گفتوگوی تسنیم با فرزند شهیدی که از مجروحیت پدرش خبر نداشت- اخبار خوزستان - اخبار استانها تسنیم
گروه استانها ـ فرزند شهید غلامی نبود پدرش در مراسم عروسیاش را بزرگترین حسرت زندگی خود میداند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم ازاهواز، در نظر داریم تا به دور از تعارفات معمول، با تمام صفات اخلاقی، رفتارهای اجتماعی، علاقمندیها و نکات ریز و درشت شهدا آشنا شویم و همه اینها را از زبان «فرزندان شهدا» بشنویم و بخوانیم.
بر همین اساس با طاهره غلامی فرزند شهید حجت الله غلامی به گفت و گو پرداختیم.
خانم غلامی فرزند شهید غلامی در معرفی فردی خود اظهار داشت: طاهره غلامی فرزند شهید «حجت اله» و نوه شهید «عزیزاله غلامی» هستم، دو برادر به نامهای «اویس» و «عزیزاله» و یک خواهر به نام «فاطمه» دارم، مادرم در مهرماه سال 1387 به علت بیماری درگذشت، پدر نیز متولد 9 آبان 1344 بود که در تاریخ 9 خرداد 1389 آسمانی شدند.
فرزند شهید غلامی با اشاره به چگونگی شهادت پدر عنوان داشت: محل کار برادر کوچکترم در قم بود به اتفاق برادر بزرگتر و خواهرم به دلیل امتحانات خردادماه بازگشتیم روز جمعه عصر با پدر خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم؛ معمولا در افتتاحیهها و سخنرانیها صحبتهای پدر را به وسیله mp4 ضبط میکردم اما این بار در سخنرانی پدر حضور نداشتم پیش از آغاز مراسم با ایشان تماس گرفتم و صحبت کردیم اما نمیدانستم که این آخرین صحبت ما خواهد بود و پدرم دو ساعت بعد دیگر نفس نکشید.
وی بیان داشت: ویدئویی از صحنه شهادت پدر موجود است اما هنوز جرات دیدن آن را نداشتهام؛ البته چندین بار سعی کردم ولی توان دیدنش رو در خود نمیبینم؛ یکبار تا لحظهای که میکروفن کج شد را دیدم و پس از آن بیهوش شدم.
خانم غلامی افزود: در آن مراسم استاندار، فرماندار، نماینده ولی فقیه، فرماندههای سپاه، ارتش و سایر مسئولان حضور داشتند و بسیاری از آنها از اینکه پدرم تا آخرین لحظه زندگی خود در حال خدمت بود تحت تاثیر قرار گرفته بودند و اصرار داشتند که ویدیو او باید برای نشان دادن خدماتش پخش شود.
فرزند شهید غلامی با اشاره به چگونگی تشییع و خاکسپاری این شهید گرانقدر ادامه داد: به جهت دریافت جسد به بابل رفتیم؛ فردای آن روز پزشکی قانونی به درخواست بیمارستان میخواست تا جسد را کالبدشکافی کند از آنجایی که پدر هیچ مشکل جسمی نداشت و بزرگترها نیز مایل به این کار نبودند، رضایت داده و جسد را تحویل گرفتیم پس از آن پیکر ایشان از میدان اصلی شهر مزین به پرچم جمهوری اسلامی ایران بر روی دوش مردم به سمت جایگاه ابدی خود بدرقه و به خاک سپرده شد.
وی با بیان اینکه شهید غلامی در جنگ تحمیلی شیمیایی شده بود، تصریح کرد: جز مادرم هیچکدام ما موضوع شیمیایی شدن پدر را نمیدانستیم، ایشان در پرونده خود درصد جانبازی داشت اما هنگام شهادت بنیاد شهید به دلیل نداشتن برگه مأموریت از درج نام وی به عنوان «شهید» ممانعت میکرد؛ پدرم به حق الناس مقید بود و در بابل به فامیل سر میزد به همین دلیل آن روز از بردن برگه ماموریت خودداری کرده بود؛ عدم وجود برگه ماموریت موجب شد که بنیاد شهید در آن زمان اجازه ثبت نام شهید را ندهد اما بعدها با نامهنگاریهای بسیاری که صورت گرفت در نهایت با تأیید سپاه پدرم به خیل عظیم شهدای وطن پیوست.
فرزند شهید غلامی گفت: زمانی که وارد دانشگاه شدیم، تصورها اینگونه بود که سهمیه در ورود ما اثرگذار بوده در حالی که اینچنین نبود به هنگام شهادت پدر بسیاری از مسئولان به ما مراجعه کردند و اعلام داشتند که در کنار شما هستیم ولی بعدها هیچکدام از این نهادها دیگر به ما مراجعه نکردند به گونهای که پنج ماه بعد از شهادت پدر کاملا تنها بودیم.
خانم غلامی گفت: خیلیها در حق ما لطف داشتند برای مثال در روز عروسیِ خودم؛ مداح قسمت مردانه اعلام کرد که: «پدربزرگ عروس از شهدای جنگ تحمیلی و پدرش هم شهید هستند» و مختصری هم در این مورد توضیح داد و این باعث شد که خانواده همسرم و همراهان آنها متوجه شوند که ما از چه خانوادهای هستیم پس از این جریان همسایههای پدر همسرم نیز در برخورد با من با احترام رفتار میکردند و خود را مدیون خون شهدا میدانستند؛ افتخار من به پدر و پدربزرگ حد و حصر ندارد.
وی در رابطه با رفتار شهید غلامی در برخورد با فرزندان خود اظهار داشت: کوچکتر که بودیم پدر به عنوان همبازی ما بود و تا نزدیک اذان مغرب پا به پای ما میآمد نزدیک اذان مغرب که میشد پدر سمت راه پله میایستاد تا صدای اذان رو میشنید میدوید به سمت بالا و میگفت: «عجلوا باالصلاه قبل الموت ..
عجلوا باالصلاه قبل الموت» و بعد بازی تعطیل میشد و به نماز را یا در مسجد و یا پشت سر پدر میخواندیم.
فرزند شهید غلامی با بیان اینکه پدرم بزرگتر و کوچکتری را میان من و خواهرم رعایت میکرد؛ بیان داشت: تفاوت سنی من و خواهرم فاطمه یکسال و هشت ماه بود ولی پدر به رعایت بزرگتر و کوچیکتری میان ما اهمیت میداد، زمانی که پول توجیبی من رو هزار تومن مقرر کرده بود، برای خواهرم 800 تومان میگذاشت و به هنگام اعتراض خواهرم برای رعایت مساوات، پدر پول توجیبی او را اضافه میکرد اما باز هم به مبلغی که برای من کنار گذشته بود، اضافه میکرد.
خانم غلامی در توصیف بیشتر علاقهمندیها و روزمرگیهای پدر شهیدش افزود: بیشتر شبها ساعت 9 تا 10 مشغول پیادهروی میشد و برای سلامت جسمانی و تغذیه اش اهمیت بسیاری قائل میشد به ما میگفت برای شهادتم دعا کنید اما اگر شهید نشوم برای 120 سال آیندهام برنامهریزی کردهام به خانوادهاش اهمیت میداد، هیچ وقت با ما برخورد بدی نداشت؛ جدای از ما که فرزندانش بودیم؛ برای خواهرو برادرهایش هم وقت میگذاشت با وجود دوری راه؛ مشکل گشا و پای درد و دل خواهر و برادرهاش بود.
وی ادامه داد: پدرم در جوانی تکواندوکار بود، اما پس از اینکه پا به سن گذاشتند، هفتهای حداقل یک بار به همراه برادرم به استخر میرفتند و صبحها حرکات کششی و نرمش انجام میداد.
همچنین کتاب خواندن یکی از خاصترین علاقمندیهای ایشان بود و این را به ما هم توصیه میکرد؛ خودش هم دفتری داشت که از هر کتابی که میخواند؛ نتبرداری میکرد همچنین جملات زیبا، نکات پرمعنی و...
رو جدا میکرد و با توجه به روحیات هر کدوم از ما برایمان مطالبی میفرستاد؛ نوشته روی سنگ قبر ایشان را از جملاتی انتخاب کردم که در دفترش نتبرداری کرده بود.
فرزند شهید غلامی با اشاره به یکی از خاطرات پس از شهادت پدر تصریح کرد: پس از فوت مادر تلفن همراهش را به عنوان یادگاری برداشتم و سیمکارت خود را جایگزین کردم، این گوشی مشکل داشت و برخی از پیامهای گذشته را مجددا ارسال میکرد و پیامهای خوانده شده را نخوانده شده نشان میداد؛ پس از فوت پدر در تاریخ 9 خرداد، من 11 تیر باید برای کنکور ریاضی تمرکز میکردم اما به دلیل وابستگی شدید به پدر و دلتنگی بسیار نمیتوانستم درست متمرکز باشم.
خانم غلامی گفت: یک هفته پیش از کنکور با همکلاسیهای در کتابخانه برای درس خواندن جمع شدیم اما من تمرکز کافی نداشتم و از شدت دلتنگی گریه میکردم با در دل با پدر صحبت میکردم در آن هنگام تلفن همراه مادر در جیبم لرزید از این اتفاق به قدری شوکه شده بودم که نمیتونستم پیام رو باز کنم، همکلاسیهایم با دیدن حالم دورم جمع شدند و پیام رو باز کردند؛ دیدم یکی از پیامهایی که پدر قبلا برام فرستاده بود دوباره ارسال شده بود که در آن پیرامون امید به زندگی و تعیین هدف صحبت کرده بود.
وی با بیان اینکه عدم برخورداری از نعمت وجود پدر در روز عروسیام، بزرگترین حسرت زندگی من است، ابراز داشت:معمولا پدرها روز عروسی دخترهایشان آنها را در آغوش میکشند و برایشان آرزوی خوشبختی میکنند و من از اینکه در روز عروسیام از نعمت وجود پدر محروم بودم، همیشه حسرت میکشم.
فرزند شهید غلامی با اشاره به خاطره خوب از پدر گفت: پدر به قدری برای ما احترام و شخصیت قائل بودند که تصور اینکه دختر هستم یا دختر دارم احساس آرامش عجیبی به قلبم میدهد و به اینکه فردی مذهبی چنین طرز فکری داشت، افتخار میکنم.
خانم غلامی اظهار داشت: من دبیرستان قهرمان شطرنج منطقه شدم ، پدر سر به سرم میذاشت و میگفت: «با اینکه قهرمانی ولی به من میبازی» هر روز با هم شطرنج بازی میکردیم، زمانی که متوجه میشد بازی را مات شد، دستش را طوری تکان میداد که مهرهها بریزد به خاطر ندارم که یک بازی شطرنج را با هم تمام کرده باشیم؛ میگفت که این بازی حساب نیست و بازی بعدی رو حتما بازم شکستت میدم.
وی در پایان عنوان داشت: رفتار و منش پدر به گونهای بود که با یک برخورد میتوان با او صمیمی شد به همین خاطر؛ وفاتش روی خیلی از مردم تاثیر گذاشت، یکی از بزرگترین ودیعه هایی که از پدر برایمان به جا مونده «تربیت» ما است، برادران و خواهرم با وجود گذشت بیش از 10 سال از فوت پدر و مادرم در اجتماع انسانهای محترم، با شخصیت و مقیدی هستند که همه اینها نتیجه تربیت خوب پدر بود و من همیشه بابت این منش خدا را شاکرم.
انتهای پیام/331/ش