چرا ادبیات اصلاحطلبان از فرقه رجوی هم خطرناکتر است؟/ از خدشه در «سیره» نبی اکرم(ص) تا یکی خواندن جمهوری اسلامی و داعش/
مشرق
|
سیاسی، برگزیده
|
جمعه، 20 فروردین 1400 - 10:24
این اظهارات ناصری برای زیر سؤال بردن مقدسات اسلامی، در حد و قواره «مشاور ارشد خاتمی» نیست، بلکه اظهاراتی است که از سالها قبل توسط مرشد فکری این جریان، یعنی عبدالکریم سروش مطرح شد.

خلاصه خبر
برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بد آنان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافقکشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند)، به مسئولین گوشزد کردهام ولی نمیدانم چرا؟
او در سال ۶۴، زمانی که در جبهه حضور داشت، این وصیتنامه را نوشت و این درست مقطعی است که در فضای سیاسی کشور، جریان موسوم به «چپ» تقریبا اقتدار کامل داشت و قطعا شهید لاجوردی می دانستند که این سخنان آتشین، که همگان می دانستند درباره یکی از گروههای کلیدی جریان چپ است، تبعات سنگینی برایش به دنبال خواهد داشت.
مرد پولادین انقلاب
حقانیتی که توام با «مظلومیت» بود، چنان که خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (تحت مدیریت فریدون وردینژاد، مشاور سیاسی کنونی دفتر حسن روحانی)، بعد از وقوع ترور، عنوان «شهید» را هم از آن بزرگوار دریغ کرد.
واقع مطلب آن است که اگر سازمان مجاهدین انقلاب در اوایل عمر جمهوری اسلامی با هدف حفظ انقلاب در برابر کودتای نظامی وابستگان رژیم قبلی و شورش مسلحانه گروهکها، تأسیس شد، با تأسیس و احیای مجدد آن در سال ۷۱، ماهیت کاملاً متضادی پیدا کرد و از همان زمان به صورت خزنده، طرح و توطئه برای استحاله درونی نظام و انقلاب-زدایی را در دستور کار قرار داد.
او از همان سال ۶۴ اعتقاد داشت که «منافقین جدید»، علقه و ایمانی ذاتی به انقلاب و امام ندارند، بلکه با طرح و برنامه و به قصد تحقق اهدافی در آینده، با ظاهرسازی و افراط در انقلابینمایی، خود را در ساختار تازه تاسیس جمهوری اسلامی نفوذ دادهاند و به گلوگاههای حساس راه یافتهاند.
اما لایههای این نفاق، از صورت جریانی که زمانی مدعی انحصاری «خط امام» بود و هر مخالفت یا انتقادی علیه عملکرد خود را در دهه ۶۰ با چماق «ضد ولایت فقیه» و «اسلام آمریکایی» می نواخت، در هیچ مقطعی به اندازه یک سال گذشته کنار نرفته است.
ناصری عضو شورای عالی بنیاد باران(تشکیلات متعلق به خاتمی) و عضو ارشد و بسیار فعال تشکیلات ظاهرا منحله «سازمان مجاهدین انقلاب» هم هست.
حرف صرفا بر سر میزان ابراز و صراحت در بیان است که ظاهرا اعضای دو تشکیلات منحله مشارکت و مجاهدین انقلاب، به واسطه این که دستشان از سالهای پیش به طور کامل رو شده، دیگر ابایی از آشکار کردنش ندارند.
وگرنه مساله عبور از حکومت دینی چیزی بود که در مکتوبات و صورتجلسات درونی حزب منحله مشارکت در همان ابتدای دهه ۸۰ و زمانی که در مجلس ششم اکثریت داشتند، به صراحت عنوان شده بود.
" ترویج گفتمان انقلاب-جهاد و بر پایه آن حذف هر نشان و نماد مدرنیته مثل بیان و عقیده آزاد، برابری، دموکراسی، حقوق شهروندی، مشارکت، کاهش تصدی گری حکومت، رسمیت حق زن، اصالت “علم مدنی” و … و در مقابل شکل گیری تدریجی و سیستماتیک فساد، رانت، فقر، موازی کاری، تثبیت دوگانگی حاکمیت و … همه دوباره تئوری ”امتناع حکومت دینی” امثال آخوند خراسانی را روز به روز تقویت کرد.
من چالش اصلی او با حکومت را در این زمان اعتقاد به “رسالت ملی” گفتمان انقلاب می دانم، در صورتی که رهبر به غلط برای این گفتمان رسالت جهانی قائل است، همان باور و اصراری که ایران را سالها عقب انداخت."
ناصری گرچه به صراحت «جمهوری اسلامی» را همسان و مانند جریانهای تکفیری و وهابی نمی خواند، اما شاکله و مجموعه رطب و یابسی که در این مقاله به هم می بافد با هدف همانندسازی جمهوری اسلامی و داعش و االنصره و طالبان و القاعده است.
جالب و قابلتامل اینجاست، که روز ۲۹ اسفند، مقالهای از «محسن رنانی»، دیگر مشاور تاثیرگذار روی خاتمی منتشر شد که دقیقا همین استدلال را (تعداد آیات حقوقی) دستاویزی برای حمله به «فقه» قرار داده است.
تاکید نادرست بر آیات اولیه سوره توبه که در شآن مشرکان پیمان شکن پس از صلح حدیبیه است پشتوانه گفتمان جهادی شد.
اوج کلام بی مبنای ناصری اینجاست که تلاش می کند مبدع نظریه جهاد در راه برقراری «حکومت دینی» و جاری ساختن احکام شرع از جایگاه حاکمیتی را به «ابن تیمیه»، پدر معنوی و بنیانگذار واقعی فرقه انحرافی و عمیقا ضداسلامی «وهابیت» منتسب کند:
" این گفتمان که حاکمیت خدا و قانون شریعت را ضروری دانسته و راه تحقق آن را جهاد می داند، ریشه در سده های میانه دارد.
(السیاسه الشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیه، ۱۹۹۸، ص ۱۰۵) این گفتمان غیر منطبق بر وحی که از ابن حنبل به ابن تیمیه و سپس به دست سید قطب نو شد، مبنای گفتمان جهاد سلفی های سنی و شیعه شد (سلفی های شیعه می گویم چون پشتوانه فکری جهادی هردو یک گفتمان است.
در یکی القاعده، طالبان و داعش ظهور می کند و در دیگری فداییان اسلام و حوثی ها)."
ناصری دست به حذف به قرینه معنوی می زند، و در سلک «تکفیریهای شیعه» (کذا!)، جمهوری اسلامی را ذکر نمی کند، در حالی که حاق مطلب و انگیزه اصلی او از نوشتن این متن، همانندسازی جمهوری اسلامی و محور مقامت با داعش و القاعده و النصره است.
" نگرشها و اندیشه ها ی سیاسی هر فرقه اسلامی به یک گفتمان ختم می شود و در همه این ها، همه نظام های قراردادی جهان فاسدند (با استناد به آیات ۴۲ – ۴۷ سوره مایٔده).
در این گفتمان رد پایی از مساوات انسانها و برابری حقوق زن و مرد نیست.
در انتها، بار دیگر درود می فرستیم بر روان بزرگمرد تاریخ انقلاب، دادستان پولادین انقلاب، که سالها قبل، درست در اوج دورانی که برخی جریانات با ژست «سوپرانقلابی» خود را نماینده انحصاری «خط امام» می دانستند و تسمه از گرده هر منتقدی می کشیدند، از خطر «نفاق جدید» گفت که تسبیح به دست و یقه بسته و داغ مهر بر پیشانی، در انحراف فکری حتی از وابستگان فرقه رجوی هم پیشتر هستند.
او در سال ۶۴، زمانی که در جبهه حضور داشت، این وصیتنامه را نوشت و این درست مقطعی است که در فضای سیاسی کشور، جریان موسوم به «چپ» تقریبا اقتدار کامل داشت و قطعا شهید لاجوردی می دانستند که این سخنان آتشین، که همگان می دانستند درباره یکی از گروههای کلیدی جریان چپ است، تبعات سنگینی برایش به دنبال خواهد داشت.
مرد پولادین انقلاب
حقانیتی که توام با «مظلومیت» بود، چنان که خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی (تحت مدیریت فریدون وردینژاد، مشاور سیاسی کنونی دفتر حسن روحانی)، بعد از وقوع ترور، عنوان «شهید» را هم از آن بزرگوار دریغ کرد.
واقع مطلب آن است که اگر سازمان مجاهدین انقلاب در اوایل عمر جمهوری اسلامی با هدف حفظ انقلاب در برابر کودتای نظامی وابستگان رژیم قبلی و شورش مسلحانه گروهکها، تأسیس شد، با تأسیس و احیای مجدد آن در سال ۷۱، ماهیت کاملاً متضادی پیدا کرد و از همان زمان به صورت خزنده، طرح و توطئه برای استحاله درونی نظام و انقلاب-زدایی را در دستور کار قرار داد.
او از همان سال ۶۴ اعتقاد داشت که «منافقین جدید»، علقه و ایمانی ذاتی به انقلاب و امام ندارند، بلکه با طرح و برنامه و به قصد تحقق اهدافی در آینده، با ظاهرسازی و افراط در انقلابینمایی، خود را در ساختار تازه تاسیس جمهوری اسلامی نفوذ دادهاند و به گلوگاههای حساس راه یافتهاند.
اما لایههای این نفاق، از صورت جریانی که زمانی مدعی انحصاری «خط امام» بود و هر مخالفت یا انتقادی علیه عملکرد خود را در دهه ۶۰ با چماق «ضد ولایت فقیه» و «اسلام آمریکایی» می نواخت، در هیچ مقطعی به اندازه یک سال گذشته کنار نرفته است.
ناصری عضو شورای عالی بنیاد باران(تشکیلات متعلق به خاتمی) و عضو ارشد و بسیار فعال تشکیلات ظاهرا منحله «سازمان مجاهدین انقلاب» هم هست.
حرف صرفا بر سر میزان ابراز و صراحت در بیان است که ظاهرا اعضای دو تشکیلات منحله مشارکت و مجاهدین انقلاب، به واسطه این که دستشان از سالهای پیش به طور کامل رو شده، دیگر ابایی از آشکار کردنش ندارند.
وگرنه مساله عبور از حکومت دینی چیزی بود که در مکتوبات و صورتجلسات درونی حزب منحله مشارکت در همان ابتدای دهه ۸۰ و زمانی که در مجلس ششم اکثریت داشتند، به صراحت عنوان شده بود.
" ترویج گفتمان انقلاب-جهاد و بر پایه آن حذف هر نشان و نماد مدرنیته مثل بیان و عقیده آزاد، برابری، دموکراسی، حقوق شهروندی، مشارکت، کاهش تصدی گری حکومت، رسمیت حق زن، اصالت “علم مدنی” و … و در مقابل شکل گیری تدریجی و سیستماتیک فساد، رانت، فقر، موازی کاری، تثبیت دوگانگی حاکمیت و … همه دوباره تئوری ”امتناع حکومت دینی” امثال آخوند خراسانی را روز به روز تقویت کرد.
من چالش اصلی او با حکومت را در این زمان اعتقاد به “رسالت ملی” گفتمان انقلاب می دانم، در صورتی که رهبر به غلط برای این گفتمان رسالت جهانی قائل است، همان باور و اصراری که ایران را سالها عقب انداخت."
ناصری گرچه به صراحت «جمهوری اسلامی» را همسان و مانند جریانهای تکفیری و وهابی نمی خواند، اما شاکله و مجموعه رطب و یابسی که در این مقاله به هم می بافد با هدف همانندسازی جمهوری اسلامی و داعش و االنصره و طالبان و القاعده است.
جالب و قابلتامل اینجاست، که روز ۲۹ اسفند، مقالهای از «محسن رنانی»، دیگر مشاور تاثیرگذار روی خاتمی منتشر شد که دقیقا همین استدلال را (تعداد آیات حقوقی) دستاویزی برای حمله به «فقه» قرار داده است.
تاکید نادرست بر آیات اولیه سوره توبه که در شآن مشرکان پیمان شکن پس از صلح حدیبیه است پشتوانه گفتمان جهادی شد.
اوج کلام بی مبنای ناصری اینجاست که تلاش می کند مبدع نظریه جهاد در راه برقراری «حکومت دینی» و جاری ساختن احکام شرع از جایگاه حاکمیتی را به «ابن تیمیه»، پدر معنوی و بنیانگذار واقعی فرقه انحرافی و عمیقا ضداسلامی «وهابیت» منتسب کند:
" این گفتمان که حاکمیت خدا و قانون شریعت را ضروری دانسته و راه تحقق آن را جهاد می داند، ریشه در سده های میانه دارد.
(السیاسه الشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیه، ۱۹۹۸، ص ۱۰۵) این گفتمان غیر منطبق بر وحی که از ابن حنبل به ابن تیمیه و سپس به دست سید قطب نو شد، مبنای گفتمان جهاد سلفی های سنی و شیعه شد (سلفی های شیعه می گویم چون پشتوانه فکری جهادی هردو یک گفتمان است.
در یکی القاعده، طالبان و داعش ظهور می کند و در دیگری فداییان اسلام و حوثی ها)."
ناصری دست به حذف به قرینه معنوی می زند، و در سلک «تکفیریهای شیعه» (کذا!)، جمهوری اسلامی را ذکر نمی کند، در حالی که حاق مطلب و انگیزه اصلی او از نوشتن این متن، همانندسازی جمهوری اسلامی و محور مقامت با داعش و القاعده و النصره است.
" نگرشها و اندیشه ها ی سیاسی هر فرقه اسلامی به یک گفتمان ختم می شود و در همه این ها، همه نظام های قراردادی جهان فاسدند (با استناد به آیات ۴۲ – ۴۷ سوره مایٔده).
در این گفتمان رد پایی از مساوات انسانها و برابری حقوق زن و مرد نیست.
در انتها، بار دیگر درود می فرستیم بر روان بزرگمرد تاریخ انقلاب، دادستان پولادین انقلاب، که سالها قبل، درست در اوج دورانی که برخی جریانات با ژست «سوپرانقلابی» خود را نماینده انحصاری «خط امام» می دانستند و تسمه از گرده هر منتقدی می کشیدند، از خطر «نفاق جدید» گفت که تسبیح به دست و یقه بسته و داغ مهر بر پیشانی، در انحراف فکری حتی از وابستگان فرقه رجوی هم پیشتر هستند.