4 کتاب داستان اختصاصی با اسم و عکس کودک شما- اخبار سازمانها و شرکتها - اخبار بازار تسنیم
خواندن کتاب برای کودکان علاوه بر افزایش علاقه و شوق آنها به کتاب و مطالعه، دارای مزایای بیشمار دیگری جهت رشد شخصیتی و ذهنی آنها نیز میباشد.

خواندن کتاب برای کودکان علاوه بر افزایش علاقه و شوق آنها به کتاب و مطالعه، دارای مزایای بیشمار دیگری جهت رشد شخصیتی و ذهنی آنها نیز میباشد.
از جملهی این فواید میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
رشد مهارتهای اجتماعی
رشد مهارتهای کلامی و افزایش دایرهی لغات
افزایش تمرکز
آشنایی با فرهنگهای متفاوت
رشد تفکر خلاق
افزایش مهارتهای شنیدن
تقویت ارتباط بین والدین و کودک
در ادامه 4 کتاب داستان اختصاصی کودک را معرفی میکنیم:
کتاب داستان اختصاصی جنگل غول سه چشم
یک روز مها و موشیما در پارک سرسبزی بازی میکردند.
مها که عاشق سرسره تونلی بود از پلههای آن بالا رفت و با موشیما از سرسره به پایین سر خوردند.
موشیما به مها گفت: این پارک خیلی قشنگه اما من جنگلی رو میشناسم که از اینجا هم سرسبزتر و هم زیباتره.
مها گفت: چه خوب!
دلم میخواد اونجا رو ببینم.
بیشتر بخوانید: کتاب داستان اختصاصی
موشیما گفت: متاسفانه ورود آدمها به اونجا ممنوعه.
سپس کمی فکر کرد و گفت: ولی یه راه وجود داره که بتونم تو رو به اونجا ببرم.
راهی که فقط من بلدم.
موشیما به همراه مها از پلههای سرسره بالا رفتند.
موشیما گفت: حالا تو باید چشماتو ببندی تا با هم سر بخوریم.
مها که میدانست موشیما دوست عاقلی است چشمانش را بست و از تونل به پایین سر خوردند.
وقتی چشمانش را باز کرد با کمال تعجب متوجه شد که از راه تونل وارد جنگل زیبایی شدهاند.
موشیما گفت: اینجا جنگل آرومیه و حیوونا با هم مهربونن و چون هیچ انسانی به اینجا راه نداره خطری هم حیوونا رو تهدید نمیکنه.
مها که محو تماشای جنگل زیبا شده بود صدای حیوانی را شنید که میگفت: یه بچه انسان میبینم.
تو با اجازه چه کسی وارد اینجا شدی؟
مها سرش را برگرداند و گوزن شاخدار زیبایی را دید که به او نگاه میکرد.
موشیما که دید مها کمی ترسیده است رو به گوزن کرد و گفت: نگران نباشید.
این دوست من مها است.
اون خیلی حیواناتو دوست داره و با اونا مهربونه.
گوزن گفت: موشیما جواب غول سه چشم رو چی میدی؟
اگه اون بفهمه آدمیزاد وارد اینجا شده حسابی عصبانی میشه.
در همین موقع سر و کله یک راسو، یک خارپشت، و یک خرس هم پیدا شد.
خرس گفت: از چهره این آدمیزاد پیداست که اون خیلی مهربونه و نمیخواد به ما صدمهای بزنه.
کتاب داستان اختصاصی بچه دیو
یک شب مها که بعد از گذراندن یک روز پر از بازی و جنب و جوش خیلی خسته بود، مسواکش را زد و به اتاقش رفت تا بخوابد.
موشیما که همه جا همراه او بود نگاهی به اسباب بازیهای دور و بر اتاق کرد و به مها گفت: امروز خیلی بازی کردیم ولی اتاقت حسابی بهم ریخته.
بخوانید: کتاب داستان
مها اسباب بازیها را یکی یکی داخل سبدش ریخت و گفت: مهای قهرمان همه جا را مرتب میکند.
موشیما خندید و شب بخیر گفت و پرید زیر تخت و داخل جعبه کوچکی که مها برایش درست کرده بود روی رختخواب گرم و نرمش خوابید.
مها هم روی تختش دراز کشید و داشت خوابش میبرد که ناگهان احساس کرد صدایی را از پشت پنجره اتاقش شنیده است.
چشمانش را باز کرد و دید پرده اتاقش تکان میخورد و انگار کسی از پشت پنجره او را نگاه میکند.
مها که به شدت ترسیده بود از جایش پرید و موشیما را صدا زد.
موشیما از زیر تخت بیرون آمد و پرسید: چی شده مها؟
مها با انگشت پنجره را نشان داد.
انگار یک نفر از پشت پنجره داشت به آن ها نگاه میکرد.
موشیما گفت: اصلا نترس، همینجا بمون.
من میرم ببینم کی اونجاست.
که یکدفعه موجود عجیبی شبیه یک بچه دیو را دیدند که از پنجره به داخل آمد.
موشیما گفت: تو کی هستی؟
برای چی به اینجا اومدی؟
کتاب داستان اختصاصی جادوگر بدجنس
یک روز مها به همراه موشیما در ساحل یک دریای زیبا مشغول قدم زدن بودند.
آب دریا آنقدر صاف و تمیز بود که میتوانستند ماهیهای داخل آب را به راحتی ببینند.
کمی که جلوتر رفتند چشمشان به ماهی زیبایی افتاد که کنار دریا روی ماسهها نشسته بود و به آب نگاه میکرد.
مها با تعجب گفت: اینجا رو نگاه کن!
یک ماهی درون خشکی!
موشیما گفت: خیلی عجیبه.
این ماهی چطور میتونه بیرون از آب نفس بکشه؟
ماهی که متوجه این صحبتها شده بود رویش را به طرف آنها کرد و گفت: حق دارید تعجب کنید.
چون ما موجودات دریایی با آب شش نفس میکشیم.
مها به موشیما نگاهی کرد و گفت: پس ما چطور نفس میکشیم؟
موشیما گفت: ما با ششهامون نفس میکشیم.
اما خیلی عجیبه که این ماهی که شش نداره چطور میتونه بیرون از آب نفس بکشه؟
ماهی با بالهی کوچکش اشک صورتش را پاک کرد و گفت: جادوگر بدجنس منو به این روز انداخته.
او با تور ماهیگیریش منو گرفت و آب شش منو تبدیل به شش کرد تا دیگه نتونم تو آب نفس بکشم.
کتاب داستان اختصاصی نقاشی بابا
یک روز مها و موشیما تصمیم میگیرند که با هم یه نقاشی بکشند.
مها گفت: فردا تولد بابامه.
دلم میخواد نقاشی بابامو بکشم و شب که اومد خونه بهش هدیه بدم.
موشیما گفت: فکر خوبیه.
منم بهت کمک میکنم.
مها دفتر و مداد رنگیهایش را آورد و یک آدم کشید.
برایش دست و پا و چشم و ابرو و دهان هم گذاشت.
یک خورشید قشنگ هم در آسمان کشید.
موشیما گفت: این خیلی قشنگ شده ولی انگار بابای نقاشی تو یخورده اخم کرده.
بذار از خودش بپرسم چرا ناراحته.
بخوانید: کتاب قصه
"این مطلب تبلیغاتی است"