زندگی تحت حکومت داعش برای زنان چگونه بود؟
زنان و دختران عراقی خاطراتی از دوران زندگی خود تحت حکومت داعش تعریف میکنند، که شنیدن آنها جالب است.

به گزارش گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از «The GroundTruth Project»، دسامبر سال ۲۰۱۷ بود که حیدرالعبادی، نخست وزیر وقت عراق از شکست گروه تروریستی داعش در این کشور خبر داد.
اما شاید برای شما هم جالب باشد تا از اوضاع زنان تحت حکومت داعش با خبر شوید.
گزارش زیر مصاحبهای است که «Lauren Bohn» خبرنگار خاورمیانه پایگاه خبری «The GroundTruth Project» همان سالها پس از گذراندن هفتهها بیرون از شهر موصل در مصاحبه با دختران و زنانی که از حکومت داعش قرار کرده بودند، گزارش داده است.
در این گزارش به نقل از این خبرنگار آمده است:اردوگاه خزر در شمال صحرای عراق با داستانهای ترسناک همراه است؛ داستانهای غیر قابل تصوری از وحشیگری.
زمانی که من آنجا در حال گزارشگری بودم، یک زن مسن عراقی به من گفت پیش از غروب آفتاب حتما اینجا را ترک کن.
من از او پرسیدم که آیا اردوگاه خطرناک است؟
او در حالی که خیره خیره به من نگاه میکرد، گفت: نه.
او گقت این را بدین خاطر گفته است که ارواح زندگی قدیمی ما میآیند و هیچ کس نمیتواند این دل شکستگی را تحمل کند.
در اردوگاه خزر در ۴۵ مایلی موصل و در دیگر اردوگاه ها، من با دهها زن که برای دو سال و نیم تحت محاصره داعش بودند، مصاحبه کردم.
گزارشهای آنها دریچهای به روی یکی از بی رحمانهترین فصلهای تاریخ معاصر محسوب میشود.
غفران
زمانی که داعش کنترل روستای محل زندگی غفران - دختر نوجوان ۱۶ ساله - را به دست گرفت، آنها تمامی زنان را وادار کردند تا تمامی وسایل آرایشی شان و نیز لباسهای رنگی خود را دور بریزند.
هیچ رنگی در هیچ جایی نبود.
اولین کاری که این دختر نوجوان پس از ورود به اردوگاه خزر به انجام رساند، لاک زدن ناخنهای خود بود.
زمانی که داعش کنترل محله این دختر نوجوان را به دست گرفت، وسایل آراشی به همراه لباسهای رنگین به سطل آشغال ریخته شدند.
او مجبور شد روسری صورتی رنگ خود را بپوشاند.
او یک رژ لب درخشانی را که از پول تولدش برای خرید آن اقدام کرده بود را علاوه بر یک لباس گلداری که دوستش برای او از اروپا خریده بود رها کرد.
او به همراه دیگر زنان و حتی دختران کوچک مجبور شدند تا «نقابهای سیاه» زده و دستکش دست کنند.
غفران، دختر نوجوان ۱۶ ساله در حالی که در چادر کوچکی به همراه پدر و مادرش نشسته بود، میگفت: هیچ رنگی در هیچ کجا نبود؛ تا جایی که خورشید بیشتر روزها سیاه به نظر میرسید.
غفران متعلق به روستایی کوچک خارج از شهر «نمرود» در بیست مایلی موصل بود.
او با غرور میگوید شهر نمرود شهری تاریخی است که روزگاری پایتخت امپراتوری آشوری در آنجا قرار داشت.
غفران دوران کودکی خود را با گشتن و سپری کردن زمان در قلعه تاریخی این شهر صرف کرده بود که از بناهای به جای مانده از جهان باستان به حساب میآمد؛ اما یک ماه پس از آنکه داعش بر شهر نمرود مسلط شد، ویدئویی را منتشر ساخت که در آن نشان داده شده بود افراد شبه نظامی در حال تخریب این قلعه هستند و آثار باستانی را با پتک خرد کرده و باقی ماندههای آن را منفجر میکنند.
دو ماه پس از آنکه شهر نمرود به تصرف درآمد، غفران دیگر به مدرسه نرفت.
داعش برنامه درسی را تغییر داد و کلاسهای درس را به میدان آموزش نظامی مبدل کرد.
غفران در حالی که به برادرش نگاه میکرد، گفت: وضعیت پسران حتی بدتر از دختران بود.
به آنها آموزش داده میشد تا مسلسل را مسلح کرده و یا نارنجک بسازند.
اما حتی دختران نیز تشویق میشدند تا به تیپ الخنساء (شاخه زنانه داعش) بپیوندند.
غفران تعریف میکند که چطور در همان زمان تسلط داعش، دو نفر از دوستان نزدیکش از ترس، به تیپ الخنسای داعش پیوستند.
آسالا
کمی بعد از نیمه شب بود که خانواده آسالا یک قایق ماهیگیری کوچک گرفتند و از طریق رودخانه دجله فرار کردند.
این زن میگوید: هنگامی که آنها (داعش)، سریال مورد علاقه ام را ممنوع کردند و تمامی ماهوارههای ما را گرفتند، با خودم گفتم دیگر بس است.
آسالا میگوید نخستین ماهی که داعش به روی کار آمد، محله آنها بسیار آرام بود؛ به مانند شهر ارواح.
جنگجویان داعش به خانواده او گفته بودند که این گروه برای آزادی آنها از سالها ظلم دولت عراق در اینجا حضور دارند.
خانواده آسالا پیشتر به شکلی جسته و گریخته، اخبار داعش در سوریه را شنیده بودند.
با این وجود زمانی که از آنها خواسته شد تا پرچم داعش را بر در خانه خود آویزان کنند، به مانند دیگر افراد این کار را انجام دادند.
انجام ندادن چنین کاری میتوانست به مانند خیانت قلمداد شود.
الیته پس از گذشت چند روز آنها فهمیدند بر سر افرادی که با این کار مخالفت کنند، چه بلایی خواهد آمد.
یک روز، پسر هفت ساله آسالا پس از مدرسه اش، در حالی که میدوید، فریاد میزد وارد خانه شد و گفت: «مامان!
تعدادی از مردان را در میدان شهر به دار آویخته اند.» آسالا فکر کرد که پسرش این داستان را همین طوری از خودش در آورده؛ بنابراین به پسر هفت ساله اش گفت تا اندکی استراحت کند.
روز بعد زمانی که آسالا با همسرش به بازار رفت، تازه متوجه شد که پسشر راست گفته بود.
او میگوید: شما هرگز نمیتوانید این صحنه زشت را فراموش کنید.
من برای همیشه دچار ضربه شدم.
من میخواستم تا صورت آنها را نگاه کرده تا ببینم آیا آنها را میشناسم یا نه؛ اما زیر لباس سیاه خود گریه ام گرفت.
اندکی نگذشت که پدر آسالا که صاحب یک مغازه سیگارفروشی بود، به زندان افتاد و سیگار غیرقانونی اعلام شد.
همسر آسالا نیز به مدت یک ماه به خاطر کنترل نکردن زن خود به زندان داعش افتاد.
خود آسالا نیز به دلیل خرید در بازار بدون داشتن دستکش، از سوی پلیس داعش دو اخطار دریافت کرد.
بار سوم، آنها شوهر آسالا را از مغازه بیرون آورده و از پشت به وی ۵۰ ضربه شلاق زدند.
حتی کودکان نیز از دیدن این صحنههای خشونت بار منع نشدند و دیدن این صحنه هاعادی شده بود.
زمانی که همسر آسالا با پلیس داعش در این خصوص شروع به بگو مگو کرد و آنها را به چالش کشید، آنها برای دو هفته او را به زندان انداختند.
زینب
اولین شکست عصبی داعش دو هفته پس از آن رخ داد که داعش کنترل محله آنها را به دست گرفت.
زینب همیشه احساس اضطراب داشت؛ اما زمانی که دیگر نتوانست بدون همراهی همسرش به بیرون از خانه رود، دیوانه شد.
زینب میگوید: من فقط سیاهی میدیدم و رنگ سیاه همه جا بود.
من احساس کردم به مانند پرنده در قفس گیر افتاده ام.
من نمیتوانستم بدون همسرم که ساعتها کار میکرد، بیرون بروم.
من (به تنهایی) یک شخص نبودم.
داعش در محله آنها کلینیکهای بهداشتی را غارت کرده و بیشتر داروها را ممنوع کرده بود؛ اما یک دوست خانوادگی آنها قرص ضد افسردگی داشت که زینب شروع به مصرف آنها کرد؛ اما این قرصها نیز نتوانست او را آرام کند.
او میگوید: من نمیخواستم تا چیزی احساس کنم.
مرگ و تاریکی وجود داشت و من نمیخواستم هیچ کدام از آنها را احساس کنم.
او دو سال و نیم ماندن تحت حکومت داعش را با این دو کلمه خلاصه میکند: نشستن و انتظار.
سه پسر وی به محض آنکه به آنها آموزش پر کردن سلاح در مدارس داده شد، رفتن به مدرسه را متوقف کردند.
همسر وی که یک برقکار برجسته بود را مجبور ساختند تا با داعش همکاری کند.
زمانی که داعش به همسر وی کارهای مرتبط با ساخت تونلی را سپرد، همسر وی از انجام آن امتناع ورزید؛ به همین خاطر داعش او را به مدت یک هفته در اتاقی تاریک با آب و غذای کم نگه داشت و تهدیدش کرد که پسرانش را میگیرد؛ بنابراین او مجبور به همکاری شد.
زمانی که عملیات دولت عراق علیه داعش آغاز شد، زینب و خانواده اش احساس آرامش کردند و امیدوار شدند تا داعش از آنجا به بیرون رانده شود و شرایط عادی بازگردد.
انتهای پیام/