از اردبیل تا شادگان/ماجرای عشقی ۱۲۰۹ کیلومتر آنطرفتر
پس از کمی جستوجو پی میبریم که در همان روزهای ابتدایی جوانان جهادگر قرارگاه جهادی هیات مکتب الشهداء اردبیل بر آن میگردند تا بدون هیچ چشمداشتی عازم منطقه شوند و به کمک مردم مناطق سیلزده بشتابند؛ برای روایت اصل این اردو که ماجراهای جذابی دارد به سراغ فرمانده جوان و دانشجوی این قرارگاه جهادی میرویم تا او راوی قصه باشد؛ قصهای که دوست دارد گمنام روایت گردد.

پس از کمی جستوجو پی میبریم که در همان روزهای ابتدایی جوانان جهادگر قرارگاه جهادی هیات مکتب الشهداء اردبیل بر آن میگردند تا بدون هیچ چشمداشتی عازم منطقه شوند و به کمک مردم مناطق سیلزده بشتابند؛ برای روایت اصل این اردو که ماجراهای جذابی دارد به سراغ فرمانده جوان و دانشجوی این قرارگاه جهادی میرویم تا او راوی قصه باشد؛ قصهای که دوست دارد گمنام روایت گردد.
خبرگزاری فارس – اردبیل| داستان از آن جایی شروع شد که پیگیری یکی از سوژههای ثبت شده مردمی در سامانهی فارس من با عنوان «مرخصی و غیبت دانشجویان اردبیل اعزامی به مناطق سیلزده کشور موجه شود» را آغاز کردیم که در فرآیند بررسی این سوژه به رویداد جالبی برخوردیم و بر آن شدیم تا آن را برایتان روایت کنیم.
با شروع سال ۱۳۹۸، اتفاقاتی کام ملت ایران را خیلی زود تلخ کرد، سیلهای ویرانگر در مناطق مختلف کشور باعث بروز مشکلاتی عدیده برای مردم استانهای شمالی و جنوبی کشور شد، اما خیلی زود همت، وحدت و عشق میان ملت ایران موجب شد تا یکصدا برای کمک به سیلزدگان بشتابند؛ مردم استان اردبیل نیز از روز اول کمکهای مردمی و مالی خود را اهدا میکنند.
اما با توجه به مسافت بسیار طولانی بین مناطق زلزلهزده حضور میدانی جهادگران اردبیلی در این مناطق بسیار سخت و دور از ذهن به نظر میرسد و همین برای ما نیز سوال میشود که آیا اعزامی از سوی اردبیل به این مناطق رخ داده است که درخواست اعطای مرخصی از سوی دانشگاه در سامانه ثبت شده است؟
پس از کمی جستوجو پی میبریم که در همان روزهای ابتدایی جوانان جهادگر قرارگاه جهادی هیات مکتب الشهداء اردبیل بر آن میگردند تا بدون هیچ چشمداشتی عازم منطقه شوند و به کمک مردم مناطق سیلزده بشتابند؛ برای روایت اصل این اردو که ماجراهای جذابی دارد به سراغ فرمانده جوان و دانشجوی این قرارگاه جهادی میرویم تا او راوی قصه باشد؛ قصهای که دوست دارد گمنام روایت گردد.
قرارگاه جهادی مکتب الشهداء با هدف مدیریت واحد در عملیاتهای گسترده تشکیل شد
فارس؛ از فرمانده قرارگاه هیات مکتب الشهداء اردبیل در رابطه با چرایی و چگونگی تشکیل این مجموعه سئوال میکنیم؟
- ابتدا باید عرض کنم که گروههای جهادی هیات مکتب الشهداء اردبیل از همان روزهای ابتدایی برای محرومیتزدایی در مواقع مختلف اقداماتی داشتهاند و در سالهای اخیر نسبت به ساماندهی آنها اقدام شد، بهطور مثال مجموعه شبهای علی در حال حاضر در عرصهی حمایت از محرومان در قالب کمکهای نقدی، بستههای غذایی، بهسازی مسکن، آزادی زندانیان غیرعمد و...
فعالیت میکند.
اما چرایی تشکیل و یا در اصلاً چرایی تبدیل این گروه جهادی به قرارگاه در همان روزهای ابتدایی فروردین ماه و وقوع سیل در مناطقی از کشورمان شکل گرفت، هداف اصلی این بود که برای اقدامات گستردهتر و یا خارج از استان نیاز به همکاری میان گروههای جهادی وجود دارد، به همین دلیل قرارگاه تشکیل شد تا تمامی گروههای جهادی زیرمجموعه هیات و البته دیگر هیاتها مدیریت واحدی در عملیاتها گسترده داشته باشند.
مجموعه قرارگاه جهادی هیات مکتب الشهداء را غالباً جوانان تشکیل میدهند و بزرگان و شورای هیات نیز به سیاستگذاری و البته حمایت تربیتی میپردازند؛ همین جا باید اشاره کنم که مجموعه ما کاملاً مردمی بوده و حتی تامین مالی قرارگاه توسط مردم صورت میگیرد.
در پیش ثبت نام تعطیلات نوروزی ۱۰۰نفر متقاضی اعزام شدند
از او خواستیم تا از ابتدای چگونگی تصمیم به اعزام و فرآیند ثبت نام برایمان بگوید؟
- با وقوع سیل در مناطق مختلف کشورمان، کمکهای اقلامی و مالی از سوی هیات و قرارگاه آغاز شد اما با گذشت چند روز و مشاهده نواقصاتی در مدیریت ماجرا توسط دولت، تصمیم به حضور میدانی در ذهنمان شکل گرفت، نیاز نیز بهطور جدی احساس میشد؛ هماهنگیهای صورت دادیم و سه اطلاعیه توسط قرارگاه منتشر شد.
اطلاعیه اول مربوط به جمعآوری کمکهای اقلامی برای ارسال به مناطق بود، دومین اطلاعیه برای جمعآوری و تشویق جهت کمک مالی به افراد و خانوادههای سیلزده تنظیم شد و اطلاعیه سوم بهصورت داخلی برای ثبت نام اولیه جهت اعزام میدانی به مناطق سیلزده منتشر شد.
به لطف خدا و نوعدوستی مردم کمکهای بسیار مالی و اقلامی جمعآوری شد و یک مرحله نیز واریز و ارسال صورت گرفت؛ نکته جالب ثبت نام بیش از ۱۰۰نفر در روزهای تعطیل عید نوروز برای اعزام بود، حتی در میان ثبتنامیها نام بانوان نیز به چشم میخورد و درخواست آنها برای حضور بسیار جدی بود.
جنس اردوی جهادی عادی با اردوی جهادی در شرایط بحران کاملاً متفاوت است
فرآیند اعزام به مناطق سیلزده پیچیدگیهای خاص خودش را داشت، به دلیل این که خود منطقه وضعیت بحرانی را دارا بود و مقولهی اعزام، اسکان، تغذیه و...
برای خود اهالی دچار مشکل بود چه رسد به اعضای تیم اعزامی به منطقه؛ اما خوب مردان جهادگر گروه برای شرایط سخت آماده بودند، بروز مشکلاتی چندین مرحله اعزام را به تاخیر انداخت.
هر چند مشکلات بسیاری در مسیر اعزام وجود داشت اما قصد بیان آنها را ندارم، بسیاری از مسؤولان همراه نبودند اما به لطف مردم و البته کمک مدیران خادم؛ سپاه و بسیج سازندگی استان که همراهیمان کردند بالاخره تاریخ نهایی اعزام مشخص شد؛ چند روز مانده به اعزام توسط یکی از دوستان ارتباطی مابین ما و گروه جهادی هیات شهدای گمنام مشگینشهر برقرار شد و هر چند که برای متقاضیان خودمان امکانات کافی نداشتیم، توافق کردیم تا نصف سهمیه اعزام را به آنها دهیم.
سیل خوزستان و جنوب مغفول مانده بود
در ادامه سوال کردیم که به کجا و چگونه اعزام شدند؟
چه رویداد خاصی با اولین حضور در مناطق برایتان رخ داد؟
- در نهایت تصمیم هماهنگیهای لازم صورت گرفت و با ۳۳ نفر از جهادگران غیور اردبیلی و مشگینشهری در شب نیمهشعبان عازم یکی از دورترین مناطق سیلزده به اردبیل یعنی شادگان گرفتیم؛ تصمیم اعزام به جنوب توسط خودمان صورت گرفت چرا که جنس سیل جنوب متفاوت از باقی مناطق بود، در جنوب سیل آمده بود و آب در مناطق باقی بود اما در دیگر مناطق کشور سیل آمده بود، تخریب کرده بود و رفته بود.
جنوب توسط حلقه اصلی قرارگاه انتخاب شد تا موثر واقع شویم، ما حدود ۳۰ روز بعد از دیگر گروهها به منطقه عازم میشدیم و تازه نفس بودیم به همین دلیل شادگان برای اعزام به ما پیشنهاد شد؛ رسانهها تصاویر بسیاری از سیل غرب و شمال منتشر کرده بودند اما سیل جنوب در زمان اعزام ما علامت سئوالهای بسیاری داشت و خود ما نیز با وجود تحقیقات تصویر دقیقی نداشتیم.
ماجرای عشقی ۱۲۰۹ کیلومتر آنطرفتر
شادگان، ۱۲۰۹ کیلومتر با اردبیل فاصله داشت اما جاذبهی عشق به همنوع ما را عازم آنجا کرد، در مسیر اتوبوس برای ساعاتی خراب شد و همین مسئله موجب شد تا زمانبندی ما برای حضور در اهواز و شادگان دچار تغییرات شود؛ در جلوی اتوبوس نشسته بودم و در حالت خوب و بیداری بودم که ناگهان متوجه شدم صدای بچههای داخل اتوبوس کمی آرامتر شده و بعد تبدیل به پچ پچ شد.
با صدای یکی از دوستان وقتی چشمهایم را باز کردم، دیدم همهجا را آب گرفته است و تنها جاده کمی بالاتر از آب قرار دارد؛ هر چه نزدیک شادگان میشدیم آب بیشتر میشد و در برخی جاها نیز جاده را هم آب گرفته بود؛ آنچه اعضای گروه میدیدند با آنچه تصور میکردند فاصلهای میان زمین و آسمان داشت و این تصویر دگرگون شده به حسینیهای در شادگان رسیدیم.
شرح اقدامات و کارهای شما آنجا چه بود و چه میکردید؟
- باید عرض کنم که خود شادگان مشکلی آنچنانی نداشت و ما هر چند روز یکبار به روستاهای شادگان اعزام میشدیم؛ اصل کارمان نیز احداث و یا ترمیم سیلبندها بود؛ بنده ترجیحم این است درباره اینکه چه کارها انجام شد و...
کمتر سخن کنم چرا که بنده در وقوع آنها کمترین نقش را داشتم پس بهتر است خود دوستان و اعضای گروه اعزامی که تلاش شبانهروزی داشتند، صحبت کنند؛ البته خلاصهای از وضعیت را حتماً ارائه خواهم کرد تا اگر خواستید منتشر کنیم اما نه از زبان بنده...
مگر ما برای خواب آمدهایم...
خوب چند خاطرهی تلخ و شیرین برایمان نقل کنید؟
- اول باید اشاره کنم که هر چه آنجا رخ داد شیرین بود ولاغیر اما مسئله اینجا بود که اصل رویداد تلخ بود، سیل و آوارگی مردم تلخ بود و همه را تحت تاثیر قرار داده بود اما حضور بچههای جهادی از جای جای ایران و همت مردم غیور دست به دست هم داده بود تا از دل این تلخیها خاطرات و تاریخ شیرینی بسازد.
بگذارید از روز اول که روز خاصی برایمان بود شروع کنم، با اینکه حوالی ساعت ۳ بامداد به شادگان رسیده بودیم و بچهها تنها چند ساعت خوابیده بودند اما از همان اول صبح انتظار حضور در مناطق را میکشیدند؛ در نماز صبح یکی از اعضای گروه که از بنده نیز بزرگتر بود البته از بین ۳۳ نفر، ۲۸ نفر از اعضای گروه بزرگتر از بنده بودند، بزرگوار بعد سلام و صلوات پرسید که فلانی وسایل را جمع کنیم؟
گفتم برای چه؟
گفت برای رفتن به روستا دیگر...، خندهام گرفت و گفتم مردم مومن این بندگان خدا ۲۶ ساعت در ماشین بودهاند و الان هم دو سه ساعت بیشتر نخوابیدهاند بگذار کمی استراحت کنند؛ خیلی مستقیم گفت مگر ما برای خواب آمدهایم...
حوالی ساعت ۸ صبح بود که با وجود خستگی، بچهها را بیدار کردیم؛ حس میکردم که کمی طول بکشد سریع آماده شوند اما در کمتر ۲۰ دقیقه همه گروه آمده شد؛ البته مرحله انتخاب چکمه به علت اینکه سایزشان مشخص نبود کمی وقتمان را گرفت، اما عکس یادگاری اول را گرفتیم و بسمالله...
تجویز استراحت به بهانهی نماز و ناهار
همگی پشت کامیونی که بیشتر در فیلمهای زمان جنگ دیده بودیم سوار شدیم و راهی یکی از روستاها شدیم، در مسیر به بچهها کمی از روستا اطلاعات دادم و گفتم قرار است چه کنیم؟
روستا "مالکی" نام داشت و به لطف سه سیلبند به موقع احداث شده در دور روستا، از شر سیل در امان مانده بود اما آب به سیلبند دوم رسیده بود و سیل بند اول نیز وضعیت خوبی نداشت؛ وظیفه ما ترمیم سیل بند اول و سپس دومی بود.
از داخل روستا مالکی رد شدیم و به مردمی دستی تکان دادیم و مستقیم رفتیم به خط سیلبند اول؛ گروهی وظیفه پر کردن گونی ها را با خاک بر عهده گرفت، گروهی حمل آنها و گروهی نیز چینش آنها را بر روی خاک دست گرفت.
بچهها با انرژی و بدون وقفه کار میکردند، استراحت معنا نداشت؛ به بهانهی نماز و ناهار کمی به اجبار استراحت برایشان تجویز کردیم.
زمزمههایی از اینکه روز اولمان به باد رفت.../ترمیمی که روستا را نجات داد
وضعیت خوب بود، نه بحرانی و نه فشاری...
کارمان را نیز کم کم یاد گرفته بودیم؛ بعدازظهر که کار را شروع کردیم، از مرکز کنترل گروههای جهادی خبر رسید که در سیلبند دوم حفرهای ایجاد شده و آب کم کم بالا خواهد آمد و باید به سرعت ترمیم و روکش کردن سیلبند اول تمام شود وگرنه روستا دچار مشکل میشود، در ساعت اول به بچهها نگفتم اما با بالا آمدن آب کم کم داشتند متوجه میشدند و مجبور شدم آنها را نیز در جریان قرار دهم؛ الحمدلله بچهها کار را تمام کردند و برای خواب به حسینیه بازگشتیم.
راستش بعد نماز مغرب و عشاء و بازگشت به حسینیه، زمزمههایی از اینکه ما در جای موثری نبودیم و روز اولمان به باد رفت و...
میشنیدم، حق داشتند از آن بحرانهایی که دیده بودند خبری نشد و فقط چند ساعت با استرس بسیار کار کردند؛ قبل شام بچههای شادگان خبر دادند که سیلبند دوم شکسته و سیلبند اولی که بچهها صبح احداث کرده بودند، موجب شده تا روستا در امان بماند؛ سر شام کمی برایشان توضیح دادم و آخر سر این خبر را که به آنها منتقل کردم خیلی خوشحال شدند؛ اما تهدلشان بازهم دل بحران را تقاضا داشتند.
آب همه جا را گرفته بود/فرماندهش آمد او را ابومهدی صدا میزدند
سختترین شرایطی که تجربه کردید چه زمانی بود؟
- صبح روز دوم در روستاهایی از شادگان حاضر شدیم که تقریباً دیگر کار از کار گذشته بود، مردم همه شاکی بودند و به ما به چشم دولت نگاه میکردند، همراه نمیشدند؛ حتی بچهها نیز روحیه خود را از دست داده بودند، آب همه جا را گرفته بود و ما در تلاش بودیم تا مناطق بعدی در امان باشند.
ظهر همان روز با وجود تمام سختیها بچهها با جان و دل تلاش میکردند، فردی آمد و مرا صدا کرد و اطلاعاتی راجع به این منطقه خواست؛ او را نمیشناختم، برای همین چیز زیادی دستش را نگرفت، تا اینکه فرماندهش آمد او را ابومهدی صدا میزدند آن موقع و در آن حجم از دغدغه و فکر اصلاً متوجه نشدم او کیست؟
با او صحبت کردم، کمی اطلاعات دادم؛ حتی گلایه نیز کردم به جد شاکی بودم؛ گفتم از دولت انتظار نداریم اما از شما چرا؟!
این جا وضعیت اصلا مناسب نیست؛ مردم ناراحت هستند و به ما نگاه هم نمیکنند این وضعیت قرار است تا کی ادامه پیدا کند؟
اگر یک لودر داشتیم، ۲۰ خانه را نجات میدادیم؛ یا اگر یک قایق داشتیم وسایل همان ۲۰ خانه را نجات میدادیم.
دردم را فریاد زدم/بچههای ما حتی فرغون ندارند تا گونیها را حمل کنند
همین طور صحبت میکردم، رو به فرماندار منطقه کردم و گفتم؛ بچههای ما حتی فرغون ندارند تا گونیها را حمل کنند؛ این چه معنی میدهد؟
بچههای من فقط ۳۵ نفر هستند، همینها هم دو گروه شدهاند و الان دارند روی کولشان گونی جا به جا میکنند؛ من میدانم این کار با این سرعت کم فایده ندارد، آنها هم میدانند اما نمیخواهند دست روی دست بگذارند.
خلاصه کمی حرف زدم یا بهتر بگویم دردم را فریاد زدم تا اینکه ابومهدی گفت، فقط چند ساعت صبر کنید، آنچه ما در توان داریم به اینجا میرسد؛ فرماندار هم قول چند ماشین خاک را داد.
حوالی ۳ بعدازظهر بود که قایق و لودر رسید، قایق را دادیم به روستای که مثل جزیره وسط آب مانده بود و لودر را هم دادیم به روستای بالایی، خودمان نیاز داشتیم اما برای آنها و گروه جهادی آنرا روستا واجبتر بود؛ بچههای ما تا شب با همان ابزار قبلی یعنی دست و کول خود، کار را ادامه دادند.
از همین سمت چپ شروع کنید/شربت «مش مش» و آشتی با اهالی
آخرشب وقتی میخواستیم منطقه را ترک کنیم، اهالی که صبح به ما بیمحلی میکردند، همانهایی که حق بیشتر از این رفتارها را با ما داشتند برایمان شربت آوردند؛ شربتی که طعم بینظیری داشت و اسمش «مش مش» بود؛ شربتی که به نشانهی بخشیدن ما و امثال ما بود، همان که اسمشان برای ما است اما خودشان، فکرشان و رفتارشان نه!
کارمان تمام شد و به حسینیه بازگشتیم، لام تا کام کسی حرف نمیزد و همه ناراحت بودند از اینکه امروز کاری از دستشان برنیامده است، حال جمع اصلا خوب نبود، به این فکر میکردم که باید چه بگویم که جمع دوباره سرپا شود اما همچنان چیز خاصی به ذهنم نیامده بود.
بعد شام توسلی به حضرت زهرا(س) کردم و حلقهای زدیم و گفتم بسم الله الرحمن الرحیم، نمیخواهم سخنرانی کنم از همین سمت چپ شروع کنید، هر کس آیهای، حدیثی، نصیحتی جمع را مهمان کند؛ جمع یکهای خورد و هرکس در دلش سخنی داشت برای کمک به جمع گفت وقتی به نفرات وسطی رسیدیم حال جمع کاملا فرق کرده بود تا اینکه در نفرات پایانی بودیم که پتویی بر سرم فرود آمد و جشن پتویی گرفتند؛ این یعنی اوج نشاط جمع، به لطف حضرت مادر دل بچهها ریکاوری شد؛ آن سختترین اما از شیرینترین روزهای دوران جهادی بنده بود و البته روزی بود که بعد دو سال فهمیدم ابومهدی را زیارت کردهام.
معلمی که ۲ روستا را نجات داد
اشارهای به مردم داشتید، بیشتر برایمان از اهالی بگوئید؟
- اهالی که دیدیم از صبورترین، قانعترین و غیورترین مردمانی بودند که تا به حال از نزدیک با آنها مراوده داشتم، از زیباییهایی که لمس کردم میتوانم به روز سوم اشاره کنم؛ به منطقهای رفتیم که خود اهالی سیلبند زده بودند و روستاهایشان را نجات داده بودند، ماجرا از این قرار بود که مردم دو روستا به جای اینکه هر کدام به فکر روستای خود باشند با کمک یک معلم کل انرژیشان صرف محلی کردند که هر دو روستا را نجات دهد.
بسیار برایم شیرین بود وقتی از نزدیک دیدم خیلی خوشحال شدم، چرا که با توجه به عدم وجود لیدر و رهبر مناسب در مناطق بعضاً مردم برخی از روستاها تنها به فکر خود بودهاند و کسی آنها را راهنمایی نکرده است.
مسکن مهر به داد سیلزدگان رسید
وضعیت سیلزدگان چگونه بود؟
- روز آخر در حال بازگشت بودم که مسئولین بسیج سازندگی و سپاه استان تماس گرفتند که یک تریلی پر از اقلام اهدایی مردم را به منطقه ارسال کردهاند و شما خودتان بهصورت میدانی و با توجه به فعالیتهایی که داشتهاید آنها را پخش کنید؛ ما نیز با همراهی بچههای شادگان به منطقهای رفتیم که برخی از سیلزدهها آنجا اسکان داشتند جای بسیار خوب و شیکی بود.
سوال کرده که این خانهها و این شهرک چرا خالی از سکنه بوده است؟
گفتند که اینها مسکن مهرهای احداث شده هستند و به دلیل وضعیت بحرانی ما فعلاً آنها را در اختیار سیلزدگان قرار دادهایم؛ خانه به خانه شناسایی کردیم و مواد خوراکی و اقلام ضروری را به آنها رساندیم و به اردبیل بازگشتیم.
حتی پس از بازگشت چند میلیون تومان کمک هزینه اهدایی توسط مردم نیز باقی مانده که به یکی از مراکز امین سپردیم تا برای سیلزدگان هزینه شود.
از جوان ۱۶ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله
سوژه مرخصی تحصیلی در سامانهی فارس من توسط شما ثبت شده بود؟
- بله، برخی از اعضای گروه جهادی ما دانشجو بودند، جالب است اشاره کنم که از جوان ۱۶ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله از اقشار مختلف ورزشکار، کارمند، کارگر، بازنشسته، بازاری، روحانی و...
را در گروه جهادیمان داشتیم؛ البته بنده نیز دانشجو بودم اما پس از بازگشت با همراهی اساتید مرخصیهای ما حل شد و نیازی نشد تا پیگیری بیشتری صورت گیرد.
لبخند آخر شب اهالی و کودکان برایشان مزد بینظیری بود...
سخن پایانی؟
- حرف برای گفتن بسیار است اما در چند جمله کوتاه باید بگویم که آتشهای روشن شده در نیمه شب برای بررسی وضعیت آب، نمازهای جماعت و توسلهای آخرشب، آن خندههای کودکان و اهالی، آن وعدههای غذایی که شیرینترین غذاها بود، آن خستگیهایی که موجب افتادن بچهها میشد، آن بمب انرژیها و روحیههای همیشه استوار هیچ وقت فراموش نخواهد شد؛ بچههای این گروه سختی کم نکشیدند اما نگاه تکلیف محور به این حضور داشتند تا از محضر امام زمان(عج) و رهبر معظم انقلاب شرمنده نباشند و لبخند آخر شب اهالی و کودکان برایشان مزد بینظیری بود...
به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل، قرارگاه جهادی هیات مکتب الشهداء اردبیل با همراهی گروه جهادی هیات شهدای گمنام مشگینشهر، یکشنبه ۱ اردیبهشتماه همزمان با ولادت حضرت مهدی(عج) با یک دستگاه اتوبوس حرکت خود را به سمت خوزستان آغاز کرد و به مدت ۷ روز نیز این اردو ادامه داشت.
عرصه فعالیت آنها، منطقه شادگان و روستاهای این شهرستان بود؛ بدین ترتیب در طول این اردو جهادگران اردبیلی در روستاهای مالکی، گَرمِه خروسی، زِلّ و گَرمِه اقدام به فعالیتهای جهادی مورد نیاز اعم از احداث سیلبند، تقویت و تحکیم سیلبند، ارتباط و فعالیت فرهنگی با مردم روستاها، توزیع اقلام ضروری و کمکهای مردمی و...
کردند.
گفتنی است، با توجه به اینکه اکثر اعضای گروه جهادی اعزامی از اردبیل، دانشجو بودند، طبق اعلام اعضای این گروه جهادی مشکلی برای اعطای مرخصی تحصیلی به اعزامشدگان از سوی دانشگاههای مربوطه پیش نیامده است.