برخاسته از تفکرات غیرعلمی است.
برای مقابله با این آموختههای ناصحیح و جلوگیری از انتقال آنها به نسلهای بعد اهداکنندگان خون، مادران آموزش یافته میبایست فرهنگ اهدای خون را نوسازی کنند و به نظرم بهترین مکان برای این شروع از درون خانوادهها است چرا که مادران اولین الگوی فرزندان هستند.
وظیفه سنگین کارشناسان بخش اهداکنندگان خون
بسیاری از کارشناسان سازمان انتقال خون من را میشناسند و این شناخت از همان دقایق حضور بر تخت خونگیری حاصل شده است.
به نظرم کارشناسان سازمان انتقال خون وظیفهای سنگین را عهده دار هستند و آن انتقال آموزههای صحیح به داوطلبین اهدای خون است.
خوشبختانه آنان با آرامش و دقت بهترین مشاوره را ارائه میدهند و حضور بر تختهای خونگیری و شنیدن صحبتهای آنان از دلچسپ ترین لحظات حضورم در انتقال خون است.
همانگونه که من خون خود را نذر کردهام قطعاً بانوان دیگری نیز چنین اقداماتی را پیش از من انجام دادهاند و شاید ناشناخته ماندهاند، درخواست من از اداره کل انتقال خون کردستان این است که تا جای ممکن فعالیتهای بانوان را که نشان از افزایش آگاهی و دانش در جامعه است در رسانهها پر رنگ سازد تا آمار اهدای خون و مهربانی در جامعه افزایش یافته و پر رنگ شود.
انتهای پیام