بدرودهایی با «بانوی زبان فارسی»
نعمتالله ایرانزاده، سیدمحمد ترابی، عباسعلی وفایی و مریم خلیلی جهانتیغ با یادی از زهرا استادزاده، درگذشت این عضو هیأت علمی و رئیس اداره اعزام در معاونت گسترش زبان فارسی و ایرانشناسی در دانشگاهها و مراکز علمی خارج از کشور وزارت علوم را تسلیت گفتند.

نعمتالله ایرانزاده، سیدمحمد ترابی، عباسعلی وفایی و مریم خلیلی جهانتیغ با یادی از زهرا استادزاده، درگذشت این عضو هیأت علمی و رئیس اداره اعزام در معاونت گسترش زبان فارسی و ایرانشناسی در دانشگاهها و مراکز علمی خارج از کشور وزارت علوم را تسلیت گفتند.
به گزارش ایسنا، نعمتالله ایرانزاده، دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی در پیامی در پی درگذشت زهرا استادزاده که بر اثر کرونا از دنیا رفت، چنین نوشته است: «به نام حضرت دوست
بدرود استادِ استادزاده!
دیروز ِسختِ برگریزان ِپاییزی را نمیدانم چه سان سپری کردم؟
با یادآوریها تازه خوابم برده بود که دخترم زهرا صدایم زد: بابا!
چی گفتی؟
بیدار شدم.
گفتم نه چیزی نیست.
بیدرنگ فهمیدم آمده بودی یادآوری کنی چه کارها مانده است و در خواب با تو گفتوگو میکردهام: نگران درخواست عضو علمی دانشگاه داکا، جناب مهدی حسن بودی که میخواهد دوره دکتری در ایران درس بخواند؟
باشد پیگیر میشوم...
نگران ِچاپ کتاب «تنگ ِ شکر» دکتر ابوالکلام - استاد دانشگاه داکا - هستی که سرگذشت شش سده ادب فارسی در بنگلادش را نوشته و دکتر کهدویی آن را ویراسته؟
نگران نباش.
دکتر باقری عزیز روزهایی که در آیسییو بودی، بدان پرداخت.
نگران پرداخت حقالتدریس استادان و برگزارکنندگان دوره آموزش مجازی هستی؟
نگران سرفصلهای ایرانشناسی هستی؟
یادت هست چهارشنبهای زنگ زدم کجایی جلسه کارگروه ایرانشناسی منتظریم؟
گفتی در آزمایشگاهم.
به خانم آهکی گفتهام شرکت کند...
گفتم مراقب خودتان باشید، کمتر به این جاهای شلوغ بروید...
نکند نگران ِپیوندهای دوستی استادان جهان فارسی و سستی ِکارگزاران در دوره کارزار کرونا برای همدلیها و همافزاییها هستی؟
نهالی که روییده و برومند شده و سروی که قامت برافراشته، و مهری که در جان و دل دوستداران ادب فارسی هست، مگر میگذارد، یاران یکدل، همدیگر را فراموش کنند: «مرا عهدی است با جانان، که تا جان در بدن دارم/ هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم».
زهرا بانوی زبان فارسی!
تو خوب کارت را بلد بودی!
یادت هست وقتی ممیتالرشید بر اثر سکته قلبی در بیمارستان شریعتی بستری شد، چه بیتاب شدی و به صدق از خدا خواستی نجاتش دهد.
میگفتی: طفلی ممیت!
گناه دارد واللاه به خدا.
نشستهای کارگروه علمی گسترش ادب فارسی و ایرانشناسی را که فراهم میکردی، زنگ میزدی میگفتی: «بگید ما چه کار کنیم» شاید این عبارت فروتنانه، از صد دعوت کارسازتر و دلنشینتر بود که بیاییم و در رایزنیها جدیتر باشیم.
در این روزهای تلخ کرونایی، وقتی باخبر میشدی آشنایی میتواند به خارج از کشور سفر کند و میخواهد کمکی کند چگونه مهربانانه ازش میخواستی تعدادی کتاب مرجع و لوح فشرده به مراکز ایرانشناسی ببرد.
مثلا زنگ میزدی میگفتی: این آقای دکتر پانف چرا پاسخ تلفن خانم مولایی را نمیدهد تا کتابها را به دانشکده زبانها برساند و چند روز نمیگذشت که قراری میگذاشتند و آرام میشدی که کار به فرجام رسیده.
آهان یادم افتاد از خواب بیدارم کرده بودی اینها را بگویی تا به دوستان برسانم که کارشان را استوارتر پیش ببرند.
یادت هست وقتی در آغاز گفتوگوها میگفتی: آقای دکتر!...
گاهی میگفتم: بفرمایید: استاد ِاستادزاده!
میخندیدی.
اکنون میبینم کارت را بیشتر از آنچه بدانم بهتر انجام میدادی.
بدرود خواهر گرامی!
«استاد زاده استاد!»
همچنین سیدمحمد ترابی، استاد زبان و ادبیات فارسی با اشتراکگذاری عکسی، در پیامی درگذشت زهرا استادزاده را تسلیت گفت که متن آن به این شرح است: ««جهانا مپرور چو خواهی دِرود!»
دوستان عزیز و یاران گرامی!
این بانوی فعّال و وظیفهشناس که در سمینار بینالمللی استادان زبان فارسی( تهران-۱۳۹۶) در کنار من نشسته، روانشاد خانم دکتر زهرا استادزاده است که رئیس و گرداننده خستگیناپذیر سمینار بود!
او سخنرانی نداشت سمینار را بسیار دقیق و منظم اداره کرد.
در جلسه پایانی که بنده مسئول اداره آن بودم، چند لحظه کنار من در جای سخنرانی - که باید فرامیخواندم تا بیاید و صحبت کند - نشست و به گوشم گفت: من فقط برای چند لحظه اینجا مینشینم تا عکاس یک عکس از من و شما بگیرد.
با لبخند استقبال کردم.
چه میدانستم این عکس برای آن گرفته میشود تا امروز در این پست بگذارم و این سوگنامه را به آن بچسبانم!
«آه و افسوس که از چشم حسود مه و چرخ»،
«دیروز او را بردند!»
«دو روز است که او را بردهاند»
دیروز دست ستمکارِ کوچک و زشت و بداندامِ زمان، کووید-۱۹، این گل بوستان ادب، این باغبان پرورش و ترویج زبان، این مادرِ فداکار و غمخوارِ دو نوباوهاش، دو دختری که چون دو شاخه گل آنها را به جان شیرین خود پرورانید، گرفت و برد.
«جهانا چه بد مهر و بدخوجهانی!»
«سراسر فریبی سراسر زیانی!»
خانم استادزاده در سالهای دهه ۶۰ در دانشگاه علامه دانشجوی من بود.
کنجکاویها و کوششهای صمیمانهاش، پرسشگریها و دانشیابیهای بیوقفهاش در کلاس و بیرون از کلاس بر ذهن و ضمیرم حک شده است.
در ۲۰سال اخیر، به گمانم از آغاز دهه ۸۰ به این سو تمام آن انرژی و عشق و تلاش را به دفتر همکاریهای بینالمللی وزارت «عتف» برد و بر خرمن کوششهای همکارانش، دکتر شرقی و دکتر طالبی و دیگران افزود و همّت بلند خود را بر توسعه و ترویج زبان و ادب فارسی در خارج از ایران گماشت.
گمان نمیبرم کسی خستگی او را دیده باشد، یا شِکوِهاش از کار سنگین و زیاد را شنیده باشد.
نمیدانم روح کنجکاوش امروز در فِراق آن دو دختر نازنین که به جانش پرورانیده، چونست و حال آن نوباوگان عزیز در هجران مام مهربان و فداکار خود چگونه!
جهانا!
«همه روز ویران کنی کار ما را/ نترسی که یک روز ویران بمانی؟
خوری خلق را و دهانت ندیدم/ خورنده ندیدم بدین بددهانی!»
تا دانشجو بود و من معلمش بودم، از زبان میپرسید و از ادبیات، از وقتی سرپرست بخش اعزام استاد زبان فارسی به خارج شد، از فرط شوقی که به خدمت داشت، و از آنجا که میخواست کاملترین خدمت را ارائه دهد، از سوی من آزاد بود تا هروقت که بخواهد زنگ بزند و بیتعارف و مجاملهای، بپرسد: استاد!
میخواهیم به کرسی کراکوف، یا مادرید، یا شانگهای یک استاد اعزام کنیم، استادانی که داریم فلانی و فلانی و فلانیاند، که یا شاگرد شما بودند یا همکارتان، به نظر شما کدام یک مناسبتر است!
میدانست که از میان همکارانم من سالهای بیشتری را در غربت غرب و شرق عالم گذراندهام و شاید اندک آگاهیای از خلقوخو و طبع و سرشت ملتها و حالوهوای سرزمینشان داشته باشم.
اگر پاسخ روشنی داشتم بیدرنگ میدادم اگر نداشتم میگفتم در اینباره از فلان استادِ فلان دانشگاه بپرسید!
طبعاً بدیهیست که دیگر همکاران من هم مورد چنین مشورتهای او قرار میگرفتند.
این نکته علاقهاش به انجام وظیفه را نشان میدهد.
گاهی ابتکار عمل خاصی به خرج میداد که حکایت از زنده بودن و دوست داشتن زندگی میکرد.
مثلاً روزی، در خارج از کشور بودم ایمیلی فرستاد و نوشت: استاد، دوشنبه آینده سالروز افتتاح مرکز پژوهشهای فرهنگ ایران در دانشگاه پکن است که شما مؤسس آن بودید.
نه به طور رسمی و اداری، بلکه من خودم میخواهم اگر زحمتی نباشد، از شما دعوت کنم به دفترم بیایید و با صرف یک فنجان چای خوشحالم کنید!
نگفتم در خارجم، نوشتم به روی چشم خواهم آمد.
آمدم و با چای و بیسکویت پذیرایی کرد و همزمان چند پرسش معمول درباره کرسیهای زبان فارسی خارج پرسید و خداحافظی کردم و برگشتم به محل خدمتم.
مدتی بعد برای آنکه بداند اینگونه تشویقاتش چه ارزش و اعتباری دارد، گفتم که از کانبرا و فقط برای پاسخ مثبت به درخواستش آمده بودم.
ذوق میکرد و بر خودش میبالید!
جهانا!
«ستانی همی زندگانی ز مردم؟/ ازیرا درازت بوَد زندگانی؟»
از دیروز که این واقعه شوم رخ داده است، رطوبت چشمانم خشک نمیشود...
چون از خدا پنهان نیست، از شما هم پنهان نمیکنم که این ابیات فوق را از همشهریام منوچهری، و ابیات زیر را از حکیم و ارباب کلّ ایرانزمین، فردوسی بزرگ، با خشم و تندی، گاهی طلبکارانه و گاهی تحکمآمیز میخوانم، بدان امید که خدای جهان، که تمامی امور عالم را خود رقم میزند، این اندک عصیان را بر من ببخشاید و این مایه شِکوه و گِلهگزاری را بر من مگیرد!
آخِر، وقتی بندهای از ارباب خود گلهمند شود به چه کسی شِکوه کند که توهین و تحقیری بر مقام و مرتبه اربابش نباشد، جز به خود ارباب؟!
این ابیات را از جایجای شاهنامه پشت هم چیدهام تا عزّت و آبروی فردوسی را در نزد پروردگار عالَم سپرده گذارم، بلکه ذات الوهیتش بر سر رحمت آید و زحمت این مزاحم سمج، کووید-۱۹، را از سر بندگانش برچیند!
کووید-۱۹ مال سال ۲۰۱۹ است، در ۲۰۲۱ چه غلط ناکردهای دارد که بکند؟!
«جهانا مپرور چو خواهی دِرود/ چو میبِدرَوی پروریدن چه سود؟
چو بستر ز خاکست و بالین زِ خشت/ درختی چرا باید امروز کِشت؟
همی پژمُرانی رخ ارغوان؟/ کنی تیره دیدار روشنروان؟
برآری یکی را به چرخ بلند،/ سپاریش ناگه به خاک نژند؟
***
به گیتی مدارید چندین امید/ نگر تا چه بد کرد با جَمِّشید!
سپهر بلند ار کَشد زین تو،/ سرانجام خشتست بالین تو!
اگر باره آهنینی به پای،/ سپهرت بساید، نمانی به جای!
زمین گر گشاده کند راز خویش،/ نُماید سرانجام و آغاز خویش،
کنارش پُر از شهریاران بُوَد!/ بَرَش پر ز خونِ سواران بُوَد!
پُر از مرد دانا بُوَد دامنش!/ پُر از ماهرخ جَیب پیراهنش!
شکاریم یکسر همه پیش مرگ!/ سری زیر تاج و سری زیر تَرگ!
برای دوستان هنرمندم، اکبر عالمی، چنگیز جلیلوند، کامبوزیا پرتوی و پرویز پورحسینی و خانم دکتر استادزاده که همگی گرفتار قهر این ویروس پلید نامرئی شدند و از میان ما رفتند، آمرزش روح و شادی روان آرزو میکنم و به بازماندگان عزیزشان و دوستان و همکاران گرامیشان تسلیت میفرستم.»
عباسعلی وفایی، رایزن فرهنگی ایران در چین، دبیر اسبق شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی و عضو کمیته اعزام نیز در پیامی نوشته است: «به نام خدا
«بانوی فرهیخته گسترش زبان و ادبیات فارسی»
بیش از ۱۵ سال با سرکار خانم دکتر استادزاده همکار بودهام از شورای گسترش زبان فارسی و مرکز گسترش تا سالها توفیق خدمت در شورای علمی همکاریهای بینالملل؛ این همکاریها از او انسانی شایسته، پیگیر، منصف، متعهد و خوشاخلاق نمود داده است.
برای خانم دکتر استادزاده احترام و همراهی با مدیر و آن هم با هر اندیشه و گرایشی اصل بود، بر همین اساس در تمام این دوران برای مدیران محل مشورت بود و محترم.
روزگاری شمار زیادی از استادان درخواست اعزام برای تدریس داشتند و خود در مواردی شاهد مراجعه و تماس آنها با ایشان بودهام، وی با آنان جز به احترام و طلاقت وجه سخن نمیگفت.
برخی شرایط اعزام نداشتند هرگز به صراحت جواب نفی نمیداد و تصمیم را به جلسه گروه واگذار میکرد.
وقتی همکاری اعزام میشد و توفیق ماموریت داشت حمایت و قدردانی از او را به احسن وجه انجام میداد.
استاد سفرکرده مرحومه دکتر عصمت اسماعیلی از این شمار بود که پیوسته از توفیقات ایشان در امر گسترش زبان و ادبیات فارسی سخن میگفت و به دفعات برای اعزام ایشان همت گمارد و به یاد داریم پس از درگذشت این استاد عزیز چه تکریمها به کار داشت.
در جلسات کاری پیشنهاد دقیق و منطقی خود را با واژه پرسشی «بهتر نیست که...» بیان میداشت در حالی که به تجربه و دانش از بسیاری از حاضران برتر بود.
وی دانش زبانی داشت و از نظریهها آگاه و با کتابهای این حوزه آشنا بود اما هرگز تفاخری نداشت و خویش را با وجود داشتن پست علمی در جایگاه کارمندی خدمتگزار میدید.
در همه موارد شتابی برای انجام کارهای مفوض داشت و با تسویف بیمیانه بود.
کثرت جلسات و امور اجرایی وی را خسته نمیساخت.
خانم دکتر استادزاده گنجینهای ارزشمند از تجربه در امر گسترش زبان فارسی و ایرانشناسی داشت.
به راستی چه کسی همانند وی استادان خارجی را حتی به نام میشناخت و از آثار منتشره در خارج آگاهی داشت؟
با این همه هرگز با هیچ مدیری و استاد اعزامی چنان سخن نمیگفت که بنماید از آنها به این عرصه آگاهتر است.
با این توصیفات مختصر و با آگاهی از کار ایشان و ارادت قریب ۲۰ سال، این همکار سفرکرده خود را «بانوی فرهیخته گسترش زبان و ادبیات فارسی» خطاب میدارم.
بر آنم که بسیار سخت است که به این زودیها، فردی به جایگاه وی رسد و این همه خدمات را با این ویژگیها، به منصه ظهور رساند.
این کمیته با اندوهی فراوان این مصیبت را به خانواده محترم خانم دکتر استادزاده و به استادان و همکاران و ساحت زبان و ادبیات فارسی تسلیت میگویم و از خدای بزرگ میخواهم به پاس این همه کوشش و خدمت و تعهد و انسانیت، وی را در اعلی درجه آسایش و برخورداری جای دهد.
آمین یا رب العالمین»
علاوه بر این، مریم خلیلی جهانتیغ، استاد دانشگاه سیستان و بلوچستان نیز در پیامی نوشته است: «جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهادکش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم»
از سال ۱۳۸۱ سرکار خانم دکتر استاد زاده نازنین را میشناسم یعنی قبل از اینکه به عنوان استاد اعزامی به دهلی بروم.
در دفتر همکاریهای علمی و بینالمللی وزارت علوم، عزیزان بامحبت دیگری هم بودند نظیر جناب آقای طالبی و سرکار خانم کادمی و...
که همیشه با دوستی و عنایت برخورد میکردند ولی نمیدانم چه کششی در وجود ایشان بود و چه برخورد صمیمانهای با همه داشتند که بعد از آشنایی خیلی زود با ایشان احساس نزدیکی میکردیم و تمام مشکلات خود را در زمینه ارسال نامه، تکمیل فرم، مراجعه به واحدهای مختلف و حتی گرفتاریهای غربت را با آن خورشید مهر در میان میگذاشتیم و این، فقط من نبودم که چنین احساسی داشتم که همه استادان اعزامی همین را میگفتند و از صفا و صمیمیت بیشائبهاش صحبت میکردند.
این دوستی ادامه داشت و در همایشهای علمی و ارتباطات بینالمللی دانشگاه بارها مهمان ما بودند و دلسوز نسبت به همه مسائلِ میزبان بودند و سعی میکردند به بهترین وجه و از نزدیکترین مسیر موضوعات را مدیریت و مشکلات را حل کنند.
آن قدر صبر و حوصله نشان میدادند و آن چنان با خوشرویی برخورد میکردند که از نظر همه خستگیناپذیر مینمودند.
آخرین دیدار من با آن عزیز سفرکرده در شورای اعزام استادان متقاضی بود که با نهایت احترام و بااحتیاط بسیار با متقاضیان برخورد داشتند و همیشه حامی مهربان همه بودند...
چند روز است که در بهت و پریشانحالی به سر میبرم و هنوز پذیرش این نبودن و نماندن، برایم سخت است و غیرقابلباور.
کاش میشد زمان را به عقب برگرداند و خبر را نشنید.
کاش میشد خورشید بانوی مهر و دوستیِ زبان فارسی را دوباره در جلسات و شوراها و همایشها حاضر و ناظر دید، کاش میشد عمر را تمدید کرد ولی افسوس که شدنی نیست.
جناب آقای دکتر باقری، جناب آقای علیکرمی و دیگر همکاران عزیز ایشان!
خانواده محترم!
خواهران و دختران عزیز و داغدار!
از دست دادن چنین همکار و دوست و همسر و خواهر و مادری، ضایعهای نیست که بتوان به آسانی با آن کنار آمد.
برای همه شما و تمام جامعه دانشگاهی و دوستداران زبان فارسی در داخل و خارج از مرز ها طلب صبوری و شکیبایی میکنم و وصف حال خود را از زبان فریدون مشیری میگویم که فرمود: «من که از پژمردن یک شاخه گل
وز نگاه ساکت یک کودک بیمار
وز فغان یک قناری در قفس
وز غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟»
روانش شاد و مینوی باد»
زهرا استادزاده، عضو هیأت علمی معاونت گسترش زبان فارسی مرکز همکاریهای وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بود.
او لیسانس زبان و ادبیات فارسی و فوق لیسانس آموزش زبان فارسی به غیرفارسیزبانان خود را از دانشگاه علامه طباطبایی اخذ کرده بود.
همچنین مقالات متعددی در موضوع کرسیهای زبان و ادبیات فارسی و نیز زبان و ادبیات فارسی کلاسیک و معاصر و زبانشناسی نگاشت و در همایشهای متعدد داخلی و خارجی مشارکت داشت.
سال ۱۳۸۸ نیز به عنوان «پژوهشگر شاخص کشوری» از سوی دبیرخانه ستاد هفته پژوهش انتخاب شد.
از جمله دیگر فعالیتهای استادزاده میتوان به همکاری در برنامهریزی و اقدامهای مربوط به گسترش زبان و ادبیات فارسی در خارج از کشور، همکاری در برنامهریزی و تهیه طرحهای لازم و اقدامهای مربوط به تأسیس و تقویت کرسیها و مراکز زبان فارسی ـ ایرانشناسی و مطالعات ایرانی در خارج از کشور، همکاری و اقدام در مورد مصوبات ستاد شورای گسترش زبان فارسی، همکاری در تهیه آییننامهها، دستورالعملها و ضوابط مورد نیاز ستاد گسترش زبان فارسی و ...
اشاره کرد.
زهرا استادزاده ششم آذرماه ۹۹ بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت.
انتهای پیام