خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 19 خرداد 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

ناگفته های شب شهادت حاج قاسم از زبان جانشین سپاه قدس

مهر | سیاسی | شنبه، 13 دی 1399 - 10:01
سردار سید محمد حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه در برنامه بدون تعارف ضمن بیان سلوک و سیره شخصیتی سردار دلها، ناگفته هایی را از شب قبل از شهادت حاج قاسم بیان کرد.
سردار،حجازي،مجري،مثلاً،حاجي،شب،دوستان،توي،عجيبي،جلسات،صحبت،حا ...

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از صداوسیما، مشروح گفتگوی بدون تعارف آقای رضوانی با سردار حجازی به این شرح است:
مجری: حس و حال عجیبی دارد اینجا، در لحظه‌ای که آدم وارد می‌شود، دوستان گفتند که محل ورود حاج قاسم بود هر روز صبح، که الان عکس ایشان و حضرت آقاست و فضایی که اینجا حاکم است، باورش سخت است که یک سال گذشت از نبودن حاج قاسم.
سردار سید محمد حجازی: بله واقعاً سخت است، ما بعد از یک سال هنوز باور نکردیم، بخصوص برای ما که تقریباً هر روز، در این ساختمان، می آییم و می‌رویم و این مسیر سردار بود.
حالا فقط این عکس جدید هست، این چند تا عکسی که اینجا هست از شهدای جنایات آمریکا، بقیه عکس‌هایی که حالا بعداً خواهید دید، اینها از قبل همه بوده، در زمان خود شهید و تقریباً قریب به اتفاق آنها را هم خود شهید گفته که عکس کی را بگذارید، خودش اینها را انتخاب کرده، گذاشته و با تک تک اینها داستانها داشت، یعنی بالاخره با اینها زندگی می‌کرد حاجی و در جلسات روزانه که داریم، در تمام جلسات و نشست‌ها، دوستان مثلاً ذکری نامی یادی از حاجی می‌کنند، نه فقط به عنوان مثلاً ذکر یاد و فاتحه و اینها که سرجای خودش، بحث‌های کاری که وقتی پیش می اید، مثلاً توضیح می‌دهند که نظر حاج آقا این بوده، این تدبیر را داشته، این دستور را داده، سوابق موضوع این جور است، نظر حاج آقا این جور بوده و خب واقعاً این ها برای ما همه اش راهنماست و می‌توانم بگویم که ما ساعاتی نیست که بدون ذکر و نام حاج قاسم سلیمانی در این ساختمان به سر ببریم.
مجری: خط ایشان ادامه دارد.
سردار حجازی: حتماً ادامه دارد.
بله همین جور است.
مجری: درست است.
سردار اگر صلاح بدانید شروع کنیم با شب شهادت ایشان.
چون در آن روز و شب قرار داریم و می دانم حضرتعالی یک شب قبل از شهادت، پیش ایشان بودید، بگویید از آن روز و شب، چه گذشت؟
سردار حجازی: والله، یک شب غیر عادی بود تقریباً، از میان بقیه ملاقات‌ها و دیدارهایی که با ایشان داشتیم، اولاً، ایشان ضمن این که یک طمانینه و آرامش عجیبی داشت، ولی عجله هم داشت، مثلاً خب می امد پیش ما، یک شب می‌ماند معمولاً، آن دفعه گفت که نه، شب نمی مانم، کار دارم و می‌خواهم بروم.
مجری: کجا بودید؟
کدام کشور؟
سردار حجازی: توی لبنان، بعد، خب از ایشان می‌خواستیم که بماند، گفتیم بمان، گفت نه، کار دارم فقط آمدم اینجا یک سری بزنم، بروم، من حالا چند تا از شهدا، دوستان عزیزی که در این سال‌ها با آنها مواجه شدم، قبل از شهادت یک نور عجیبی در چهره آنها مشاهده کردم، حالا ما که چشم بصیرت نداریم و نداشتیم و چنین ادعایی هم نداریم، اما آنها آنقدر چهره شأن نورانی و متلالی بود که به یک چشم کوری مثل بنده هم می‌آید، یعنی من احساس کردم آن دفعه، سفر آخر، که ایشان یک نورانیت عجیبی دارد و یک چهره متلالی ای داشت، البته یکی دو بار دیگر هم، مثلاً شش ماه قبل و یک سال قبل هم، این حالت را من احساس کردم، ولی این بار خیلی شدیدتر بود.
مجری: در گفتارشان چی؟
سردار حجازی: در گفتارشان هم یک طمانینه و آرامش عجیبی بود اولاً، ثانیاً مثل این که می‌خواست کارها را ردیف کند و چیزی باقی نماند، یعنی مثلاً بعضی وقت‌ها ما از مشکلات می‌گفتیم، درخواستی داشتیم، چیزی مطرح می‌کردیم، آن دفعه چون من احساس می‌کردم، یک کمی، شرایط برای ایشان سخت هست و اینها، من چیزی نگفتم از مشکلات و اینها، ایشان خودش پرسید، گفت کاری نداری، مشکلی نداری، گفتم والله چون فرمودید می گویم، بله این مشکلات هست، ولی معمولاً هر وقت می‌گفتیم، برای یک ماه، دو ماه آینده را حل می‌کرد، ایشان برای چندین ماه بعد را دستوراتی داد و حل کرد، گفت که تا آخر سال جاری که به این ترتیب، برای دو ماه سال آینده هم به این ترتیب عمل بکنید، دستورات لازم را داد، برای من عجیب بود این ماجرا.
مجری: این سابقه نداشت؟
سردار حجازی: نه اصلاً سابقه نداشت و چیزهای دیگر هم بود در این رابطه، یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاد، یک برادری بود که مورد تهدید رِژیم صهیونیستی بود و آن‌ها او را مرتباً تهدید می‌کردند، حاجی به او گفت که فلانی مراقب باش، چاقوی رژیم و خنجر رژیم روی گردن تو هست.
مجری: از بچه‌های نیرو بود؟
سردار حجازی: نه از بچه‌های جبهه مقاومت بود، گفت مراقب باش، دنبال تو هستند و این تعبیرش این بود که خلاصه چاقوی دشمن بر گلوی تو هست، او جواب داد که نه عموجان، خطاب عمو می‌کرد به ایشان، نه عموجان این خنجر روی گلوی شماست، او گفت.
مجری: یعنی تهدیدها برای شماست.
سردار حجازی: حاجی با یک آرامش خیلی عجیبی گفت من آماده ام، هیچ مهم نیست، من آماده ام، من به ایشان عرض کردم که حاجی این صحبت را نکنید، شما جایگاهت الان اینطور است، در جبهه مقاومت، در منطقه الان تأثیر شما و مأموریتی که دارید، مسئولیتی که به عهده شما هست، این جوری خواهش می‌کنم نگو، صحبت نکن، جواب ایشان این بود، گفت که همه این کارهایی که شده، همه این دستاوردهایی که به دست امده، این ها همه کار خداست، ما کاره ای نیستیم، کارگردان اوست، ما بازیگری بیش نیستیم، این تعبیر ایشان بود.
مجری: شب قبل شهادت دارد این ها اتفاق می‌افتد؟
سردار حجازی: شب قبل شهادت، گفت ما بازیگری بیش نیستیم، تدبیر و برنامه و کار، کار اوست، اوست کارگردان، اتفاقات متعددی آن شب افتاد، مثلاً...
مجری: یک تماس تلفنی شنیدم داشتند.
سردار حجازی: آره، یک تماس تلفنی داشت با دختر شهید عماد مغنیه، بله، با اینها، هر وقت می‌آمد، تماس داشت، با ایشان تماس گرفت گفت که، حال و احوال و این ها، او پرسید که …، حالا ما نمی‌شنیدیم صدای او را، بعداً ما این را پیگیری کردیم، شنیدیم، گفت که کجا می‌روی؟
گفت که دارم می‌روم به مقتلم، جواب حاجی این بود که دارم می‌روم به مقتلم، من تردید کردم که آیا این را ما درست شنیدیم.
مجری: عین همین عبارت؟
سردار حجازی: عین همین عبارت و خب به عربی هم صحبت می‌کرد ولی ترجمه اش این هست، بعد من از همسر ایشان پرسیدم که این درست است؟
همین جوراست؟
که گفتند بله دقیقاً این جور است و باز از طریق دیگر از دختر شهید پرسیدم، باز ایشان هم تأیید کرد.
مجری: گفت من دارم می‌روم به مقتل؟
سردار حجازی: بله گفت دارم می‌روم به مقتلم، یعنی حال و هوای عجیبی داشت، ایشان گاهی تسبیح دست می‌گرفت، داشت ذکر می‌گفت، حالا به حالت متداول، حالا بعضی‌ها تسبیح دست می‌گیرند، این طوری تفریحی، دور می‌زنند، ایشان نه، هر وقت تسبیح دستش بود، ذکر می‌گفت.
دوستان نقل کردند که در برگشت دائماً ذکر می‌گفت، یکسره ذکر می‌گفت، یک شوخی، مزاحی با راننده و بقیه بچه‌ها می‌کرد، دوباره برمی گشت تو حال خودش و ذکر می‌گفت، دوباره یک چند کلمه‌ای با این ها صحبت می‌کرد، برمی گشت به حال خودش و آن‌ها نقل کردند که حال و هوای عجیبی داشت، که دائماً در حال ذکر بود، توجه خاصی داشت، البته این جور نبود که بی اعتنا به ما هم باشد، حرف می‌زد، صحبت می‌کرد، اما کمی که صحبت می‌کرد، دوباره برمی گشت توی حال خودش.
مجری: توی حال خودش؟
سردار حجازی: بله.
مجری: عجب!
سردار حجازی: کاملاً منتظر حادثه‌ای بود، من نمی دانم می‌دانست، نمی‌دانست، ولی منتظر یک حادثه بود، آن یادداشت که چیز عجیبی است یعنی، بالاخره چهار بار توی آن یادداشت از اطراف مختلف نوشته به زبان‌های گوناگون و گذاشته توی اتاقش، این خودکار را رویش گذاشته، روی میز، که همه ببینند، اولین فردی که وارد اتاق می‌شود آن را پیدا کند، یعنی آن هم نبوده که بگذارد مثلاً توی کمد یا یه گوشه‌ای، نه، آنجا گذاشته که بعد که آمدند اتاق را تمیز کنند دیدند آن یادداشت آنجا هست.
مجری: آگاهند که قرار است چه اتفاقی بیفتد؟
سردار حجازی: این چیز عجیبی است، من معتقدم که یا می‌دانست یا منتظر یک حادثه‌ای بود، حالا داستانهای زیادی در این رابطه هست که حالا فرصت نیست.
مجری: وقتی می‌خواستند بروند، رفتند کجا؟
از لبنان رفتند؟
سردار حجازی: رفتند سوریه.
مجری: رفتند سوریه، از سوریه رفتند؟
سردار حجازی: بله، یک شبانه روز تقریباً آنجا در سوریه ماندند، بعد از آنجا رفتند.
مجری: یک روز سوریه بودند، بعد رفتند عراق که این اتفاق افتاد.
احساس نگرانی نبود، از لحاظ امنیتی برای ایشان که نروید؟
سردار حجازی: چرا، چرا، احساس نگرانی بود، به ایشان هم گفته شد، منتها ایشان یک اعتقادی داشت، من جای دیگر هم این را عرض کردم، این جور نبود که به تذکرات و به ملاحظات حفاظتی و امنیتی بی اعتنا باشد، نه، انصافاً مثلاً وقتی می‌گفتیم حالا این جلسه که می‌خواهید این جا قرار بدهید، این جا مصلحت نیست، جای دیگر، ایشان قبول می‌کرد، می‌گفت باشد، انجام بدهید، البته می‌پرسید دلیلش را، خود ایشان صاحب نظر بود، می‌پرسید، ولی وقتی که قانع می‌شد که می‌شود جای دیگر هم انجام داد، می‌گفت عیبی ندارد، می‌رویم جای دیگر، یا مثلاً می‌گفتیم که شما نروید آنجا، فلانی بیاید اینجا، قبول می‌کرد، یعنی ملاحظات را واقعاً در حد ریز و جزئیات را هم مراعات می‌کرد، لکن یک ملاک داشت، ملاکش این بود که ملاحظات امنیتی و مراعات جهات حفاظتی نباید مانع انجام مأموریت بشود، انجام مأموریت اولی است، ولو خطراتی دربرداشته باشد، این مهم نیست، اگر مأموریت موکول به این کار هست و مستلزم این هست که به این محل برویم یا این سفر را انجام بدهیم، آن را می‌رفت، انجام می‌داد، ملاحظاتش را هم انجام می‌داد، ولی خب حقیقتاً کسی هم باور نمی‌کرد که ترامپ دیوانه دست به یک چنین اقدامی بزند، علناً مثلاً دست به اقدام ترور بزند و با هواپیما بیاید و ماشین ایشان را مورد هدف قرار بدهد، این هم جزو توقعات ایشان حداقل نبود، یعنی این بود که ممکن است مثلاً در مسیر ایشان بمب گذاری یا تیراندازی بشود، یا مثلاً در محل سکونت ایشان یک اقدامی انجام بشود، به صورت غیر مستقیم، ولی ترور مستقیم فکر می‌کنم شاید جزو محاسبات شأن نبود.
مجری: درسته، بعد لحظه‌ای که به شما خبر را گفتند، از آن لحظه بگویید.
سردار حجازی: حقیقتش من، تقریباً، ساعت یک نیمه شب بود به وقت آنجا که دو و نیم به وقت ایران می‌شود، زنگ زدند که، یک انفجاری در فرودگاه بغداد شده، شما اطلاع دارید که مثلاً حاجی کی رفت آنجا؟
چه جوری رفت؟
من یک مرتبه جا خوردم، البته گفتم که ایشان بنا بود سر شب برود، احتمالاً تا حالا الان رسیده، چند ساعت هست که آنجاست و این که شما دارید می‌گوئید الان صدای انفجار شنیده شده، این بعید است، اما خب نمی دانم، پیگیری کردم و متوجه شدم که نه، ایشان همین یک ساعت، یک ساعت و نیم قبل از دمشق پرواز کرده رفته و تقریباً برایم مسجل بود که ایشان مورد هدف بوده، منتها حالا به شهادت رسیده یا نه؟
قطعی هست یا قطعی نیست؟
آنش را نمی‌دانستیم که پیگیری کردیم و اولین چیزی که ما مشاهده کردیم و به دست مان رسید و یقین کردیم، آن دست بریده ایشان بود و آن انگشتر.
مجری: تصویری که آتش به دل همه انداخت.
سردار حجازی: بله
مجری: ایشان با هواپیمای شخصی که نرفته بودند؟
سردار حجازی: نه، هواپیمای رسمی، خطوط متداول بین عراق و سوریه بود.
مجری: آدم اصلاً حس و حال بعضی از حرف‌ها را ندارد، مردم منتظر این هستند که یک انتقامی بگیریم که جگر همه خنک شود، خیلی راحت می‌خواهم بگویم، حضرتعالی در این خصوص صحبت‌هایی داشتید، یک بار دیگر می‌خواهم در این خصوص با مردم صحبت کنید.
سردار حجازی: ببینید صحبت همانی است که حضرت آقا فرمودند، صحبتی بیش از آن حرف نیست، ایشان فرمودند که آمریکا تا حالا دو تا سیلی دریافت کرده، یکی آن سیلی تشییع جنازه باشکوه بود، که این سیلی به دست مردم به صورت آمریکا نواخته شد که باید دست این مردم را بوسید، از آن‌ها تجلیل کرد، سیلی دوم، آن موشک باران پایگاه عین الاسد بود، که در جای خودش بسیار امر مهمی بود، حالا این که مثلاً چند تا کشته شدند یا نشدند، این خیلی مهم نیست، مهم این است که یک پایگاه آمریکایی رسماً توسط جمهوری اسلامی مورد هدف قرار گرفت، اتفاقی که بعد از جنگ جهانی دوم، چنین چیزی وجود نداشت.
مجری: ۵۰ نقطه را می زنیم.
سردار حجازی: بله و این صلابت اقدام و خبر آنها، از این که ایران آماده است، اقدامات بعدی را هم انجام بدهد، این سیلی بسیار بزرگی بود، هیمنه نظامی آمریکا فرو ریخت، دو اقدام صورت گرفت، یکی آن ساقط شدن هواپیمای پیشرفته آر کیو ناین آمریکایی و یکی هم این اقدام، این هیمنه نظامی آمریکا را درهم شکست، البته قبلاً هم بوده، آن فرار آمریکایی‌ها از عراق، در نتیجه حمله مجاهدین عراقی، این ها هم هیمنه آمریکایی‌ها را از نظر نظامی شکستند، حضرت آقا فرمودند که دو سیلی دیگر هم باید نواخته شود، یکی غلبه نرم افزاری بر هیمنه آمریکا، که خب این یک حرکت مستمر است، یک اقدام یکی و منفرد نیست، یک سلسله اقداماتی باید انجام شود در جاهای مختلف تا انشا الله این سیلی را دریافت کند تا آن هیمنه سیاسی، اقتصادی و اقتداری که دارد در منطقه و در جهان از بین برود و نهایتاً اخراج آمریکایی‌ها از منطقه، اما آن انتقام در مورد عاملان و امران این جنایت بزرگ، آن سرجای خودش هست، لکن حالا هم مردم عزیز ما باید بدانند و هم رسانه‌ها و دوستان مرتبط با افکار عمومی که این مطالبه خیلی خوب است، ما را بیشتر موظف می‌کند که فعالیت و تلاش کنیم، اما نباید انتظار یک اقدام عجولانه و حساب نشده داشته باشند، این کار مقدمات خودش را می‌خواهد و باید بررسی‌های لازم و امکانات خودش انجام شود حضرت آقا هم در فرمایش شأن این بود، حتی بنده معتقدم حتی اگر عاملان و امران این اقدام هم به سزای عمل شأن برسند، انتقام ما از مستکبران عالم به پایان نرسیده، کما این که ۱۴۰۰ سال است در پی انتقام خون سیدالشهداء هستیم، این مسیر، مسیری است که باید جنایتکاران تقاص جنایت‌های خودشان را بدهند.
تنها حاج قاسم را شهید نکردند.
ببینید در سطح منطقه چه جنایت‌هایی انجام دادند، حداقل در این دوران ما، در عراق، در افغانستان، در یمن، در جاهای دیگر، در خود ایران، این جنایت‌هایی که کردند مگر با این اقدام و دو اقدام قابل پاسخ گفتن هست؟، این ها باید پاسخ این جنایت‌های خودشان را در طول این سال‌های متمادی بدهند.
مجری: ان شاء الله.
ولی راجع به حاج قاسم این تعصب کاری کرده با مردم، و همان طور که بامداد جمعه پیامکی رسید و این اتفاق اطلاع رسانی شد، انگار دنیا را توی سر همه زدند، انشا الله هرچه زودتر، حالا با توجه به آن مقدمه‌ای که گفتید، پیامک‌هایی بیاید که یک ذره این درد تسکین پیدا کند.
سردار حجازی: انشا الله.
با دعای شما و مردم عزیزمان.
مجری: ان شاء الله.
سردار در محلی که هستیم که سال‌ها محل کار حاج قاسم بود، دوست دارم یک ذره جزئیات را از رفتار ایشان در محل کارشان بگویید، ساعت‌هایی که می‌آمدند، می‌رفتند، چند ساعت مشغول بودند؟
اگر صلاح می‌دانید.
سردار حجازی: عرض کنم که یکی از ویژگی‌هایی ایشان این بود که بسیار پرکار بود، یعنی حالا دوستان می‌دانند اینجا که اکثر روزها قبل از اذان صبح اینجا حاضر بودند.
مجری: قبل اذان صبح؟
سردار حجازی: قبل از اذان صبح این جا حاضر بود و کارش را شروع می‌کرد، جلسات ایشان از همان بعد از اذان صبح آغاز می‌شد، اگر ورزشی بود، مثلاً چیزی بود خب یا قبل اذان یا بعد اذان، ولی بلافاصله جلسات کاری ایشان انجام می‌شد، خب البته ایشان در جاهای دیگر هم اماکنی داشت برای ملاقات‌ها و کارهای دیگر، ولی معمولاً صبح‌ها کارشان این جا بود و جلسات فشرده ای داشتند و وقتی که می‌آمد یک حال و هوای عجیبی بود، که مثلاً با همین دوستانی که در محل کار هستند خوش و بش بکند، سلام و علیک بکند، خدا قوت بگوید و حالشان را بپرسد، با این شهدا گفتگو داشت.
بله، گفتگو داشت با این ها، حرف می‌زد، نجوا داشت، آن‌ها را تبرک می‌کرد، در داخل اتاق خود ایشان، آن جا هم تعداد زیادی عکس هست، که حالا من بعداً عرض می‌کنم، این حال و هوای معنوی و فعالیت پرتلاش روزانه ایشان بود، یک ویژگی که من خیلی برایم جالب بود، این بود که ایشان در میدان عمل که بود خیلی قاطع و دستورات صریح و فوری می‌داد که حالا مشهور است و همه می‌دانند.
ولی در جلسات بررسی و در جلسات کارشناسی ایشان خیلی گوش می‌داد یعنی تحمل می‌کرد طرف حرفش را بزند آن هم نه یک نفر دو نفر همه صحبت کنند نمی‌گفت آقا وقت تمام است بس کنید.
نظرات را می‌شنید و با دقت می‌شنید و یادداشت می‌کرد و به ذهن هم می‌سپرد.
یعنی این جور نبود که بی توجه از کنار اینها بگذرد.
مثلاً پروتکلی هم نبود گوش دادن مثلاً برای راضی کردن دل طرف نبود.
واقعاً می‌خواست ببیند چی هست حرفش؟
حرف کارشناسی اش چی هست؟
و به همین جهت از نظر جزئیات و محتوای امور خیلی مسلط بود چون خوب می‌شنید خوب یادداشت می‌کرد و اهل مطالعه هم بود زیاد مطالعه می‌کرد در این سفرهایی که می‌رفت و می‌آمد یک کیفی در کنارش داشت همیشه یک کتابی تویش بود باز می‌کرد از اول سفر تا آخر سفر.
اگر نمی‌خوابید مثلاً گاهی هم استراحت می‌کرد ولی آن وقت‌هایی که بیدار بود حتماً مطالعه و یا با کسی صحبت می‌کرد.
پا می‌شد با کسانی که توی پرواز بودند حال و احوال می‌کرد وقتش را یک لحظه تلف نمی‌کرد یعنی همیشه به کار مفیدی می‌پرداخت اهل مطالعه بود در جبهه سوریه خب شب‌ها انجا زود جبهه تقریباً ساکت می‌شد و روزها بیشتر جبهه فعال بود.
ایشان شب‌ها که جلساتش تمام می‌شد بعد شروع می‌کرد به مطالعه کردن، مطالعات زیادی داشت خیلی اهل مطالعه بود.
کتابهای زیادی بخصوص تاریخ را هم تاریخ اسلام و هم تاریخ معاصر را خیلی خوب خوانده بود مطلع بود اشراف داشت و می‌توانم بگویم در یک جمله اشداء علی الکفار رحماء بینهم بود.
با دشمنان خیلی سرسخت، سازش ناپذیر، تیز و برنده و با دوستان خیلی گرم و صمیمی.
مجری: بچه‌های خدمات دفترشان می‌گفتند مثلاً حاجی ناگهان ظهر می‌آمد می‌گفت خب ناهار چی داریم؟
بنشینیم با هم همین جا بخوریم رفتار بسیار صمیمی و دوستانه ای داشت.
سردار حجازی: من یک خاطره‌ای در این رابطه بگویم روزی ایشان آمد قبل از ظهر بود گفت فلانی می‌خواهیم امروز برویم خانه فلان شخص، ناهار را انجا وعده دادم برویم انجا.
من گفتم حاجی من قبلاً با شما هماهنگ کردم جای دیگر قول دادیم گفت عیبی ندارد آنجا هم می‌رویم گفتم خب چطوری یعنی؟
گفت می‌رویم آنجا کمی می‌نشینیم چیزی می‌خوریم و انجا هم می‌رویم بعد رفتیم.
رفتیم خانه آن اولی.
ایشان کمی خودش را سرگرم کرد و بازی بازی کرد.
به قول معروف با غذا سبزی ای خورد و سالادی و خیلی نخورد حتی صاحبخانه مقداری غذا گذاشت لقمه‌ای مثلاً پیتزایی بود توی بشقاب ایشان، بعد وقتی رویشان را برگرداند برداشت گذاشت توی بشقاب من.
برای این که حساب آن بعدی را می‌کرد که باید برود انجا و بعد جای بعدی هم رفتیم مقداری غذا خورد خیلی کم.چون کمی سالاد و اینها خورده بود.
گفتم خب حاجی شما بلدید.
من که بلد نیستم و نمی‌توانم من اگر یک جا غذا بخورم می‌روم تا آخر و بعد جای دیگه نمی‌توانم بروم غذا بخورم.
گفت نه من این را خیلی تمرین کردم گفت من از این کارها زیاد تمرین کردم و واردم به این کار.
این معلوم می‌شد که چند جا وعده می‌داد که دل آنها را به دست بیاورد دلش نمی‌آمد که اگر کسی دعوت می‌کند که ناهار برود خانه اش بگوید نه.
می‌رفت خب بالاخره مدیریت می‌کرد.
مجری: پیتزا هم پس می‌خوردند؟
سردار حجازی: آره پیتزا می‌خوردند، غذاهای محلی آنجا هم شبیه پیتزا بودند.
مجری: پس این طوری نبود که صبح بیایند بگویند که ساعت کاری من مثلاً تا عصر است و بروم.
اینطوری نبود؟
سردار حجازی: بعضی از دوستان تغبیرشان این بود که حالا این مرد خستگی ناپذیر است یا انرژی فوق العاده ای دارد.
یعنی چطور می‌شود که مثلاً یک کسی صبح حالا، دوستان می‌دانند در عراق و سوریه و لبنان و اینها عادت مردم این منطقه این است که بیشتر بعد از ظهر و شب کار می‌کنند و جلسات و فلان و اینها تا دیروقت است ولی عادت ایرانی‌ها این است که صبح زود بیدار می‌شوند و شروع به کار می‌کنند جمع بین این دو تا خب خیلی سخت است که یک کسی هم صبح زود شروع بکند و تا آخر شب ادامه بدهد.
ولی ایشان جمع می‌کرد یعنی هر دو را رفتار می‌کرد با دوستان ایرانی جلسات را اول صبح می‌گذاشت و با آن دوستان جلسات بعد از ظهر را تا پاسی از شب.
مجری: در ماه هم بود مثلاً ماهی ایشان مأموریت نروند و توی جبهه نباشند؟
سردار حجازی: فکر نمی‌کنم من گمان نمی‌کنم ماهی بوده.
خصوصاً در این سال‌ها از ۲۰۱۱ که بحران سوریه شروع شد تقریباً بلااستثناء هر ماه مأموریت داشت.
مجری: چرا اصرار داشتند که حالا با توجه به جایگاهی که داشتند حتماً در خط مقدم باشند؟
سردار حجازی: خب دکترین ایشان در واقع در اداره همین بود که باید اطلاع ملموس و عینی از خط مقدم داشته باشد.
حاج قاسم یک فرمانده ای بود که در حوزه تاکتیک عمل کرده بود بعد در حوزه عملیات عمل کرده بود.
حالا هم در حوزه راهبردی ولی فرقش با دیگران این بود که وقتی امد توی رده راهبردی انها را فراموش نکرد آن صحنه‌ها و رویه را ترک نکرد.
این حضور ایشان در میدان باعث می‌شد که گزارشاتی که به ایشان می‌رسید و در جلسات مطرح می‌شد برای ایشان ملموس و عینی باشد وقتی بگویند که مثلاً فرض بفرمائید آن جا خاکریز زدیم مثلاً برای چی؟
بلافاصله می‌گفت که خاکریزتان کوتاه بود این را باید بلند می‌زدید این خاکریز کفایت نمی‌کند یا مثلاً می‌گفتند انجا ما سلاح گذاشتیم می‌گفت فاصله تان خیلی زیاد بود.
سنگرها آب می‌افتد فاصله سنگرهایتان خیلی زیاد است و باید این فاصله‌ها را کمتر کنید یا مثلاً نقطه تجمعتان این اشکال را داشت.
خب طبیعی است وقتی یک کسی گزارش می‌دهد اشکالاتش را یکی کمتر گزارش می‌دهد.
مجری: خب بعد مثلاً شما و دوستان و بقیه سرداران به ایشان نمی‌گفتید که آقا مراقب باشید خطرناک هست به هر حال چی می‌گفتند؟
سردار حجازی: ببینید باز بر می‌گردد به آن دکترین و تفکر فرماندهی ایشان که داشتند در فرماندهی و اینکه فرمانده باید برود جلو و به بقیه بگوید بیایید نه این که عقب بایستد بگوید بروید.
این نوع فرماندهی ایجاب می‌کند که خطرات هم داشته باشد ولی ایشان معتقد بود اگر من نروم در خطوط مقدم؛ دیگر فرماندهان هم ممکن است نروند در خطوط مقدم و این باعث می‌شود آن رزمنده ای که در خط مقدم دارد مبارزه می‌کند احساس تنهایی کند یا روی انگیزه اش تاثیر بگذارد یا فرماندهان بی اطلاع از خط مقدم باشند.
این یک الگوسازی بود وقتی ایشان خودش می‌رفت خط مقدم باعث می‌شد که بقیه فرماندهان هم بروند به آن سمت و آنها هم همین رویه را داشته باشند.
مجری: خاطره‌ای دارید از نبرد ایشان با تروریست‌ها، تکفیری‌ها و داعشی ها؟
چیزی که جالب باشد.
سردار حجازی: یک موردی که شهید پورجعفری رحمت الله علیه که همراه حاجی بود معمولاً ایشان برای ما نقل می‌کرد.
خود حاجی که این چیزها را برای ما نمی‌گفت.
گفت انجا نشسته بودیم با دوستان کرد و صحبت می‌کردیم خبر آوردند که داعشی ها دارند می ایند و از این منطقه عبور کردند.
ما گفتیم حاجی برویم اینجا صلاح نیست بمانیم.
ایشان نگاه کرد به ساعت گفت که وقت نماز است.
نماز می‌خوانیم و می‌رویم گفتیم خطر دارد ممکن است برسند گفت نه نماز بخوانیم بعداً می‌رویم ما نماز خواندیم وسط نماز آمدند که آقا نزدیک شده اند.
همینطور اصرار می‌کردیم.
خب نماز خواندیم پا شدیم امدیم از ساختمان بیرون.
حرکت کردیم رفتیم انتهای خیابان.
انفجارات را دیدیم که اینها شروع کردند رسیدند به آن جا.
مجری: می‌دانستند که حاج قاسم آنجا هستند؟
سردار حجازی: نمی‌دانستند.
ولی به فاصله چند دقیقه گفت تماس گرفتند گفتند از آن خانه گفتند که اینها آمدن اینجا را تصرف کردند.
یعنی فاصله اش با دشمن فقط چند دقیقه بود.
مجری: یعنی داعشی ها آن منطقه را گرفتند؟
سردار حجازی: بله گرفتند آن منطقه را که بعداً آزاد شد.
یا یک دفعه دیگر نقل می‌کرد می‌گفت ما با یک خودرویی داشتیم می‌رفتیم در یک مسیری.
باز هم آقای پورجعفری نقل می‌کرد گفت داشتیم می‌رفتیم در یک منطقه‌ای یک انفجاری صورت گرفت و گلوله توپی زدند ما کشیدیم کنار جاده و ایستادیم.
از ماشین آمدیم پایین.
گفت نگاه کردیم دیدیم که یک مینی در فاصله چند ده سانتی ماشین ما هست که اگر یک کم دیگر می‌رفت جلو روی این و انفجار می‌شد یعنی ایشان واقعاً در عرصه خطر و میدان خطر، میدان عمل تا این حد می‌رفت و نزدیک می‌شد و حضور میدانی داشت.
مجری: هیچ باکی هم نداشتند و این شجاعت مثال زدنی است.
سردار حجازی: نه واقعاً شجاعت مثال زدنی داشتند.
عشقی به شهدا و شهادت داشت که وصف ناپذیر است.
البته نمی‌خواهم بگویم که مثلاً بی احتیاطی می‌کرد به خاطر این که شهید بشود ولی باکی از اینکه شهید بشود نداشت و آن را در آغوش می‌گرفت.
مجری: واقعاً این که برای شهادت اشک می‌ریختند صحنه‌هایش را دیدیم فیلمی که بچه‌ها نشان دادند به ما در نیروی قدس که ایشان خاطره‌ای می‌گوید که یک نفر یقه مرا گرفت گفت حاجی تو خودت همه را فرستادی رفتند.
بعد خودت ماندی که بعد حاجی بغضش ترکید که چرا من هنوز شهادت نصیبم نشده است.
این دیگر می‌رساند همه چیز را.