خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

یکشنبه، 15 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

«شب را باورنکن» عاقبت انتظارات بالای خانواده را نشان می‌دهد

باشگاه خبرنگاران | فرهنگی و هنری | چهارشنبه، 10 شهریور 1400 - 04:06
کتاب «شب را باورنکن» اثر مرجان ارتند در نشرصاد منتشرشد.
كتاب،ويترين،بو،خانواده،اجتماعي،درِ،كشيدم،دلم،بوي،رفتم،رتبه،كلاس

معرفی کتاب ؛
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «شب را باورنکن» اثر مرجان ارتند در نشرصاد منتشرشد.
این اثر به یکی از آسیب‌های اجتماعی می‌پردازد.
درنگارش داستان به ریشه این آسیب اجتماعی توجه می‌شود و می‌توان آن را کتاب مفیدی دانست برای اینکه به خانواده‌ها هشدار می‌دهد و می‌گوید چه عاملی باعث می‌شود فرزندشان با آسیب اجتماعی روبه رو شود.
بیشتربخوانید
کتاب داستانی جذاب را درباره یک دخترجوان مطرح می‌کند که باید سرنوشتش را مشخص کند.
نگین گه نوجوانی کنکوری است با سخت گیری‌های شدید خانواده روبه رو می‌شود.
همین امر باعث می‌شود مسیر زندگی اش تغییرکند.
بنابرآنچه در کتاب آمده است دلیل سختگیری خانواده دختر نوجوان انتظارات بالای آن‌ها از اوست.
آن‌ها می‌خواهند دخترشان مانند خواهر بزرگترش که رتبه تک رقمی داشته است رتبه بالایی در کنکور به دست بیاورد درحالی که او می‌خواهد گاهی بیرون برود و تفریح کند.
خانواده اش دربرابر وی ایستادگی می‌کنند و از او می‌خواهند درخانه بماند.
در بخشی از کتاب آمده است:
«بازهم قهر کرد و زودتر از من به‌سمت کلاس رفت.
چندتا نفس عمیق کشیدم و به‌سمت کلاس رفتم.
من کم نیاورده‌ام، یعنی نباید کم بیاورم.
حتماً من هم پدر و مادرم را خوش‌حال می‌کنم!
آن روز سعی کردم بیشتر حواسم را به درس‌خواندن جمع کنم.
زنگ که خورد دوست داشتم بازهم مثل دیروز کمی قدم بزنم و بازهم آن کافه‌کتاب را ببینم.
حالم را خوب می‌کرد.
تقریباً همهٔ بچه‌ها رفته بودند.
تنها در کنار حیاط مدرسه مانده بودم؛ اما خبری از سرویس نشد.
راهم را گرفتم و به تنها جایی‌که برای رفتن فکر می‌کردم، کافه‌کتاب بود.
به درِ کافه که رسیدم، روی صندلی کوچک کنار ویترین گل‌های قرمز گذاشته بودند.
خم شدم و آن‌ها را بو کردم، چقدر بوی خوبی داشت.
دوباره بو کردم این بار عمیق‌تر.
دلم می‌خواست این بو را مدت طولانی در ریه‌هایم ذخیره کنم.
سرم را بالا آوردم و دوباره به آن کتاب‌های شعر پشت ویترین نگاه کردم.
چقدر خوب بود، پشت ویترین فقط کتاب شعر بود.
دلم می‌خواست همهٔ آن‌ها را بخرم، به‌خصوص مجموعهٔ اشعار فروغ فرخزاد را.
دستگیرهٔ طلایی‌رنگ درِ چوبی را کشیدم.
در کمی سنگین بود، محکم‌تر هل دادم و وارد شدم.
اوّلین چیزی که حس می‌شد بوی قهوه بود.
جلوتر رفتم و در کنار میزی که جلوِ پایم بود ایستادم و مشغول نگاه‌کردن به کتاب‌ها شدم.»
انتهای پیام/