چند روایت درباره مهجورترین رشته هنرهای تجسمی/ اگر «گرافیک» نبود..
کیارنگ علایی معتقد است اگر گرافیک نبود در این کلانشهرهای پر از ازدحام، غریبگی، چند هویتی و شلوغ و بی نظم خفه میشدیم. گرافیک چیزی است که نفس ما را در این شهرها زنده نگه میدارد.

به گزارش خبرنگار مهر، کیارنگ علایی نویسنده، هنرمند عکاس و مدیر گروه رشته کارشناسی ارشد عکاسی در دانشگاه اقبال لاهوری به مناسبت روز جهانی دیزاین یا گرافیک، یادداشتی با محوریت مغفول ماندن این هنر در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
«گرافیک» در میان همه رشتههای هنرهای تجسمی، مهجورترین است.
مهجور از این بابت که در همه این سالها خیلی ساده در سایه قرار گرفته است.
ما برای آنچه مستقیماً به زندگی مان مربوط میشود و حول زندگی روزمره ماست هزینههای گزاف میدهیم، برای بهداشت محیط مان بیشترین هزینه، برای باغچه و حیاط و پارکینگ؛ هزینه دائمی، برای بنزین و روغن اتومبیل و آمد و شد بهترین کیفیت، اما به راستی برای گرافیک چه؟
چرا گرافیک در زندگی ما این قدر در عزلت است؟
اما وقتی میخواهیم تلفن همراه جدیدی بخریم و قیمت دلاری آن را چند برابر تحمل کنیم، به کیفیت قرارگیری گوشی در دست مان، نوع طراحی صفحات و جزییاتش فکر میکنیم، ولی به ندرت به تأثیر طراحان و ایده پردازان و گرافیستهایی فکر میکنیم که این محصول دلربا را با توجه به خواستها، تمایلات و غریزه مصرف کننده طراحی کردهاند.
چند نفر از ما میدانیم گرافیست و طراح این محصول کیست؟
اگر گرافیک نبود در این کلانشهرهای پر از ازدحام، غریبگی، چند هویتی و شلوغ و بی نظم خفه میشدیم.
گرافیک چیزی است که نفس ما را در این شهرها زنده نگه میدارد.
هر روز که از خانه بیرون میآییم، اگر هیچکس را نبینیم و هیچ قرار ملاقاتی نداشته باشیم، «گرافیک» تنها موجود زندهای است که به دیدار ما میآید، او یک هیأت سیال دارد که خودش را در قامت چیزهای مختلف شریک چشم و ذهن ما میکند.
هرگز نمیتوان خیابانی خالی را پیمود و با گرافیک دم خور نبود.
همیشه فکر کردهام چطور منوی یک رستوران بسیار مجلل میتواند تشویش زا باشد، به آبمیوه فروشی که میرویم چطور ممکن است استرس بگیریم؟
اتومبیل مان را که برای شستشو می بریم چه دریافتی از فضای کارواش خواهیم گرفت؟
مطب پزشکان را که دیگر نگویم.
گرافیک یک موجود زنده است که از آن زمان که از نقاشی منشعب شد و به تکثرگرایی ذاتی گروید، حضورش در زندگی ما بیشتر و بیشتر شد، چه بخواهیم، چه نخواهیم، او بخش مهمی از سرزندگی و نشاط روزانه ماست، اگر گرافیک نبود در این کلانشهرهای پر از ازدحام، غریبگی، چند هویتی و شلوغ و بی نظم خفه میشدیم.
گرافیک چیزی است که نفس ما را در این شهرها زنده نگه میدارد.
هوایی است که خلوص آن بالاست و میان این همه آلودگی بصری، جان تازه ای به زندگی ما میبخشد.
اگر چه صاحبان حقیقی این رشته در اغلب شهرستانها، در اتاقهای استیجاری هشت، نه متری کار میکنند و هر سال خانه به دوشاند، بعضیها گوشه هال خانه، کنار انباری، به اندازه یک میز یک متری، دفتر کار گرافیک شأن را بنا کردهاند.
یک میز و یک چراغ مطالعه روی آن.
من خیلی خوب میدانم مدرسین پیشروی گرافیک در مؤسسات آموزش عالی چه رنجی میکشند تا ظرفیت نوآوری را در ایران بالا ببرند و در این مسیر باید توأمان با چندین نگاه ممانعت گر که از همکار سنتی یا دانشجوی قدرنشناس که مصالح اش با آموزگار آوانگارد برقرار نیست، مبارزه کنند و دست آخر، زخم خورده و دل شکسته به همان عزلت قبلی برگردند و عطای تدریس را به لقایش ببخشند.
این همه اصطکاک و فرسایش روحی در قبال ساعتی ۲۰ هزار تومان حق التدریس چه مفهومی دارد؟
اهمیت گرافیک به عنوان رشته هنری در این سالها خلاصه شده در حضور پر تعداد این رشته در دانشگاههای کوچک و بزرگ در شهرستانهای مختلف که عمدتاً استراتژی برای خروجیهای این رشته و توازنی برای نیاز بازار کار و این همه فارغالتحصیل گرافیک موجود نیست.
درست است، ما مدرسه کرانبورک نداریم اما این واقعیتی تلخ است که کار کردن در آتلیههای عامه پسند و بازاری یا دفاتر تبلیغاتی درجه چهار و پنج که هیچگونه هویتی از کار گرافیکی خود در یکی دو دهه فعالیت حتی، به جا نمیگذارند، کعبه آمال بسیاری از فارغالتحصیلان این رشته شده است.
تعمق در محصولات گرافیک به ما تاریخ زندهای از وضعیت این هنر را میدهد.
همیشه یکی از دلمشغولی هایم نگاه کردن به جلد کتابها بوده است، اینکه مجید عباسی در پر تکرارترین دوره طراحی جلد نشر چشمه، دقیقاً چه طور جلد طراحی میکند؟
ایمیج ها از کجا میآیند؟
چطور لی اوت میشود، و این مجموعه در کجای تاریخ فرهنگی نشر چشمه قرار میگیرد؟
همین کار را با مجلاتی مثل «نا داستان» و «آنگاه» و «حرفه هنرمند» میکنم.
دوست دارم بدانم آنها چگونه ذهنم را تیرباران میکنند و تیرهایشان کجای ذهن من مینشیند.
تقویم سالانه فرهاد فزونی، صرف نظر از توزیع ضعیف اش، چه نگاه تازه و شوخ طبعانهای را بر شئی میافزاید که یک سال تمام با ما زندگی میکند و خونی جدید به روزهایمان تزریق میکند.
آیا این بازگشت شوخ طبعی به گرافیک نیست؟
کارهای «ابراهیم حقیقی» مرا یاد این جمله «برانکوزی» میاندازد: «زمانی که بچه نیستیم، مرده ایم».
و خیلیهای دیگر که همیشه الهام بخش بودهاند، به اینها اضافه کنید صدها نام کوچک و بزرگ در سایه قرار گرفته در شهرستانها را که ما فقط در جشنوارههایی مثل سرو نقرهای یا تجسمی فجر مجال مییابیم نبوغ شأن را ببینیم.