صدای ماندگار از تیمسار خلبان منوچهر محققی/ مردم از بچههایم مهمترند!
«خانمم زنگ زد که بچهمون داره میمیره. بیا ببین چیکار میتونیم بکنیم. گفتم هر روز جلوی چشم من 2هزار نفر میمیرن اگر بخوام بیام این 2هزار نفر میمیرن.»

گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم-تیمسار خلبان منوچهر محققی متولد 1322 در شهر تبریز را اگر نگوییم بهترین خلبان، حتما باید جزو بهترین های نیروی هوایی بدانیم.
منوچهر محققی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت نیروی هوایی ارتش درآمد و آموزش خود را در کشور آمریکا پشت سر گذاشت و تبدیل به یکی از بهترین خلبانان جنگنده فانتوم شد.
او با شروع جنگ تحمیلی در عملیاتهای مهمی نظیر کمان 99، عملیات مروارید و...
شرکت کرد و با انجام 182 سورتی پرواز برون مرزی (Special Mission ) و بیش از 3000 ساعت پرواز با فانتوم F 4 رکورددار بود.
او که در سال 59 به دلیل اصابت هواپیمایش در نزدیکی بصره به درجه جانبازی نائل شده بود، به علت انجام پروازهای فراوان در سالهای جنگ، از ناحیه ستون فقرات دچار مشکل شد و سرانجام در روز نهم مهرماه 1400 پس از تحمل یک دوره بیماری به یاران شهیدش پیوست.
آنچه در ادامه می شنوید، بخشی از یک گفتگوی قدیمی با وی است که در آن به نکات جالب توجهی اشاره میکند:
خانمم زنگ زد که بچهمون داره میمیره.
گفتم خب چیکار کنم؟
گفت بیا ببین چیکار میتونیم بکنیم.
گفتم هر روز جلوی چشم من 2هزار نفر میمیرن اگر بخوام بیام این 2هزار نفر میمیرن.
من مسئولم در مقابل اینا خب، اینجا رو دیگه نمیشه [بگوییم] برم، نرم، نمیدونم حسن رفت، حسین نرفت، فلانی داره مقام میگیره!
صحبت اینارو بریز دور، صحبت از زنده بودنه.
این خانوادهها باشن، هر بلایی سر ما اومد اصلا مهم نیست.
این مثلا 100 تا بچهی 10 ساله باید بمونن.
این دیگه بایده، اگر نشد اول باید خود آدم از بین بره.
به عنوان یه نظامی، ما پول گرفتیم آقا.
من یه بچه دهاتیام.
از دهات تبریز اومدم رفتم آمریکا حتی گواهینامه رانندگی نداشتم و اونجا گرفتم.
این رو ملت به من داده و این راهیه که انتخاب کردم.
مگه کسی به من زور گفته؟
- نگفته ولی شما بالاتر از آن استاندارها عمل کردید
شما تا به حال جسد بی سر دیدی؟
-نه
ولی من دیدم.
شاید تقصیر من بوده.
من دیر رسیدم.
شاید اگر 30 ثانیه زودتر رسیده بودم این جسد بی سر نبود.
شاید 90 درصد مرگ بود ولی قبول کرده بودم.
نفر دوم از سمت چپ
مرگ خلبان سادهترین مرگه.
الان هستی، الان نیستی.
تمام شد، پودر شدی، هیچی حس نمیکنی.
ما از چی مرگ می ترسیم؟
از مراسمش میترسیم که میکننمون زیر خاک؟
چون من پروازم خیلی قوی شده بود، اصلا به ذهنم نمیگنجید که کسی بتونه هواپیمای منو بزنه ولی زدن دیگه!
وقتی شما میری داخل آتشی که روشنه، فکر میکنی بهشته؟
باور کن صبح بلند میشدم دوش آب سرد میگرفتم، زیر دوش سرود ایران رو میخوندم.
بچهها میگفتن تو رو خدا بذار ما بخوابیم.
با این روحیه [در] اولین پرواز، که هنوز بچهها خواب بودن، من صبحونه عراقیها رو بهشون داده بودم!
انتهای پیام/