خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 01 فروردین 1402
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان دیپی (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

اظهارات یک عضو جدا شده گروهک تروریستی پ ک ک/ ماجرای تمام نشدنی فساد اخلاقی!

باشگاه خبرنگاران | یادداشت | چهارشنبه، 19 دی 1397 - 18:34
سعید که دیگر به کلی از پ ک ک بریده بود، هر لحظه منتظر اتفاقی بود تا گُر گرفته و همه ناراحتی‌هایش را در مورد عُمر از دست رفته‌اش در گروه سر یک نفر خالی کند.
نرود،گويش،يادتان،لحني،باهم،اوجالان،نشدم،محترمانه،…،قاتي،جهان ...

خلاصه خبر

آن‌ها نه‌تنها گویش محلی کردهای عراق را بلد نبودند، بلکه گویش محلی کردهای ترکیه را هم بلد نبودند.
بعضاً با مردم این مناطق ترکی حرف می‌زدند.
غافل از اینکه اینجا عراق است و این افراد ترکی بلد نیستند.
چند روز بعد از جلسه، دو تن از مدیران رده‌بالای حزبی، مرا فراخواندند تا چیزی بگویند.
احتمال می‌دادم به مکان دیگری اعزام بشوم.
چون زیاد با بچه‌های آنجا قاتی نشده بودم.
یک آقا و یک خانم بر روی صندلی‌های حیاط مقر نشسته بودند.
گفتم: ببخشید من کار دارم باید بروم.
یک جورهایی حرف می‌زد که انگار دارند برای موضوع مهمی تصمیم می‌گیرند و نظر من هم خیلی کارساز است.
معمولاً خیلی آرام حرف می‌زد و با مکث‌های نابجا در صحبت‌هایش، احساس می‌شد که تمرین می‌کند که با لحنی سیاسی سخن براند، ولی اصلاً به قیافه‌اش نمی‌خورد.
معلوم بود حرف‌ها و حرکاتش ظاهری هستند.
ادامه داد: «ما خبرداریم که رابطه شما با فلان دختر در چه حد است.
حرف‌هایش را قطع نکردم گذاشتم تا آخر بگوید.
من هم سعی کردم کمی با زبان خودش صحبت کنم.
هرچه او گفت، من هم تأیید می‌کنم، حتی اگر دروغ محض هم باشد.
همزمان با سریع‌تر کردن ریتم سخنانم از روی صندلی برخاستم و همان‌طور که با قدم‌های نرم و آهسته آنجا را ترک می‌کردم با لحنی نیمه تهدید به آن‌ها گفتم: یادتان نرود اگر اثباتی برای این اتهامات نداشته باشید، باید جوابگو باشید، چراکه آن‌وقت چرخ روزگار برمی‌گردد.
با شنیدن این حرف برگشتم و با خنده‌ای بلند به او گفتم: خُب تربیت را از شما یاد گرفته‌ایم.
دروغ محض.
اصلاً گوشی داره یا نه؟
یکی از دخترها که رفیقش بود گفت: «اره تازه گوشی خریده و اینم شماره» به او زنگ زدم.
گفتم: باشد حالا شما بیایید مقر منتظرتان هستند.
من هم جلوی درب ورودی مقر ایستاده بودم.
او را داخل حیاط بردم و در مقابل آن دو که هنوز روی صندلی‌شان بودند و در مورد موضوع صحبت می‌کردند، نشاندم.
خانم مسئول گفت: «تو با اجازه کی این کارها را انجام می‌دهی؟» خیلی عصبانی بودم سعی کردم جلوی خودم را بگیرم، اما فکر نکنم هیچ‌کس توان تحمل همچنین تهمت ناروایی را داشته باشد.
دختر خانم که خیلی مضطرب و ناراحت بود، گریه‌اش گرفت، گفت: «من از چیزی خبر ندارم و نمی‌دانم در مورد چه صحبت می‌کنید، این تهمت است که شما می‌گویید و من به این سادگی از شما نمی‌گذرم، شکایت می‌کنم.»
من هم با خنده به او گفتم: اگر شکایت کردی از این دو نفر شاکی بشو.
این بار خانم مسئول بلند شد که چیزی گفته باشد.
گفتم: یادتان نرود اگر مدرکی دارید برای اثبات اتهام وارده، رو کنید.
نمی‌دانم چرا این‌طور شده بودم.
به‌هرحال من از مسئله گذشتم و زیاد هم پیگیر نشدم، چون می‌دانستم بی‌فایده است و اگر زیاد هم ادامه بدهم، برای خودم مشکل به وجود می‌آید.