«پوروهاب» خیلی عکاس، خیلی شاعر
چهل و هفتمین برنامه شب شاعر ویژه بزرگداشت محمود پو وهاب برگزار می شود. در راستای این برنامه سیدسعیدهاشمی نگاهی به اشعار پوروهاب داشته است.

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، چهل و هفتمین برنامه شب شاعر ویژه بزرگداشت محمود پور وهاب برگزار می شود.
بر اساس این گزارش، این مراسم روز شنبه 14 اردیبهشت ماه در سازمان هنری رسانه ای اوج از ساعت 16 برگزار می شود.
در راستای برپایی این برنامه سیدسعیدهاشمی نگاهی به اشعار پوروهاب داشته است.
یک روز میرفتم
در جنگلی زیبا
میخواستم شعری
بنویسم از گلها
قمری شعرم را
دیدم نمی خواند
جز بیتی از حرفم
چیزی نمی داند
در گوشه ای ماندم
افسرده و تنها
ناگاه دیدم خواند
بیتی از آن توکا
یک بیت شبنم گفت
یک بیت را بلبل
یک بیت را چشمه
یک بیت را هم گل
یک بیت را چون برگ
از شاخه ای چیدم
یک بیت آن را هم
از باد فهمیدم
من بیت بیتش را
در دفتر آوردم
وقتی که شد کامل
مال خودم کردم
گفتم: شما در من
سبز و رها هستید
من نیستم شاعر
شاعر شما هستید
این شعر سروده محمود پوروهاب است.
محمود پوروهاب شاعری است که همه شاعرانگی اش را از درختها و چشمهها و مزرعهها گرفته است.
خودش هم اینجا اقرار کرده که شاعر نیست و هرچه دارد از طبیعت دارد.
پوروهاب آنقدر از شمال و طبیعت زیبای شمال بهره گرفته است که حتی اگر پای شعرهایش امضا نباشد، خواننده خیلی راحت میفهمد که آن شعر، سروده اوست.
در حقیقت زمین و آسمان و ابر و باران و دریا و رود، امضای شعرهای او هستند.
آن روز روی شانهام بود
سنجاقکی آرام و ساده
احساس کردم یک فرشته
آن را به قلبم هدیه داده
آن روز حس کردم بزرگم
میداد دستم بوی خورشید
در قلب من مانند چشمه
یکدفعه دیدم شعر جوشید
شعری که در من راه میرفت
مانند یک بزغالهی شاد
شعری روان، شعری صمیمی
شعری که بوی برگ میداد
شما تا روستایی نباشید نمی توانید حس کنید که راه رفتن بزغاله شاد با راه رفتن حیوانات دیگر فرق دارد.
یا نمی توانید بفهمید که ممکن است نزدیک یک برکه، سنجاقکی بر شانههایتان بنشیند.
یک شاعر روستایی به خصوص اگر شمالی باشد میداند که نشستن یک سنجاقک روی شانه اش، یک موهبت است.
یک شعر ازلی است.
یک قصیده ناب است.
پوروهاب مثل سپید رود جاری است.
راحت است.
خودش را اذیت نمی کند.
راحت شعر میگوید و البته این راحت سرودن به جز دارا بودن حس روستایی، نشان از مطالعه زیاد و عمیق پوروهاب در زمینه ادبیات دارد.
متاسفانه الان دیگر شاعران شعر کودک به خودشان زحمت نمی دهند و کتاب نمی خوانند.
همان غریزهی ابتدایی را که خداوند در وجودشان نهاده به کار میگیرند و شعر میگویند.
آن قدر میگویند تا آن غریزه به پایان برسد و دیگر چیزی نماند.
آن وقت دیگر حتی اگر شعر هم بخوانند فایده ندارد.
چون سرچشمه خشکیده.
پوروهاب بیشتر یک عکاس است تا شاعر.
او قدرت این را دارد که با دوربین ذوقش از زیباییهای خلقت عکس بگیرد و در آلبوم کتابهایش به بچهها نشان دهد.
ما در شعرهای پوروهاب، ویروس بزرگسالی نمی بینیم.
پوروهاب وقتی شعر میگوید بچه میشود.
انگار کودک یا نوجوانی در حال صحبت با دل خودش است.
او آنقدر به دنیای بچهها نزدیک میشود که وقتی بچهها شعرهایش را میخوانند احساس نمی کنند که یک بزرگسال دارد با آنها حرف میزند.
میان باغچه، پهلوی گلها
عروسک بار دیگر مانده تنها
عروسک جان هوا غمگین و ابریست
کنار تو پرستو مادرت نیست
پوروهاب حس کودک و نوجوان را به خوبی دریافت کرده است و گاهی آنقدر ریز به اطرافش نگاه میکند که خواننده تعجب میکند او چطور اینقدر دقیق است.
در گوشه ای از یک خیابان
یک حوض پر آب و قشنگ است
قویی کنارش ایستاده
آن قو ولی از جنس سنگ است
کدام بزرگسالی است که وقتی در خیابان راه میرود حواسش به حوض فواره قو مانند کنار خیابان باشد؟
کدام بزرگسالی است که وقتی قوی مهاجری کنار قوی سنگی مینشیند حواسش را جمع کند ببیند آن دو به هم چه میگویند؟
کدام بزرگسالی است که بتواند حرفهای یک قوی مهاجر را که با قوی سنگی حرف میزند ترجمه کند و برای بچهها بازگو نماید؟
پوروهاب در این نکات ریز دقیق میشود و همین میشود که ما در شعرش جادوی خیال و آواز پر فرشتهها را میبینیم.
نگاه جدید و امروزی پوروهاب باعث شده که خوانندهی امروزی او را از جنس خودش بداند.
پوروهاب به صنعت، پیشرفت، شهرنشینی، بدبختیها و خوشبختیها ی امروز نگاه شاعرانه ای دارد.
او از شعرهای بیست سال و سی سال و پنجاه سال پیش دست کشیده.
او امروزی نگاه میکند و خیال و عاطفه خود را با پیشرفتهای امروز هماهنگ کرده است.
دیگر دوره اسب و گاری و گوسفند و چوپان و هدهد و کشاورزی در شعرها گذشته است.
امروزه دوره مترو و کارخانه و فوتبال و سیگار و داعش و موبایل است.
پوروهاب فهمیده اگر با جامعه حرکت نکند شعرش چیزی میشود در حد شعرهای «داشت عباسقلی خان پسری».
او فهمیده که دوره او با دوره ایرج میرزا و یمینی شریف و دولت آبادی فرق دارد.
در دورهی آنها اگر پیشرفت، سال به سال و کیلومتر به کیلومتر بود، امروزه ثانیه به ثانیه و قدم به قدم است.
چشم من
نه به تماشای بهار ایستاد
نه به تماشای برف
قلب من
گوش به آواز قناری نداد
گوش به حرف پدر
...
چشم و دل و دست من
شیفتهی گوشی همراه بود
شیفته فیلم، عکس
بازی و طنز و پیام...
شعرهای پوروهاب شعرهایی ماندگار هستند که فقط خود او میتواند آنها را بسراید.
پوروهاب از معدود باقی ماندگان نسل واقعی شعر کودک و نوجوان است که هنوز میتواند بسراید.
متاسفانه این نسل روز به روز محدودتر میشود و ما از شاعران کودک و نوجوان امروز نمی توانیم توقع داشته باشیم که مطالعه کنند، غریزه را به کار بگیرند، عاطفه را فرا بخوانند و جامعهی امروز را درک کنند.
امیدوارم محمود پوروهاب، با توجه به روحیهی شاگرد پروری که دارد بتواند مسیر شعر کودک امروز را عوض کند.
انتهای پیام/