اقبال درد پیشرفت عالم اسلام را داشت/ احیای اندیشه سیاسی اسلام
حسن بلخاری در مراسم بزرگداشت اقبال لاهوری گفت: اقبال یکی از برجستهترین متفکران جهان اسلام است که به دنبال احیای اندیشه اسلام در حوزه سیاست بود.

به گزارش خبرنگار مهر، مراسم بزرگداشت اقبال لاهوری روز گذشته در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران برگزار شد.
اقبال به دنبال احیای اندیشه اسلام در حوزه سیاست بود
حسن بلخاری عضو مدیر انجمن آثار و مفاخر در ابتدای این مراسم با بیان اینکه لاهوری یکی از برجستهترین متفکران جهان اسلام بود که به دنبال احیای اندیشه اسلام در حوزه سیاست بود، اظهار کرد: علامه اقبال لاهوری از شخصیتهای متضلع و چند وجهی تاریخ اندیشه اسلامی است و در ابعاد مختلف سخن گفته، کتاب نوشته و عمل کرده و در صحنه سیاست قطعاً یکی از بنیانگذاران فکری پاکستان و بخش متفکر مسلمین در شبه قاره بوده و در زندگی اش در حوزه سیاست فعالیتهای جدی داشته است، او همچنین در حوزه اقتصاد اولین کتاب اقتصاد به زبان اردو را نوشته است.
در روانشناسی دینی متاثر از خواجه پارسا بوده است.
لاهوری از چهرههای فوق العاده مهم شعر شبه قاره در جهان اسلام محسوب میشود.
اقبال و سیدجمال الدین اسدآبادی
وی ادامه داد: در مساله عرفان نسبتی وجود دارد میان زندگی پرتلاطم لاهوری و زندگی سیاسی او و خوانشی که از کتاب فصوحات در منزل پدری ایشان بوده و ارادتی که شیخ محمد پدر ایشان به این کتاب داشته است.
شیوه مبارزه سیاسی لاهوری را با جمال الدین اسدآبادی میتوان مقایسه کرد و تفاوت او با جمال الدین در این حوزه قابل بررسی است.
او در جایی گفته در باب هگل یکسری شیدایی هایی داشته و اعتراف میکند از هگل و گوته شاعر مهم انگلیسی بسیار استفاده کرده است.
به هر حال در حوزههای مختلف علامه اقبال عمل کرده و سخن گفته و آثاری از خود به جای گذاشته که از نظر من چند وجهی بودن ایشان از مهمترین ویژگیهای اقبال شناسی است.
بلخاری در ادامه با بیان اینکه به گفته خود اقبال لاهوری، جانی تافته بر انوار مولانا داشته ادامه داد: لاهوری همواره ارادت جاودانه به مولانا داشت و از حضرت مولانا که خودش جانش را تافته از امیرالمومنین می دانسته، تاثیر گرفته است.
به دور از فتنه عصر کهن او و به دور از فتنه عصر دوران من، یقیناً مرحوم اقبال متاثر از جان شیدا و سرشار شعله گون حضرت مولانا بوده است.
وی افزود: در احیای فکری در جهان اسلام و به تبع آن جنبشهای دینی، سیدجمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری از اهمیت ویژه ای برخوردارند.
در سیدجمال الدین از فلسفه و عرفان به اندازه اقبال که در این وادی تسلط و اندیشه ورزی دارد چیزی نمیبینیم.
یکی از عوامل اصلی این تاثیر در اقبال به این موضوع برمی گردد که در اول بحث خود گفتم آشنایی با ابن عربی فوق العاده برای او جالب توجه بوده است و برای من جالب بود که چرا امام خمینی (ره) در نامه خود به گورباچف گفت دانشمندان خود را بفرستید تا در جامعه ما ابن عربی بخوانند، چه رابطهای بین جامعه سوسیالیسم با ابن عربی وجود دارد.
اگر فلسفه صدرایی را با فلسفه ابن عربی قیاس کنید گرچه یکی از جان مایههای فلسفه صدرا حرکت جوهری است لکن جوهر این حرکت جوهر معاد است و فلسفه صدرایی میل معادی دارد.
به همین دلیل اگر گفته شود در برانگیختن حرکتهای اجتماعی ورودی ندارد قابل تامل است ولی به هر حال در رابطه با برانگیختن روح و روان به دنبال ایجاد نظم در عالم داستان برمی آید و این رمز فیلسوف حکیم است.
اقبال لاهوری مسلمان مدرن است
در ادامه این مراسم رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم در سخنانی با بیان اینکه اولین بار اقبال لاهوری را از طریق کتاب سیر فلسفه در ایران شناختم اظهار کرد: همچنین از طریق آنچه مرحوم شریعتی نوشته بود با اقبال لاهوری آشنا شدم و برای من همیشه اقبال مساله بوده و در بزرگی او تردید ندارم.
اقبال از هگل و گوته فلسفه آموخته و میگوید از هگل آموختم به چیستی امور فکر کنم و از بیدل آموختم که شرقی بمانم در حالی که داشتم غربی میشدم و همچنین آموختم اعتقاد دینی ام را در همه حال حفظ کنم.
اقبال لاهوری مسلمان مدرن است و برای جمع اسلام و جهان جدید کوشش کرده که شاید بزرگترین کوشش باشد و بیهوده نیست که روشنفکران دینی ما به اقبال این همه توجه داشتند چون فلسفه او فلسفه اروپایی بوده است.
اقبال فیلسوف بوده که از هگل و گوته آموخته و استادان فلسفه او در انگلیس و آلمان همه هگلی بودند.
اقبال شاعر است شاعری که فارسی را مانند ما نمی دانسته اما شعر فارسی گفته و شاعری کرده این نکته خیلی اهمیت دارد که کسی غیرایرانی به فارسی شعر بگوید و کسی از ایرانیان شهادت بدهد که فارسی نمی دانسته است.
رئیس فرهنگستان علوم با بیان اینکه ما اقبال را اولین بار در زمان محیط طباطبایی شناختیم، تصریح کرد: وقتی اقبال مرد، محیط طباطبایی مقالهای درباره او نوشت که بعد از آن اقبال را شناختیم.
حدس می زنم شاید وجه سیاسی داشته که اقبال را در ایران خیلی نشناخته ایم اما دانشمندان ما اگر میخواستند میتوانستند آن را بیشتر معرفی کنند.
اقبال همیشه نگران کشورهای اسلامی به خصوص ایران و هند بود و میخواست ایران و هند متجدد شوند و از هر تجدد طلبی استقبال میکرد اما هر بار از این استقبال پشیمان میشد.
او صریحاً از آمدن آتاتورک استقبال کرد اما خیلی زود پشیمان شد زیرا او را با مردم و مقصود خود موافق ندید یعنی با مستقل شدن جهان اسلام و گرفتن تجدد در حین حفظ اسلام موافق بود.
وی در ادامه افزود: اقبال تاریخ فلسفه ننوشته بلکه تفسیر خود را از فلسفه اسلامی بیان کرده و در واقع شرح تاریخی فلسفه اسلامی را مطرح کرده است.
اقبال را نباید ملامت کرد که چرا فلان نظر را داشته که با نظر ما موافق نیست.
اقبال درد متجدد شدن عالم اسلام و پیشرفت آن را داشته است
داوری اردکانی در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه لاهوری شعر تعلیمی گفته و این کار آسانی نیست تصریح کرد: حافظ و سعدی درس عرفان نمیدهند، مولانا نیز درس عرفان را در ضمن تمثیل میدهد.
ولی اقبال شور و شوق سیاسی و امیدی که به اصلاح دارد را میخواهد در شعر بیان کند چون اقبال مرد سیاست است و بنیان گذار پاکستان بوده است.
جناح همواره میگفت اقبال من را راضی کرد که هند تجزیه شود و بخش اسلامی از بقیه جدا شود که به این دلیل مورد احترام جناح و همه مردم هند بود.
اقبال میتوانست اشعار را به چهار قسم تقسیم کند ولی به دو قسم تقسیم کرد که در وضع دینداری شان بود.
یعنی افرادی که دین دارند و دین ندارند کافر و مومن هستند.
اقبال میگوید برخی متدیان و متشرحان به دین عقل شان مومن و دل شان کافر است و بالعکس کسانی که عقل شان مومن و دل شان کافر است خیلی تعریفی ندارند چون دین با دل ارتباط دارد و اعتقاد قلبی است.
اقبال معتقد است کسانی هم هستند که عقل مومن و دل کافر دارند.
او نیچه و مارکس را در قبال کسانی میداند که دل مومن و عقل کافر دارند و خود را نیز چنین میداند.
البته اقبال عقلش هم کافر نیست چون از مروجان اسلام بوده و اصرار او به شبه قاره هند بر همین اساس بوده است.
اقبال درد عالم اسلام و درد متجدد شدن عالم اسلام و پیشرفت آن را داشته است.
اقبال لاهوری از مفاخر فرهنگی جهان اسلام است
در ادامه حدادعادل رئیس فرهنگستان ادب فارسی با بیان اینکه اقبال به حق از مفاخر فرهنگی ما محسوب میشود تاکید کرد: او از مفاخر فرهنگی ایران و از مفاخر فرهنگی جهان اسلام است و البته بیش از همه جا به شبه قاره هند و لاهور و به پاکستان امروز تعلق دارد و همه ما باید او را بشناسیم و گرامی بداریم.
معتقدم اقبال دائم باید در ایران معرفی شود و نباید اکتفا کنیم که چرا سی سال پیش مجلسی برای اقبال گرفته ایم و دیگر با او کاری نداریم.
سال گذشته کتابی از من منتشر شد به نام حدیث سرو و نیلوفر شامل ۹ مقاله درباره زبان و ادب فارسی در شبه قاره هند.
سرو در عنوان این کتاب نماد فرهنگ ایران و نیلوفر نماد فرهنگ هند است سه مقاله درباره پاکستان و اقبال وجود دارد و مقاله مفصلی درباره اقبال است که ۸۰ صفحه از این کتاب عنوانی به این صورت دارد؛ اقبال شاعر و برتر از شاعر.
شخصیت اقبال را در شاعری محدود کردن فروکاستن قدر و مقام او است
وی ادامه داد: در این مقاله قصد داشتم این نکته را بیان کنم که شخصیت اقبال را در شاعری محدود کردن فروکاستن قدر و مقام او است و این سخن به معنای اهانت به شعر و شاعری نیست چون من قدر شعر را می دانم و خودم اهل شعر و شاعری هستم اما اقبال از شعر به عنوان وسیلهای برای تاثیر در دیگران استفاده کرده و او شعر نمی گفته که شعر گفته باشد و هیجان و عواطفی را تحریک کند او شعر برای شعر را قبول نداشت و شعر در دست او یک ابزار مؤثر بود برای بیان یک اندیشه و یک فکر نفیس.
او به شعر طوری نگاه میکرد که عطار و مولانا نگاه میکردند و کسی که مثنوی بخواند تصدیق میکند که مولانا رسالتی احساس می کرده که آن را در قالب شعر بیان کرده است اقبال خود تصریح میکند که از تبار سنایی و مولانا بوده و به ما تذکر میدهد که در شعرش به دنبال پیام او باشیم.
اقبال دوبیتیهای زیبایی دارد و جهان بینی فلسفی خود را در اسرار خودی و رموز بی خودی به زبان شعر به ما میآموزد.
او مثل حافظ که رند را تطهیر میکند و رند بدنام لاابالی را به مقام انسان کامل میرساند خودی که در عرفان و اخلاق ما مذموم بوده را میگیرد و به آن معنای متعالی می بخشد.
حدادعادل افزود: اقبال از یک سو در جامعه خود در شبه قاره هند می بیند که انسان هندی چیزی برایش باقی نمانده و این مردم تهی دست با سرمایههای بیشمار و بی اراده تسلیم استعمار هستند و هیچ اراده و اعتماد به نفسی در این جامعه باقی نمانده بود اما وقتی به اروپا میرود می بیند فلسفه اروپایی به خصوص از دکارت به بعد در جهت انسان مداری سیر میکند و اومانیسم اروپایی در آنجا شروع میشود.
تاریخ فلسفه جدید را میتوان بر حسب تحول فکر اومانیسمی از دکارت تا امروز نوشت و این فکر پدید میآید که در کانت معرفت را انطباق ذهن انسان با واقع نمیداند بلکه انطباق واقع با ذهن انسان میداند.
وی ادامه داد: اگر در فلسفه کانت توجه کنیم میبینیم که نظریه زمین مرکزی مذمومی از نتایج فرهنگی میگیرد که به نظریه انسان مرکزی تبدیل میشود.
یعنی این واقع است که ساخته شده ذهن من است نیچه این اراده را اراده معطوف به قدرت میکند و کار به جایی میرسد که توجه به انسان مداری در نیچه به ابر انسان تبدیل میشود و انسان جانشین خدا قرار میگیرد.
اقبال این تفکر را در اروپا میشناسد و با فلسفههای اگزیستانس آشنا میشود و وقتی برمی گردد سعی او این است که به این انسان مأیوس ناامید در سراسر جهان اسلام بگوید خودت را بشناس و روی پای خودت بایست و در برابر طوفان که میخواهد تو را ریشه کن کند ایستادگی کن.
اقبال در رموز بی خودی میگوید هر انسانی باید خودش باشد اما در جمع و جامعه باید بی خود شود و این حقایق را در شعر بیان میکند.