ما فقط میتوانیم «چسب زخم» باشیم!/ این گروه جهادی با 5 عضو در دل کرونا متولد شد و کاری کرد کارستان
کمکهایی که ما بهعنوان گروه جهادی به نیازمندان میکنیم، در واقع کمکهای اولیه و مقدماتی است؛ نه کامل و درست و درمان است، نه دائمی. چون توانمان محدود است و منابع مالی مشخص و ثابتی نداریم. ما کمکهای محدودی در زمانهای مشخصی به نیازمندان ارائه میدهیم، درست مثل اینکه یک زخم را بهطور موقت ببندیم. برای کمکرسانی در این سطح، «چسب زخم»، میتواند گویاترین اسم باشد...

کمکهایی که ما بهعنوان گروه جهادی به نیازمندان میکنیم، در واقع کمکهای اولیه و مقدماتی است؛ نه کامل و درست و درمان است، نه دائمی.
چون توانمان محدود است و منابع مالی مشخص و ثابتی نداریم.
ما کمکهای محدودی در زمانهای مشخصی به نیازمندان ارائه میدهیم، درست مثل اینکه یک زخم را بهطور موقت ببندیم.
برای کمکرسانی در این سطح، «چسب زخم»، میتواند گویاترین اسم باشد...
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ «ما پنج تَنیم؛ پزشکی اهل قلم، طلبهای تماموقت، مدیر بیمهای اهل هنر، مادری فلسفهخوانده و حقوقدانی در پیِ عدالت.
همین!» کارهایشان هم شبیه همین معرفیشان، متفاوت است.
به حسابِ روز و ماه، حسابی جواناند اما به حسابِ کارنامه، سابقه درخشانی برای خودشان دستوپا کردهاند.
البته برای خودشان که نه، برای رضایت همانی که قبل از نشستن لبخند روی صورتهای خسته کمرمق، لبخند او مقصد محبتهایشان است.
این را از روز اول با خودشان شرط و روی پیشانی جمعشان حک کردهاند: «گروه جهادی چسب زخم امیدوار است جز برای خدا کاری نکند.»
حالا معلوم شد حتی اسمشان هم با اسم همخانوادههای جهادیشان فرق دارد.
از گروه جهادی «چسب زخم» برایتان میگویم که فقط با اعضایی به تعداد انگشتان یک دست در دل روزهای کرونازده اعلام موجودیت کرد اما با همین جمعِ جمعوجور و عمری حدود 3ماه، تا همینجا کاری کرده، کارستان.
اگر دوست دارید درباره این 5جوان باحال دهه شصتی اهل قم، کارنامه پربارشان و ماجرای اسم جالبی که برای گروهشان انتخاب کردهاند بیشتر بدانید، با گفتوگوی ما با «زهره زاهدی»، یکی از اعضای گروه همراه باشید.
هر کسی کار خودش، بار خودش، فعالیتهای خیریه خودش
«صفحه شخصی دکتر «سید حمیدرضا قادری» بهعنوان پزشک، طلبه، پژوهشگر، فعال رسانهای و منتقد هنری، همیشه جذابیتهای خودش را داشت؛ از معرفی کتاب و بیان تجربیات خاص عالَم پزشکی تا سفرنامههای جذاب از پیادهروی اربعین و سفر بوسنی و ترکیه و...
در این میان استوریهایی که آقای دکتر در زمینه فعالیتهای خیریه میگذاشت هم، طرفداران خودش را داشت.
چند سالی میشد که ایشان واسطه میان خیّران و افراد کمبضاعت بود.
اگر هم فردی نذری داشت، ایشان به دست نیازمندان بهویژه طلاب کمبضاعت میرساند.
آقای «مهدی صادقی»، فارغالتحصیل حقوق هم، با کانال تلگرامیاش وارد عرصه فعالیتهای خیریه شدهبود و با همراهی گروهی از خیّران، با قربانیهای اول ماه، به خانوادههای نیازمند کمک میکرد.
کار خانم «نجمه بسطامخانی»، بیشتر میدانی بود و با شناختی که از خانوادههای نیازمند داشت، کمکهای خیّران را به دست آنها میرساند.
ایشان آشنایی و ارتباط خوبی هم با خیریهها در شهرهای مختلف داشت.
خانم «مداحی» هم مسئولیت شناسایی خانوادههای هدف را در فعالیتهای خیریه به عهده داشت.
خانه مادر خانم مداحی همیشه در اختیار فعالیتهای خیریه بود و کارهایی مثل بستهبندی سبدهای ارزاق در آن انجام میشد.
با توجه به نزدیکی این خانه به محل اسکان طلاب خارجی جامعهالمصطفی(ص)، خانم مداحی و دوستانش، توجه خاصی هم به طلاب نیازمند داشتند.
در این میان، من هم در صفحه شخصیام در اینستاگرام به مناسبتهای مختلف مثل عید نوروز، ماه مبارک رمضان و اول مهر، پست میگذاشتم و کمکهایی جمع میکردم.
بعد هم با مبالغ جمعشده، لوازمالتحریر و لباس و بستههای ارزاق تهیه میکردم و بهواسطه گروههای خیریهای که میشناختم، به دست دانشآموزان و خانوادههای نیازمند میرساندم.»
کرونا آمد، جهان ما بزرگتر شد
کار معرفی انگار تمام شده.
«زهره زاهدی» مکث میکند اما من هنوز نمیدانم این جمع متفرق از کی مثل پنج انگشت در کنار هم قرار گرفتند و یک دست شدند.
قبل از اینکه بپرسم، لبخندبرلب میگوید: «ما 5نفر، هرکدام بهطور مستقل و به قدر توان، فعالیتهای خیریه داشتیم و آشنایی موردی و محدودی میان ما وجود داشت.
من، آقای قادری را میشناختم.
آقای قادری، خانم بسطامخانی را.
خانم بسطامخانی با آقای صادقی در فعالیتهای خیریه همکاریهایی داشت.
و آقای صادقی هم، خانم مداحی را میشناخت.
کارها روال عادی خود را داشت تا اینکه سر و کله کرونا پیدا شد و زندگی همه ما را تغییر داد و باعث شد فعالیتهای جدیدی را تجربه کنیم.
آقای قادری که بهعنوان پزشک در متن ماجرا بود، از همان روزهای ابتدایی شیوع کرونا، با استوریهای کاربردی که میگذاشت، تلاش میکرد در آن جوی که ترس و وحشت غالب شدهبود، با ارائه اطلاعات مفید و کاربردی، ماجرای این ویروس را توضیح دهد و شیوههای مراقبت و پیشگیری تا درمان را با زبان ساده به مخاطبان معرفی کند.
آقای دکتر چند ماه بعد هم، یک کتابچه راهنما به نام «با قصه و غصه کرونا» آماده کرد و در آن به زبانی ساده و روان و در عین حال علمی به سئوالات و ابهامات جامعه در خصوص کرونا پاسخ داد.
با توجه به اینکه دکتر قادری این کتاب را بهصورت رایگان در فضای مجازی به اشتراک گذاشت، امکان استفاده از آن برای همه علاقهمندان فراهم شد.»
استوری های «زهره زاهدی» از غسالخانه بهشت معصومه(س) در اوایل شیوع کرونا
بیمارستان، غسالخانه و شروع یک مأموریت جدید
«تأثیر کرونا در زندگی من به شکل دیگری اتفاق افتاد.
در شروع دومین هفته ورود کرونا به قم، من و گروهی از خانمهای جهادی به بیمارستان رفتیم تا کمکحال کادر درمان در بخش کرونا باشیم.
با حضور پرشور نیروهای جهادی در روزهای بعد، توجه ما به جنبه دیگری از ماجرا جلب شد.
بهواسطه خانمهای طلبهای که در بیمارستان تردد داشتند، متوجه شدیم اوضاع در بهشت معصومه(س) روبهراه نیست.
تعداد فوتشدگان کرونا زیاد بود و تعدا غسّال، کم.
نیروهای غسالخانه از ترس سرایت ویروس کنار کشیدهبودند و تمام کار روی دوش 3خانم طلبه افتادهبود.
اینجا نقطه آشنایی من با خانم «جعفری» بود؛ یکی از پیشگامان غسل اموات کرونایی.
خلاصه، به گروه خانم جعفری ملحق شدیم و بعد از آموزش، کار غسل فوتشدگان کرونا را شروع کردیم.
بهاینترتیب کار ما دو بخش شد؛ 3روز هفته در بخش کرونای بیمارستانها و 3روز در غسالخانه بهشت معصومه(س) خدمت میکردیم.
معرفی من به کاربران فضای مجازی از همینجا شروع شد؛ از استوریهایی که از روز اول از بخش کرونا و غسالخانه میگذاشتم.
همهچیز جدید و ناشناخته بود.
پای کرونا هنوز به خیلی از شهرها نرسیدهبود و در این شرایط، خبر حضور طلبهها و نیروهای جهادی در غسالخانه برای غسل اموات کرونایی، خیلی سر و صدا کرد.
این روال تا 3هفته متوالی ادامه داشت تا اینکه به تعطیلات عید رسیدیم و با قرنطینه سراسری و رعایت حداکثری دستورالعملها از طرف مردم، به لطف خدا تعداد مبتلایان و اموات بهشدت کاهش پیدا کرد.
علاوهبراین، ترس نیروهای غسالخانه هم ریختهبود و با بازگشت آنها دیگر نیازی به حضور نیروهای داوطلب نبود.
بنابراین خانم جعفری و گروهش بیمارستان و غسالخانه را ترک کردند و وارد رزمایش همدلی برای کمک به نیازمندان و آسیبدیدگان کرونا شدند.»
اعتباری خوب است که خرج شاد کردن دلی شود
اتفاق جدیدی افتادهبود.
زیر سایه سنگین کرونا - با تمام رنجها و غمهایش -، ما انگار یکبار دیگر به خودمان برگشتهبودیم؛ به مهربانیهایمان.
زمانه کرونا، شدهبود زمانه مسئولیتپذیری و نوعدوستی.
در چنین شرایطی، بعضیها پرچمدار جهتدادن به سیل کمکهای مردمی به نیازمندان شدند و قهرمان داستان ما، یکی از آنها بود: «تا قبل از آن ماجرای کرونا، صفحه شخصی من 3هزار فالوور داشت اما بعد از استوریهای بخش کرونا و غسالخانه بهشت معصومه(س)، در فاصله یک ماه تعداد فالوورهایم به 12، 13هزار نفر رسید!
این میتوانست بهترین بستر برای فعالیتهای خیریهای باشد که در صفحهام داشتم.
با خودم گفتم: حالا که به لطف خدا مخاطبان به صفحه من توجه دارند، چرا از این اعتبار برای کمک به افراد نیازمند استفاده نکنم؟
از این مرحله، دور جدیدی از فعالیتهای خیریه من شروع شد.
در همان چند ماه با همراهی دنبالکنندگان صفحهام، بیش از 200میلیون تومان!
کمک نقدی جمع شد که در مناسبتهای مختلف صرف تهیه مایحتاج خانوادههای نیازمند شد؛ از گوشت قربانی و سبد ارزاق تا بخاری برای زمستان، لباس و لوازمالتحریر برای دانشآموزان، اطعام اعیاد مذهبی و...
در جریان دور جدید فعالیتها، با خانم بسطامخانی آشنا شدم.
هر وقت میخواستیم گوسفند قربانی کنیم، ایشان واسطه ما با قصاب بود.
در رساندن گوشتها به خانوادههای واجد شرایط هم، کمکمان میکرد.
یک روز وسط گفتوگوها برای هماهنگی کارها، خانم بسطامخانی گفت: «نظرتون چیه یک گروه جهادی راه بیندازیم؟
من و شما باشیم، به اضافه آقای دکتر قادری.
یک نفر دیگر رو هم میشناسم به نام آقای صادقی و...» انگار همه ما تکتک به این موضوع فکر کردهبودیم اما فقط خانم بسطامخانی با صدای بلند آن را مطرح کردهبود.
گروه، به فعالیتهای پراکنده ما سامان و به آن، جهت میداد.
مشترکات زیادی هم داشتیم که همکاریمان را امکانپذیر میکرد؛ همگی ساکن قم بودیم، تجربه فعالیت خیریه داشتیم و بهلحاظ فکری و اعتقادی هم، به هم نزدیک بودیم.
اینطور بود که دور هم جمع شدیم و موافقت خودمان را با تشکیل یک گروه جهادی اعلام کردیم.»
ما فقط میتوانیم «چسب زخم» باشیم؛ همین!
حالا وقت پرسیدن سئوالی است که اولین پرسش هر مخاطبی در مواجهه با این گروه جهادی است؛ چرا «چسب زخم»؟
میپرسم و زهره زاهدی با خنده میگوید: «این پیشنهاد من بود که ابتدا همه با آن مخالفت کردند.
جلسه اول که دور هم جمع شدیم، دیدم روی برگهای که قرار بود مطالب نهایی در آن صورتجلسه شود، نوشته بودند: «هیئت امنای خیریه».
گفتم: مگه اینجا مسجد و صندوق قرضالحسنه ست؟!...
اینطور بود که پیشنهادها برای اسم گروه شروع شد.
پیشنهاد من این بود که سراغ اسمهای شعاری و بزرگ نرویم.
در عوض، اسمی انتخاب کنیم که هم بیانگر رسالت گروهمان باشد و هم نشان دهد در زمینه فعالیتهای خیریه، ادعایی نداریم.
این موضوع کمک میکرد دیگران هم بیش از توانمان از ما انتظار نداشتهباشند.
از قبل به چنین اسمی فکر کردهبودم.
بنابراین گفتم: پیشنهاد من این است اسم گروه را بگذاریم «چسب زخم».
هیچکس انتظار چنین اسمی را نداشت.
همه گفتند: «نه!
خیلی آوانگارد است.
بهمان میخندند...» گفتم: ببینید، کمکهایی که ما به نیازمندان میکنیم (سبد ارزاق، بن خرید، اقلام شب عید، لوازمالتحریر اول مهر و...)، درواقع کمکهای اولیه و مقدماتی است؛ نه کامل و درست و درمان است، نه دائمی.
چون توانمان، محدود است و منابع مالی مشخص و ثابتی نداریم.
ما کمکهای محدودی در زمانهای مشخصی به نیازمندان ارائه میدهیم، درست مثل اینکه یک زخم را بهطور موقت ببندیم.
برای کمکرسانی در این سطح، به نظرم چسب زخم، اسم گویایی است...
خلاصه آن روز سر اسم به توافق نرسیدیم و درخواستمان برای ثبت گروه جهادی را بهطور موقت با 2اسم ازجمله «چسب زخم» در سامانه ثبت کردیم.
تقریباً یک ماه بعد نتیجه اعلام و مشخص شد گروه جهادیمان در روز 23بهمن سال 99 با همین اسم، مورد تأیید قرار گرفته و ثبت شدهاست.»
ما کوچیکا خدامون بزرگه...
از 23بهمن شروع میکنم به شمارش...
سرم را بالا میآورم و میگویم: خیلی جوانید ها...
خانم جهادگر لبخندبرلب میگوید: «درسته.
اما خوب است بدانید در همین 3، 4ماه، 600میلیون تومان گردش حساب گروه ما بوده!
تازه این در شرایطی بود که هنوز به حساب من پول واریز میشد و کمکهای غیرنقدی هم داشتیم.»
همین توضیح کوتاه، از کار بزرگی حکایت دارد که گروه 5 نفره چسب زخم با کمک خیّران در این مدت کوتاه رقم زده.
زهره زاهدی حالا میرود سر اصل مطلب و میگوید: «از همان اول برای خودمان مشخص کردیم قرار است چه کنیم و به چه کسانی کمک کنیم.
با توجه به مقدوراتمان در زمینه نیروی انسانی و امکانات، تصمیم گرفتیم فقط روی رساندن ارزاق به خانوادههای نیازمند تمرکز کنیم.
از آن طرف، 3گروه را بهعنوان جامعه هدف در نظر گرفتیم؛ خانوادههای نیازمند ساکن محلههای حاشیه قم، نیازمندان شناساییشده توسط گروههای خیریه محلی و طلاب نیازمند مدرسههای علمیه و جامعهالمصطفی(ص).
علاوه براین، تصمیم گرفتیم تعدادی از خانوادههای واجد شرایط را بعد از طی مراحل تحقیق، تحتپوشش گروه چسب زخم قرار دهیم تا کمکم بهصورت مستمر به آنها کمک کنیم.
با 20، 30خانواده شروع کردیم و در حال حاضر تعداد خانوادههای تحتپوشش گروهمان به 100خانوار رسیدهاست.
بُن خرید کالا که در اختیار خانواده های نیازمند قرار می گیرد / عسل های اهدایی یکی از خیّران
یک اتفاق دیگر هم افتاد.
تمرکز ما در فعالیتهای خیریه، در شهر قم است اما بدون برنامهریزی قبلی، دایره کمکرسانیهایمان به بیرون از شهرمان کشیده شده و تا کیلومترها دورتر هم رفتهاست.
هر وقت مبلغ کمکهای مردمی به لطف خدا زیاد میشود، بخش اصلی آن را برای تهیه مایحتاج خانوادههای نیازمند همشهری هزینه میکنیم و مبلغ مازاد را به دست واسطههای مورداعتمادمان در شهرهای بندر لنگه، اردبیل، اصفهان، تهران یا سیستانوبلوچستان میرسانیم و آنها هم آن مبلغ را صرف کمک به نیازمندان شهر خودشان میکنند.»
یکی از خانه هایی که مقصد کمک های گروه جهادی «چسب زخم» است
یادمان باشد این بچه قرار نیست همیشه نیازمند بماند!
«با توجه به منابع مالی محدود و نامشخص، توزیع بستههای ارزاق را دورهای و 2ماه یکبار انجام میدهیم.
ازآنجاکه عمده کمکهای نقدی خیّران و دنبالکنندگان صفحه گروه چسب زخم و صفحات اعضای گروه با نیت قربانی و بستههای ارزاق انجام میشود، بستههای دوماهانه ما شامل 5کیلو برنج و یک کیلو گوشت است.
البته در این میان، هرآنچه خیّران عزیز کرم کنند، به این بسته اضافه میشود.
مثلاً وقتی یک بانی 150کیلو عسل تقدیم خانوادههای نیازمند میکند، 150ظرف یک کیلویی عسل به 150بسته اضافه میشود.
گهگاه مرغ، حبوبات و این قبیل اقلام هم به بستهها اضافه میشود.»
انگار چیزی در ذهن زهره زاهدی جرقه میزند.
نفسی تازه میکند و در ادامه میگوید: «2موضوع در فعالیتهای خیریه وجود دارد.
اول اینکه بعضی دوستان تمایل به ارائه «بُن» خرید به خانوادههای شناساییشده دارند.
من به این رویه، نقد دارم.
چرا؟
چون کسی که هزار گرفتاری مثل اجاره عقبافتاده و قرض و...
دارد، همان بُن را هم میفروشد تا به یکی از این زخمها بزند.
در نتیجه باز هم آن خانواده گرسنه میمانَد.
ما در گروه چسب زخم، به این بن خرید کالا، جهت دادهایم.
بنهای ارزاق را از یک فروشگاه میگیریم و تقدیم خانوادهها میکنیم.
بهاینترتیب، این بنها فقط میتواند برای خرید ارزاق از همان فروشگاه هزینه شود.
دوم، تاکید ما همیشه این است که باید از بهترین و باکیفیتترین مواد غذایی برای این خانوادهها تهیه کنیم.
ببینید، ما که همیشه نمیتوانیم به این خانوادهها کمک کنیم.
بهطور کامل هم که نمیتوانیم نیازهای آنها را رفع کنیم.
از طرفی، مسئول این قبیل امور هم نیستیم که قرار باشد مثلاً پول اجاره خانه آنها را تأمین کنیم.
بنابراین حالا که در حد توانمان میخواهیم یک نیاز کوچک آنها را بهطور موقتی رفع کنیم، بهتر است تلاش کنیم این کار را باکیفیت انجام دهیم.
یادمان باشد این خانواده و آن بچهای که در این خانواده است، قرار نیست همیشه نیازمند بماند.
انشاءالله به فضل خدا مشکلاتشان رفع میشود و روی پای خودشان میایستند.
اما آن بچه یادش میماند یک روزی که دستشان تنگ بود، یک بسته ارزاق به دستشان رسید که مواد غذایی باکیفیت و با شکل و شمایل خوب در آن بود.
این باعث میشود روزی که وضع مالیاش خوب شد، موقع خرید برای خودش، خانوادهاش یا حتی برای کمک به دیگران، او هم سراغ اقلام باکیفیت برود.
بنابراین تاکید ما بر کیفیت است و روال گروهمان اینطور نیست که برای بالا بردن کمیت بستههای ارزاق، از کیفیت اقلام داخل بسته کم کنیم.»
وقتی پایمان به زندان زنان باز شد!
«در جریان فعالیتهای خیریه، با خانم جعفری هم که بعد از ماجرای بیمارستان و غسالخانه در قالب گروه جهادی «مطاف عشق» مشغول خدمترسانی به نیازمندان بودند، همکاری داشتم و گهگاه از بستههای ارزاق تهیه شده، تعدادی را هم به خانوادههای نیازمند شناساییشده توسط آنها تقدیم میکردم.
بعد از تشکیل گروه چسب زخم، در یک مقطع خانم جعفری از ورودشان به زندان زنان برای کمک به مادران دربند خبر داد و گفت: «زنان زندانی در شرایط خیلی سختی هستند.
هیچ حامی ندارند و بعضیهایشان برای بدهیهایی در حد 2میلیون تومان، چند سال است گرفتار زندان هستند و از آن طرف در غیاب آنها، خانوادههایشان به هم ریخته و وضعیت نابسامانی دارند.
میخواهیم کمکشان کنیم، شما هم میتوانید با ما همراهی کنید؟»
شال و کلاه، هنر دست مادران زندانی
گروه خانم جعفری در کنار کمکهایشان، تلاش کردهبودند ماهیگیری یاد مادران زندانی بدهند.
ازآنجاکه همه آنها بافتنی ساده بلد بودند، قرار شدهبود بافت شال و کلاه و لیف، بشود منبع درآمدشان.
آنها میبافتند و گروه مطاف عشق هم میخرید.
من در صفحه شخصیام و همینطور در صفحه گروه چسب زخم استوری گذاشتیم و ماجرا را توضیح دادیم.
خوشبختانه 5، 6میلیون تومان جمع شد و توانستیم تمام دستبافتهها را از مادران دربند بخریم.
این کار البته، یک تیر و دو نشان شد چون آن شال و کلاهها را به خانوادههای نیازمند هدیه دادیم و دل بچههایشان از گرفتن این هدیه شاد شد.
ماجرای خرید شال و کلاه از مادران زندانی، یکبار دیگر هم در گروه ما تکرار شد.
اسفندماه 99 که گروه مطاف عشق بههمراه چند روانشناس عازم منطقه زلزلهزده سیسخت بود، خانم جعفری ما را هم خبردار کرد.
برای اینکه گروه با دست پر به دیدار خانوادههای زلزلهزده برود، با همکاری دنبالکنندگان عزیز صفحاتمان شروع کردیم به پول جمعکردن.
با 12میلیون تومانی که جمع شد، علاوهبر 90دست شال و کلاهی که از مادران زندانی خریدیم، توانستیم تعداد خوبی لباس گرم هم تهیه کنیم و همه این هدایا را برای عزیزان زلزلهزده بفرستیم.»
4مادر زندانی را به آغوش خانواده برگرداندیم
معلوم نیست در دل کدام شب، مرغ آمین از بالای سر مادران زندان زنان گذشتهبود که پای گروههای جهادی به بند آنها باز شدهبود و حالا گرههای کور زندگیشان داشت یکییکی به دست این جهادگران گمنام و بیادعا باز میشد.
جهادگر جوان قصه ما دوباره دستمان را میگیرد و میبرد به آن ساختمان غمزده و میگوید: «یکی از کارهای مهم گروه مطاف عشق این بود که پرونده زنان زندانی را بررسی میکردند و افرادی را که جرائم مالی داشتند اما سابقهدار نبودند و شرایط خاصی مثل بیماری داشتند، در نوبت کمک قرار میدادند.
بعضی از این زنان، سرپرست و نانآور خانه بودند و به خاطر ناتوانی در پرداخت بدهی گرفتار زندان شدهبودند.
مثلاً یکی از آنها غرفهای در بازارچه اجاره کردهبود اما شروع کارش مصادف شدهبود با شیوع کرونا.
اجناس روی دستش مانده و چکش برگشت خورده بود و...
مدتی بعد، خانم جعفری موضوع را با من هم در میان گذاشت و ما هم شروع کردیم به اطلاعرسانی و پول جمع کردن برای آزاد کردن مادران.
10، 15میلیون تومان جمع شد.
در همان مقطع، فرد خیری هم سر راهمان قرار گرفت که 40میلیون تومان برای این منظور در اختیارمان گذاشت.
بهاینترتیب الحمدلله درمجموع موفق شدیم 4مادر را از زندان آزاد کنیم.
در روز آزادی یکی از این مادران، من هم در زندان حضور داشتم و خودم خبر آزادی را به او دادم.
لحظات عجیبی بود...
میدانید، تمام تلاش ما این است که سایه مادران به خانهها برگردد و هیچ زن تلاشگری شرمنده خانوادهاش نباشد.»
این «دستدوم» های دوستداشتنی...
ورود به فعالیتهای خیریه، جسارت میخواهد اما انجام کارهای ابتکاری در قالب این فعالیتها، جسارتی بالاتر.
اینطور که از فهرست بلندبالای فعالیتهای زهره زاهدی و دوستانش برمیآید، سرشان درد میکند برای اینجور کارها: «مکرر میدیدیم خانوادهها از ضروریات زندگی محروماند؛ مثلاً گوشت قربانی برایشان میبردیم اما عملاً برایشان بیفایده بود!
چرا؟
چون یخچال نداشتند که بتوانند آن گوشت را نگهداری کنند.
یا یک خانواده دیگر در سرمای زمستان، بخاری نداشت.
خب، مسلماً آن خانواده 10میلیون تومان نداشت که یخچال بخرد اما یک یخچال دستدوم که میتوانست مشکلش را حل کند.
اینجا بود که جرقه پویش «دست دوم» در ذهن من زده شد که هم در صفحه خودم و هم در گروه چسب زخم آن را اجرا کردیم.
استوری گذاشتیم و به مخاطبان گفتیم: «همه ما در انباری خانههایمان وسایلی داریم که با وجود سالم بودن، دارند خاک میخورند.
درحالیکه همان وسایل مازاد ما، نیاز ضروری یک خانه دیگر است...» از همان موقع ارسال وسایل دستدوم شروع شد.
بخاری های اهدایی در پویش «دست دوم»
از طرف دیگر با توجه به اینکه پدرم با تعمیرکاران زیادی در صنف وسایل خانگی آشنا بود، از آنها هم کمک گرفتیم.
یا با پولهای جمعشده از مردم، با کمک آن تعمیرکاران وسایل دستدوم تمیز و باکیفیت برای خانوادههای شناساییشده میخریدیم، یا آن تعمیرکاران زحمت میکشیدند به خانه این نیازمندان میرفتند و وسایل ازکارافتاده آنها را تعمیر میکردند.
اگر هم آن وسیله عمرش را کردهبود، با یک وسیله دستدوم خوب جایگزینش میکردند.
خلاصه در پویش دستدوم با کمک همه این عزیزان، 15دستگاه یخچال دستدوم، بیش از 20دستگاه بخاری، 5دستگاه اجاقگاز، یک دستگاه تلویزیون، یک دستگاه کابینت، چند موبایل و تبلت و...
به دست خانوادههای کمبضاعت رسید و خوشحالشان کرد.
این کار را درباره لباسهای دستدوم هم در صفحه خودم تجربه کردهبودم.
به مخاطبانم گفتم: «من به شخصه، هیچ مشکلی با پوشیدن لباسهای کارکرده دیگران ندارم.
استفاده از لباسهای دستدوم، اصلاً اتفاق بدی نیست.
همین حالا، خیلیها هستند که لباس مناسب ندارند.
امکان خرید هم برایشان فراهم نیست.
خب، آیا لباسهای دستدوم سالم و قشنگ، نمیتواند نیاز آنها را برآورده کند؟» خلاصه از آنها خواستم لباسهای کارکردهشان را برای ما بفرستند؛ البته به شرط سالم، تمیز، شسته و اتوشده بودن.
در آن مقطع، 200دست لباس کارکرده و نو به دست ما رسید که با کمک یکی از خانمهای خیِّر، چادرهای نو و لباسهای مجلسی به عروسخانمهای کمبضاعت هدیه شد و حسابی دلشان شاد شد و باقی لباسها هم به دست اهلش رسید.
پارسال دم عید، این طرح را در گروه چسب زخم هم اجرا کردیم.
باز هم 200دست لباس جمع شد.
در خانه یکی از دوستان، این لباسهای سالم و تمیز را مرتب و بستهبندی کردیم و برای خانوادههای یکی از روستاهای اطراف قم فرستادیم.»
«عدس پلوی بهشتی» نذری، نشان گروه چسب زخم
«ساچمهپلو» نه!
حالا «عدسپلوی بهشتی»، نشان گروه چسب زخم است
گفتوگوی ما با دختر جهادی و خلاق قمی که به همراه جوانان همفکرش نشان داده میتوان فضای مجازی را به بهترین شکل برای فعالیتهای عامالمنفعه به خدمت گرفت، با یک خاطره خوشمزه به پایان میرسد.
زهره زاهدی عکسهای خوشرنگ و لعابی را نشان میدهد و با لبخند میگوید: «اولین باری که در گروه چسب زخم تصمیم گرفتیم غذای نذری درست کنیم، هرکس ایدهای داد.
من گفتم: عدسپلو، راحتترین و بهترین غذای نذری است.
آقایان مخالفت کردند.
احتمالاً همان ساچمهپلوی دوران خدمت سربازی در ذهنشان بود(با خنده).
گفتم: منظورم عدسپلوی مجلسی است؛ با برنج ایرانی، عدس باکیفیت، گوشت چرخکرده، کشمش درجهیک و پیاز داغ اعلا.
این دفعه که یک نفر بانی شد برای اطعام، عدسپلو درست میکنیم تا بهصورت عملی، با عدسپلوی معیار آشنا شوید.
خلاصه، اولین بار مادرم در خانه خودمان عدسپلوی نذری را درست کرد و نتیجه، عالی شد.
بهجای ظرف یکبارمصرف هم، هر 3پرس غذا را در یک سطل پلاستیکی ریختیم که بعد از آن هم برای خانوادهها قابل استفاده باشد.
همه اعضای گروه، خوششان آمد و نظرشان تغییر کرد.
آقای دکتر قادری گفت: «از این به بعد، این عدسپلو میشود برند گروه چسب زخم.» اسمش را هم گذاشتیم «عدسپلوی بهشتی».
عدس پلوی بهشتی نذری گروه چسب زخم به اضافه کیک خانگی اهدایی خیّران
این نذری که هر پرس آن، 13هزار تومان هزینه میبرد، میتواند دایره خیّران را هم گسترش دهد.
چطور؟
ببینید، وقتی اسم خیرات و اطعام نیازمندان به میان میآید، ذهن همه به سمت مبالغ بالا میرود.
اما وقتی یک نفر بداند فقط با 50هزار تومان، میتواند 3نیازمند را اطعام کند، خیلی حس خوبی پیدا میکند.
بهاینترتیب، افرادی که توان مالی بالایی ندارند هم میتوانند در اطعام نیازمندان شریک شوند.
ما در همین 3ماه عمر گروه چسب زخم، 10نوبت نذری عدسپلو دادهایم.
خانوادههای تحتپوشش گروه را هم ماهی یکبار به عدسپلوی بهشتی مهمان میکنیم.»
انتهای پیام/