چرا شاه رفت؟!
در آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی، مروری بر اوضاع فرهنگی و شاخص های اقتصادی دوران حکومت پهلوی قطعا راهگشاست.

«دیدن صدها هزار مخالف و ناراضی همچون صاعقهای بر سر شاه وارد شد و آن شوک آنچنان موثر و قوی بود که باعث فلج فکری و ذهنی او شد.» این جمله، آخرین تصویری است از شاه در روز 25 دیماه سال 1357 که «جان استمپل» (دبیر دوم سفارت آمریکا در تهران) در کتاب «پیرامون انقلاب اسلامی» به آن اشاره کرده است.
در چهار دهه اخیر دلایل انقلاب از جنبههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
در گزارش حاضر عمدتا به برخی شاخصهای اقتصادی-اجتماعی دهه پایانی عمر رژیم استبدادی پهلوی اشاره میشود.
بر این اساس در این گزارش به یک سوال محوری پاسخ خواهیم داد که آیا وضعیت اقتصادی-اجتماعی ایران در دوره پهلوی دوم براساس آنچه سلطنتطلبان خارجنشین میگویند، مطلوب بود یا آنچه در رسانههای جمهوری اسلامی گفته میشود، صرفا سیاهنمایی است.
در این زمینه برای سنجش بهتر وضعیت شاخصهای اقتصادی-اجتماعی کشور در دهه 50، این شاخصها علاوهبر بررسی با آمارهای داخلی (آمارهای بانک مرکزی و سرشماری رسمی کشور)، در مقایسهای تحلیلی با وضعیت کشورهای منطقه ازجمله ترکیه (همسایه ایران)، مصر (رقیب منطقهای)، لیبی (کشور نفتی) و سوریه نیز بررسی شده است.
20 میلیارد دلار درآمد نفتی در یک سال چه شد؟
سالهای 1320 تا 1357 در ایران منشأ رخدادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بسیار گستردهای است؛ ملیشدن صنعت نفت در سال 1329، اصلاحات ارضی سال 1341، افزایش بیحدوحصر فروش نفت در اوایل دهه 50، مهاجرت گسترده روستاییان و گسترش بیرویه شهرنشینی ازجمله این موارد هستند.
در این دوره با افزایش درآمدهای نفتی، رشد اقتصادی و تولید ناخالص داخلی ایران نیز که ازجمله مهمترین شاخصهای کلان اقتصادی هستند، بهطور قابلتوجهی افزایش یافتند، چنانکه تولید ناخالص داخلی ایران از 44 هزار میلیارد ریال در سال 1338 به 242 هزار میلیارد ریال در سال 1355 رسید و رشد اقتصادی نیز در دوره مذکور از 5 تا 17 درصد در نوسان بوده است.
بررسی وضعیت درآمدهای نفتی در دوره 1355-1338 نیز نشان میدهد طی این دوره درآمد نفتی کشور از 285 میلیون دلار در سال 1338 به دومیلیارد و 308 میلیون دلار تا سال 1350 و به 20 میلیارد و 735 میلیون دلار در سال 1355 رسیده بود.
بهعبارتی طی پنج سال (سالهای 50 تا 55) درآمد نفتی شاه نزدیک به 9 برابر رشد کرده بود که این وضعیت شاه را در یک وضعیت متوهمانه قرار میداد که خود از آن بهعنوان «تمدن بزرگ» نام میبرد؛ اما آنچه اتفاق افتاد، در ظاهر برای توسعه سریع اقتصاد کشور بود اما او بهطرزی دیوانهوار مشغول قرض گرفتن از خارج، جذب سرمایهگذاری خارجی و...
بود، بهطوریکه بین سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱ موازنه پرداختهای ایران تقریبا بیوقفه کسری داشت و سرمایههای زیادی در راه طرحهای تجملی و غیراقتصادی صرف شد.
محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی» آورده است: «آیا این فداکردن ثروت اجتماعی ایران بهراستی برای توسعه سریع اقتصادی صورت میگرفت؟
جواب آری است اگر «توسعه اقتصادی» عبارت باشد از: رشد آنی و فزاینده در استفاده از وسایل نقلیه، وسایل خانگی، تعطیلات خارج، تفریحات عرضهشده در رستورانها و قمارخانهها، خانههای کاخمانند و مانند اینها توسط اقلیتی ممتاز؛ هزینههای سرسامآور نظامی و بر باد دادن سرمایه کشور در تاجگذاری دیرهنگام (۱۳۴۷)، جشنی مضحک و بینالمللی به بهانه موهوم ۲۵۰۰ سال پادشاهی ایران (۱۳۵۰)، دهمین سالگرد ضدانقلاب خونین شاه (۱۳۵۲) و تفننهای سالانه فرح در شیراز بهنام «جشن هنر» که در آن علاوهبر اتلاف پولهای فراوان، زندگی روزمره مردم محل بهکلی مختل میشد، موسیقی جدید غربی در بازار قدیمی شیراز نواخته میشد و تجار با حربه تهدید وادار میشدند مغازههایشان را باز نگاه دارند تا سیاهیلشکر لازم را فراهم آورند و تاثیر موسیقی بر آنها مشاهده شود و خرابههای تختجمشید به جولانگاه نودلقکان درباری بینالمللی و تماشاچیان شبهمدرنیست ایرانیشان بدل میشد.» (کاتوزیان، صفحه 312) محققان در پاسخ به این سوال که دلایل اقتصادی رخداد انقلاب اسلامی چه بود، همگی به دو عامل اصلی «استبداد» و «سرنوشت دلارهای نفتی» اشاره میکنند و ازجمله کاتوزیان از واژه «استبداد نفتی» برای توصیف اقتصاد دوره پهلوی دوم استفاده کرده است.
براساس این تحقیقات، در سالهای بعد از نهضت ملی شدن صنعت نفت، اهمیت نفت در اقتصاد سنتی ایران بهشدت افزایش یافت.
در این میان با افزایش دلارهای نفتی، جایگزینی واردات و توسعه صنایع صادراتی دو راهبرد صنعتی بودند که شاه انتخاب کرد.
گرچه در آن شرایط انتخاب این راهبرد برای ایران منطقی بود، اما این راهبردها نهتنها به توسعه اقتصادی ختم نشد بلکه بهدلیل وابستگی بیش ازحد به نفت، از بین رفتن زیربناهای اقتصادی در نتیجه اجرای نادرست اصلاحات ارضی و تراز منفی تجاری، ساختار اقتصاد ایران از هم پاشید.
برای مثال در دوره 1341 تا 1356 نسبت صادرات غیرنفتی به نفتی، از 23 درصد در سال 1341 به دو درصد در سال 1356 رسید.
همچنین عدم اجرای سیاستهای بازتوزیع و تجمیع قدرت اقتصادی کشور در دست شاه و دربار و نوکیسگان وابسته به رانت درآمدهای نفتی، عملا مانع از نشر رشد اقتصادی به لایههای آسیبپذیر جامعه ایران شد.
52 درصد جمعیت ایران در آستانه فقر از جمله علائم آسیبسازی رفاه اجتماعی، گسترش فاصله طبقاتی، توزیع نامتعادل درآمد و ثروت است که خود منجر به فزونی جمعیت زیـرخط فقـر و سوءتغذیه میشود.
یکی از مطالعات بسیار دقیق و جامع در زمینه فقر در دوره پهلوی، مطالعات مرحوم دکتر حسین عظیمی (به نقل از همایون کاتوزیان، ص 316 تا320) است.
عظیمی در رساله دکتری خود که در دانشگاه آکسفورد و تحتعنوان «بررسی رابطه رشد اقتصادی، توزیع درآمد و فقر با توجه به مسائل ایران» انجامشده، سه رده مصرف کالری را در ایران مشخص میکند که معرف «سه خط فقر» متمایز هستند.
بر این اساس، خط «الف» معرف مصرف ۹۰ تا ۹۹ درصد حداقل نیاز کالریک؛ خط «ب» معرف مصرف ۷۵ تا ۹۰ درصد حداقل نیاز کالریک؛ و خط «پ» معرف مصرف ۷۵ درصد با کمتر از حداقل نیاز کالریک است.
عظیمی با بهکارگیری این تعاریف به این نتیجه دست یافته که «از مجموع 30 میلیون و 700 نفر جمعیت ایران در سال 1351، مصرف کالری ۱۶ میلیون نفر (یعنی ۵۲ درصد جمعیت کشور) کمتر از حداقل نیاز بود و چهارمیلیون نفر از این جمعیت 16 میلیونی، دچار سوءتغذیه شدید (مصرف کمتر از 75 کالری) بودهاند.
وی ادامه میدهد: «در برخی نواحی همچون استان کردستان همه روستاییان دچار سوءتغذیه هستند در مناطق قومی-عشیرهای همچون خوزستان، کرمان، بختیاری، بلوچستان و...
نیز شرایط بهنحو چشمگیری بدتر از نتایج مربوط به سایر نقاط کشور بود.» وی اشاره میکند آنها که با ابعاد مساله، سیاستها و کارایی لازم برای تحقق چنین امری کمترین آشنایی را دارند، بیتردید جز این نخواهند گفت که در شرایط کنونی، مشکل سوءتغذیه در ایران نهتنها حل نمیشود بلکه تشدید هم میشود: «احتمالا هر سال بر جمعیتی که دچار سوءتغذیه هستند، با سرعت زیادی افزوده خواهد شد.» (به نقل از همایون کاتوزیان، ص 316 تا 320).
آمارهای جهانی نیز از فقر مطلق در سالهای اولیه انقلاب این آمارها را تایید میکنند، بهطوریکه آمارهای بانک جهانی از وضعیت فقر در ایران نشان میدهد در سال 1364 نزدیک به هشت درصد جمعیت کشور در وضعیت فقر مطلق بودهاند.
بهنظر میرسد فقر مطلق در کشور از 13 درصد ادعاشده عظیمی در سال 1351 به هشت درصد در سال 1364 رسیده که این امر در نتیجه اقدامات و بستههای حمایتی سالهای اولیه انقلاب اسلامی بوده است؛ اما یکی از نکات قابلتامل در زمینه وضعیت فقر، مقایسه وضعیت ایران و ترکیه است که این مقایسه نشان میدهد برخلاف ادعای سلطنتطلبان مبنیبر جایگاه برتر معیشتی مردم ایران در منطقه، در سالهای قبل از انقلاب در حالی 13 درصد جمعیت ایران در وضعیت فقر مطلق بودهاند که این میزان در ترکیه کمتر از دو درصد بوده است.
85 درصد شرکتهای کشور در دست 45 خانواده در مباحث اقتصادی وظایف دولتها در سه زمینه تخصیص منابع، تثبیت و توزیـع درآمـد موردنظر قرار میگیرد.
در این راستا موضوع توزیع عادلانه درآمد و اجرای عدالت اجتماعی و توجه بیشتـر بـه نیازهـای تمامی اقشار جامعه اعم از مولد، غیرمولد یا آسیبپـذیر در جهـت حمایـت از حـداقل میـزان معیشت زندگی آنان یکی از عمدهترین مباحث و مسائل مهم اقتصادی و اجتماعی محسوب میشود.
اقتصاددانان برای سنجش وضعیت توزیع درآمد و بهتناسب آن برای شناخت میزان آسیبپـذیری گروههای اجتماعی در جامعه از شاخص آماری ضریب جینی استفاده میکنند که عدد آن بین صفر (اشاره به برابری کامل در توزیع درآمدها) و یک (حـاکی از نـابرابری کامـل در توزیـع درآمدها یا مخارج) است.
بررسیهای آماری نشان میدهد ضریب جینی در ایران از 0.4606 در سال 1351 به 0.4992 در سال 53 و به 0.5020 در سال 54 رسیده بود که این میزان تا سال 1356 به 0.4584 رسیده است.
آمارهای بانک جهانی نیز این ارقام را تایید میکند، بهطوریکه ضریب جینی ایران تا سال 1975 به 0.502 رسیده، این در حالی است که در همین زمان رقم ضریب جینی در کشورهای چین، هند و ترکیه به ترتیب 0.266، 0.420 و 0.4700 بوده است.
در همین زمینه یکی دیگر از شاخصهای ارزیابی وضعیت نابرابری در جامعه، نسبت درآمد 10 درصد ثروتمندترین به 10 درصد فقیرترین جامعه است که این میزان براساس آمارهای بانک مرکزی ایران در سالهای قبل از انقلاب اسلامی از 22.8 به 29.5 در سال 53 و 33.4 در سال 54 رسیده بود که درنهایت در سال 56 نیز رقم 24.7 است.
قابل ذکر است براساس آمارهای بانک مرکزی ایران، این رقم در حال حاضر حدود 14 است که وضعیت بسیار بهتری را نسبت به قبل از انقلاب نشان میدهد.
در بررسی نابرابریهای اجتماعی در دوره پهلوی، این نکته قابلتامل است که ازجمله سیاستهای استبدادی شاه، تمرکز قدرت در شهرها و آنهم در دست عدهای خاص بود؛ سیاستهایی که منجر به ظهور یک طبقه وابسته از بورژوازی شد، چنانکه در سال 1355 تنها ۴۵ خانواده کنترل حدود ۸۵ درصد شرکتها را در دست داشتهاند.
مرگومیر کودکان ایرانی؛ 1.5 برابر بیشتر از سوریه مرگومیر کودکان یکی از شاخصهای بهداشتی است که نشان از سطح توسعه اقتصادی و اجتماعی یک کشور دارد.
این شاخص که از تقسیم تعداد مرگومیر نوزادان کمتر از یکماه (28 روز) در طول یکسال به نوزادان زنده متولد شده در همان سال به دست میآید، نشان میدهد در ازای هر ۱۰۰۰ کودک زنده متولد شده در یکسال، چند نفر از آنها پیش از یکسالگی میمیرند.
بررسی آمارهای جهانی در سالهای 1800 تا 2015 میلادی نشان میدهد گرچه در دوره پهلوی میزان مرگومیر کودکان نسبت به دوره قاجار بهبود نسبی داشته است، اما در مقایسه با کشورهای همسایه ایران و همچنین کشورهای پیشرفته در سالهای قبل از انقلاب وضعیت ایران در این شاخص نیز چندان قابل قبول نیست، بهطوریکه در سال 1979 میلادی (سال 1357) در حالی میزان مرگومیر کودکان کمتر از پنج سال در ایران 11.1 درصد بود که این میزان در کشور سوریه 6.7 درصد و در ژاپن حدود یک درصد بوده است.
بهعبارت دیگر، بهازای مرگومیر 111 کودک از هر 1000 کودک متولدشده در ایران، این میزان در سوریه 67 و در ژاپن 10 کودک بوده است.
در شاخص توسعه انسانی؛ پایینتر از لیبی شاخص توسعه انسانی (HDI) که از سال 1990 توسط بانک جهانی تهیه و ارائه میشود، موفقیت یک کشور در سه بعد اصلی توسعه انسانی یعنی زندگی طولانی و سالم، دستیابی به دانش و استانداردهای زندگی آبرومندانه را اندازه میگیرد.
ارزش عددی این شاخص از صفر (کمترین مقدار) تا یک (بالاترین مقدار) در نوسان است.
بهعبارتی، هرچه عدد میانگین به عدد یک نزدیکتر باشد، نشان از بالابودن شاخص توسعه انسانی و مطلوبیت اجتماعی اقتصادی بوده و هرچه رقم نزدیک به سمت صفر میل کند، نشان از کاهش کیفیت و استانداردهای زندگی است.
گرچه دادههای آماری مستندی برای ارزیابی شاخص توسعه انسانی در دورههای قبل از انقلاب اسلامی وجود ندارد، اما بانک جهانی براساس برآورد شاخصهای آماری وضعیت کشورهای جهان در سالهای قبل از 1990 را نیز تهیه کرده که آمارها نشان میدهد در دهه 80 میلادی رتبه ایران در شاخص توسعه انسانی پایینتر از کشورهای ترکیه و لیبی بوده است و با ژاپن نیز فاصله بسیار چشمگیری دارد، بهطوریکه این میزان در حالی برای ایران 0.45 بوده که برای ترکیه 0.47 و مقدار آن برای لیبی 0.64 و برای ژاپن نیز 0.77 بوده است.
این میزان تا سال 2018 میلادی برای ایران به 0.798، برای ژاپن به 0.909، برای ترکیه به 0.791 و برای لیبی به 0.706 رسیده است.
بیسوادی جمعیت ایران؛ 52 درصد سواد یکی از متغیرهای شاخص توسعه انسانی است که بالا یا پایین بودن آن نشاندهنده میزان توسعه اقتصادی-اجتماعی یک جامعه است.
بررسی وضعیت این شاخص نشان میدهد در آخرین سرشماری رسمی دوره پهلوی که مربوط به سال 1355 است، 47.5 درصد جمعیت کشور باسواد و 52.5 درصد جمعیت کشور نیز از نعمت سواد بیبهره بودهاند.
بر این اساس، از جمعیت 33.7 میلیون نفری کشور در این سرشماری، بیش از 27 میلیون نفر در سن بالاتر از 6 سال قرار دارند که از این میزان 12.8 میلیون نفر باسواد و 14.2 میلیون نفر نیز از نعمت سواد بیبهره بودند.
همچنین بررسی وضعیت سواد بین مردان و زنان نیز ارقام قابلتاملی را نشان میدهد، بهطوریکه از مجموع 13.1 میلیون زن بالاتر از 6 سال حدود 35.5 درصد باسواد و 64.5 درصد نیز بیسواد بودهاند که این میزان بین مردان به ترتیب 61.2 و 38.8 درصد بوده است.
علاوهبر آمارهای داخلی، آمارهای بینالمللی نیز نشان میدهند بهرغم تبلیغات سنگین سلطنتطلبان در سالهای اخیر مبنیبر برتری وضعیت اقتصادی-اجتماعی رژیم پهلوی در منطقه، ایران در شاخص سواد از مصر، سوریه و ترکیه در رتبه بسیار پایینتری بوده، بهطوریکه در سال 1980 میزان باسوادی در ترکیه 66، در سوریه 56 و در لیبی 60 درصد بوده است.
یک اتاق برای 2 خانوار مسکن یکی از نیازهای اولیه انسان در کنار خوراک و پوشاک است که مطلوبیت کمی و کیفی آن در افزایش کیفیت زندگی بسیار موثر است.
بررسیهای آماری نشان میدهد در سالهای پایانی حکومت پهلوی، مسکن در ایران در بدترین شرایط کیفی و کمی بوده است، بهطوریکه در سرشماری رسمی سال 1355، ایران دارای 33 میلیون و 708 هزار و 744 نفر جمعیت در قالب پنج میلیون و 305 هزار و 538 خانوار بوده است که از مجموع بیش از پنج میلیون و 350 هزار خانوار کشور، نزدیک به 14 درصد از خانوارها در یک اتاق زندگی میکردند که جمیعیت بالغ بر چهارمیلیون و 665 هزار نفر را شامل میشد.
وضعیت مذکور از این منظر نامطلوب است که براساس همین سرشماری، بعد خانوار در ایران 6.3 است؛ یعنی در یک اتاق 6 نفر زندگی میکردند که قطعا نمیتواند حاکی از مطلوبیت زندگی باشد.
همچنین براساس آمار رسمی سال 1355، در 3400 مورد بیش از دو تا سه خانوار در یک اتاق زندگی میکردند که این امر در شرایط فعلی که تقریبا همه خانوارهای کشور حداقل دارای دو اتاق (واحد مسکونی) هستند شاید قابل باور نباشد، اما اینها آماری است که در دوره پهلوی تهیه و استخراج شده است.
وزارت علوم پهلوی در دست خارجیها
مزد فرنگیها کمتر از رفقای سفرا
دوست من محمدخان متصدی تدریس ریاضیات، از نظر مالی و مادی بسیار دقیق و موشکاف بود.
به من گفت چرا باید حقوق فلان و فلان معلم (افراد معرفیشده توسط سفیر کشورهای حاضر در ایران) از ما بیشتر باشد، در صورتی که از دروازه تهران قدم بیرون نگذاشته و معلومات و دیپلمهای ما را ندارند.
باید برویم پیش وزیر و اعتراض کنیم تا حقوق ما را بالا ببرند.
روزی به دیدار وزیر رفتیم.
حاضران پس از اظهار ارادت و چاکری یکی پس از دیگری رفتند.
من و محمدخان که به کلی ساکت مانده بودیم، از جای خود تکان نخوردیم.
وزیر با تعجب گفت حال شما خوب است؟
تشکر کردیم، ولی از جای خود برنخاستیم.
وزیر گفت: کاری هم داشتید؟
من گفتم چرا باید فلان معلمان از ما بیشتر حقوق بگیرند، در صورتی که به خارجه نرفته و معلومات ما را ندارند؟
وزیر گفت: تقصیر آنها چیست که معلومات شما را ندارند؟
اگر برای آنها هم وسیله فراهم شده و به فرنگ رفته و درس خوانده بودند، معلومات شما را پیدا میکردند.
بروید خدا را شکر کنید که این مزیت را بر آنها دارید و به حال آنها دلسوزی کنید که شانس شما را نداشتهاند.
عدم دخالت زنان در امور اجتماعی
مردها لباسهای بلند دستوپاگیر قبا، ردا، لباده و عبا دربرداشتند و زنان زیر چادر و چاقچور سیاه مستور بودند.
زنان البته کوچکترین شرکت و دخالتی در امور اجتماعی نداشتند و مطیع صرف و در اختیار شوهرانشان بودند که حق داشتند هر موقع اراده کردند طلاقشان دهند.
از آنچه درباره پایتخت گفته شد میتوان قیاس کرد به وضع و حال شهرهای دیگر کشور در راههای ناهموار و خاکی که شهرها را به یکدیگر متصل میساخت، امنیت وجود نداشت.
چهبسا قافلهها را که از کجاوه و پالکی و دلیجان و کالسکه تشکیل مییافت، دزدهای سرگردنه میدزدیدند، مال مسافران را میربودند و به جان آنان آزار میرساندند.
ارتشی وجود نداشت، زیرا روی معدودی سرباز بیبند و بار غالبا بیجیره و مواجب که با تخممرغفروشی یا کاسبی دیگر به صورت طواف امرار معاش میکردند نمیشد اسم ارتش گذاشت.
ارتش در واقع عبارت بود از یک هنگ قزاق که به فرماندهی یک کلنل روسی اداره میشد.
وضع اقتصادی بسیار نامناسب و خزانه دولت همیشه تهی بود.
دولت برای پرداخت حقوق کارمندان معدود خود غالبا دست نیاز به سوی کمپانی نفت ایران و انگلیس (امتیاز دارسی) دراز میکرد و به گرفتن مساعدهای به مبلغ 15 یا 16 هزار لیره قانع بود.
استفاده از مستشار خارجی در دولت
یکی از اقدامات قوام در مدت نخستین دوره نخستوزیری خود دعوت مجدد دکتر میلیسپو، مستشار آمریکایی به ایران بود، روزی که او این فکر را در هیات دولت مطرح کرد همه آن را پسندیدند، ولی من مخالفت کردم.
با اصل استخدام یک مستشار مالی از آمریکا موافق بودم ولی نسبت به استخدام مجدد شخص میلیسپو نظر خوبی نداشتم و گفتم این شخص 20 سال پیش که به ایران آمد، بودجه کشور ما فقط 25 میلیون تومان بود در صورتی که امروز 300 میلیون تومان است و او با همان مقیاس سابق حوائج وزارتخانهها را در نظر خواهد گرفت و اسباب دردسر و مانع کارها خواهد بود.
من البته در اقلیت بودم و میلیسپو دعوت شد.
چیزی از ورود او و همکاران آمریکایی بیاطلاعش نگذشته بود که سروصداها و اعتراض وزارتخانهها خصوصا دانشگاه تهران بلند شد و سه سال بعد ناچار عذر او و همکارانش خواسته شد.
روزی در ملاقاتی که با قوام دست داد، او به من گفت: «چند سال پیش شما حق داشتید وقتی که میگفتید این آدم دیگر به درد ما نمیخورد.»
با دیپلم تدریس میکردم
ما با اینکه تحصیلاتمان در فرانسه به پایان نرسیده بود و از درجه لیسانس یا معادل تجاوز نمیکرد، در علوم و فنون جدید اعلم علمای ایران به شمار میرفتیم.
این بود که بیدرنگ به همه ما کار دادند.
من، رضاخان و محمدخان به معلمی دارالفنون گماشته شدیم و باید درسهایی که بدون جلب موافقت من برایم معین کرده بودند، تدریس میکردم.
این مواد درسی عبارت بودند از تاریخ یونان، تاریخ ملل مشرق، علوم طبیعی (حیوانشناسی، گیاهشناسی و زمینشناسی)، فلسفه و زبان فرانسه.
من با کمال تعجب از این برنامه به سراغ رئیس کل معارف دکتر اعظم رفتم و به او گفتم من در بیشتر این درسها تخصص ندارم.
تحصیلات عالیه من در رشتههای علمالنفس (روانشناسی) و علوم تربیتی و جامعهشناسی و فلسفه است.
دکتر حکیم اعظم گفت: خیال میکنید کسانی که تاکنون این مواد را تدریس میکردند، در آنها تخصص داشتهاند؟
به شما اطمینان میدهم که بعضی از آنها این درسها را در متوسطه هم نخواندهاند.
به شما توصیه میکنم هر درسی را که برایتان معین شده یا میشود، نگویید در آن تخصص ندارم.
در اینجا این فکر رواج دارد که فرنگرفته باید همه چیز بداند.
اگر یک چیز را بگوید نمیدانم، عقیدهها از او سلب میشود و میگویند «یارو چیزی بارش نیست».
رئیس دانشکده پزشکی باید خارجی باشد
اینک ایران دارای یک دانشگاه شده بود.
من شخصا در روزهای معین به دانشکدهها میرفتم و در هر دانشکده در کمیسیونی مرکب از رئیس دانشکده و چند تن از استادان زبده برنامهها مورد رسیدگی و بحث قرار میگرفت و اصلاحات و تغییرات لازم در آنها به عمل میآمد.
فقط در دانشکده پزشکی با اشکالاتی مواجه شدم.کمیسیون دانشکده پزشکی مرکب بود از دکتر لقمانالدوله رئیس دانشکده، دکتر امیراعلم، دکتر حکیم اعظم، دکتر اعلمالملک و دکتر فرهمندی رئیس دفتر دانشکده.
گفتم: «اعتقادم این است که برای ریاست این دانشکده باید یک پزشک عالیمقام خارجی با اختیار تام استخدام شود و تشکیلات این دانشکده را که نه یک آزمایشگاه حسابی دارد، نه سالن تشریح و نه یک بیمارستان ضمیمه، بهکلی برهم زند و سازمانی جدید به وجود آورد.» وزیر فرهنگ این نظر را پسندید و به عرض شاه رسانید.
دولت مامور شد در این باب مطالعه و اظهارنظر کند.
در نتیجه سرانجام پروفسور ایرلن فرانسوی استخدام و با اختیارات تام مامور این کار شد.
در وزارت علوم خارجیها کار نمیکنم
قوامالسلطنه نخستوزیر شده بود.
من رفتم تا برای امور دانشکده نکاتی را به حکیمالملک (وزیر دربار) بگویم.
وارد سالنی شدم و جمع کثیری را دیدم که گرداگرد میز درازی نشسته و مشغول گفتوگو بودند.
فوری عقبگرد کرده خواستم خارج شوم که کسی با صدای بم و بلند خود گفت: «کجا فرار میکنید؟
بفرمایید، شما از خود مایید.» و در حالتی که با دست خود صندلی را نشان میداد، گفت: «آن هم صندلی شما است.» متوجه شدم که گوینده قوامالسلطنه است.
بیاختیار تکانی خوردم.
مثل این بود که میخواهم از جا برخیزم که همان صدای بم ناگهان گفت: «آقای دکتر سیاسی، شما وزیر فرهنگ این دولت هستید.»
پس از پایان جلسه به حکیمالملک گفتم: «نمیتوانم قبول کنم.» گفت: «چرا؟» گفتم: «دلیلم همان است که به ذکاءالملک گفته بودم و جنابعالی را همان موقع در جریان امر گذاشتم؛ من در دولتی که خارجیها نفوذ دارند کار نمیکنم.» گفت: «اوضاع بهکلی فرق کرده است.
خارجیان دیگر در کار ما دخالت نمیکنند و اگر هم بکنند، باید مقاومت کنیم و اگر لازم باشد واقعا فداکاری کنیم.
در این موقع بحرانی وظیفه هر ایرانی وطنپرستی است که برای حفظ منافع کشور از خطر نهراسد و وارد میدان عمل شود.»
هیاتعلمیها و معلمان دبیرستان یکی هستند
از همان روزهای اول پس از آشنایی بیشتر با ادارات وزارت فرهنگ و روسای آنها و سوار شدن بر کار برای اجرای آرزوهای دیرین خود استقلال دانشگاه، تعلیم و تربیت عمومی اجباری مجانی، شروع به طرحریزی کردم.
حدس میزدم در اجرای نقشههایی که داشتم با دشواریهایی روبهرو خواهم شد، ولی از وسعت و شدت آنها بیاطلاع بودم.
استقلال بخشیدن به دانشگاه نخست با مخالفت دستگاه وزارتی و مقاومت منفی و مثبتی همکاران نزدیک آغاز شد.
از جمله تدابیری که به کار میبردند این بود که امور پیچیده و دشواری که مدتها لاینحل مانده بود و پروندههای قطوری را تشکیل میدادند نزد من آوردند و تعیینتکلیف میخواستند.
منظور این بود که وقت من گرفته شود و مجالی برای کاری ابتکاری باقی نماند، معلوم شد که این عمل آنها در سایر وزارتخانهها بیسابقه نبوده و بهعنوان «وزیر گیجکن» شهرت داشته است.
استقلال دانشگاه به وجهی که شرحش میآید، با مخالفت شدید وزیران فرهنگی که بعد از من آمدند و دولتها و گروهی از نمایندگان مجلس که برخلاف گذشته کوچکترین نفوذی نمیتوانستند در دانشگاه داشته باشند، مواجه شد.
ولی این استقلال به وجهی پیریزی شد و دانشگاه به صورت حصنی حصین درآمد که توانست بیش از 12 سال در برابر حملات مخالفان ایستادگی کند و سرافراز باقی بماند.
مسابقه برای اعزام به خارج
روز مسابقه فرارسید.
معلوم شد ۲۰۰ نفر اسم نوشتهاند؛ یعنی تقریبا همه جوانانی که در ایران تا آن تاریخ تحصیلات متوسطه را تمام کرده و حق شرکت در مسابقه را پیدا کرده بودند.
من از امتحانکنندگان فقط یک نفر را میشناختم و آن دکتر سیدولیالله خان (نصر) بود که پیش از این مکرر از او یاد شده است.
او علوم طبیعی را امتحان میکرد.
نام مهندسالملک معلم دارالفنون را هم شنیده بودم، ولی دفعه اول بود که او را هنگام امتحان ریاضیات میدیدم.
سایر ممتحنین را نهتنها نمیشناختم، بلکه اسمشان هم به گوشم نخورده بود.
از امتحاناتی که داده بودم راضی بودم.
یک امتحان باقی مانده بود و آن امتحان صحت مزاج بود که توسط دکتر ملکزاده انجام میگرفت.
این امتحان دو مرحله داشت؛ مرحله اول عبارت از این بود که داوطلب باید سرتاسر ایوان شمالی دارالفنون را طی کند و در بازگشت در مقابل دکتر بایستد.
دکتر دستی روی سینه او میگذاشت.
شاید برای اینکه ببیند داوطلب به نفسنفس نیفتاده باشد و بعد دو دست را در زیر دل در کشالههای ران داوطلب میبرد و چند ثانیه در آنجا نگاه میداشت.
تحصیلکرده ندارید، قضاوت نکنید
صاحبان نفوذ و قدرت در ایران آن زمان سفارتخانههای روس و انگلیس بودند و رجال و ملاکین بزرگ برای حفظ دارایی و مقام خود و افزودن بر آنها خویشتن را به یکی از آنها در سفارتخانه میبستند.
حق قضاوت قنسولی یعنی کاپیتولاسیون که پایهاش در عهدنامه ترکمانچای گذاشته شده بود، کاملا برقرار بود و همه کشورهای غربی از آن بهره میبردند، زیرا در عهدنامههایی که با دولت ایران منعقد میساختند، قید میکردند با حق استفاده از حقوق «دولت کاملةالوداد» و مراد از دولت کاملة الوداد، دولت تزاری روسیه بود که قرارداد ترکمانچای را با ایران بسته بود.
بنابراین هرگاه یکی از اتباع خارجه مرتکب جرمی میشد، ولو کشتن یک ایرانی، در یکی از ادارات وزارت امور خارجه به نام اداره قضاوت قنسولی، در حضور قنسول کشور متبوع او مورد مختصر سوال و جواب قرار میگرفت و تسلیم آن قنسول میشد تا هرگونه مقتضی بدانند و بخواهند، با او عمل کنند.
بهانهای که خارجیان برای حفظ این امتیاز برای خود داشتند این بود که در آن زمان در ایران دادگستری (عدلیه) به معنی اروپایی کلمه وجود نداشت (افراد تحصیلکرده و حقوقخوانده) و دعاوی در محضر شرعی یعنی توسط علما مطرح و حلوفصل میشد.
تعرفههای گمرکی را خارجیها دیکته میکردند تا وارداتشان در ایران تقریبا بدون پرداخت حقوق گمرکی باشد و آنچه را که از کشور ما میبردند، با آن به دلخواه خود عمل کنند.
سیاست انگلیس، نداشتن تحصیلکرده و باسواد
در تمام مدت قرن نوزدهم تا انقلاب کبیر ۱۹۱۷ که روسیه امپراتوری را تبدیل به روسیه کمونیست کرد، سیاست امپراتوری انگلستان این بود که چون ایران سر راه بزرگترین مستعمرهاش هندوستان واقع است، کشوری عقبافتاده، بیسواد، بدون تحصیلکرده دانشگاهی و بدون راه باشد و نیازمند به کمک و دستگیری آن دولت باقی بماند.
این سیاست را انگلستان بهخصوص بعد از کوشش ناپلئون به اینکه ارتش خود را از ایران بگذراند و در هندوستان ضربه شدیدی به حریف وارد آورد، اتخاذ کرد و آن را پیوسته در برنامه سیاست خارجی خود نگاه داشت.
اما انقلاب ۱۹۱۷ و استقرار حکومت کمونیستی در روسیه و توجه آن دولت به سرحدات جنوبی خود خاصه به ایران، انگلستان را وادار کرد به اینکه سیاست خود را درباره ایران بهکلی تغییر دهد.
فقر، بیسوادی و بیچارگی مردم ایران ممکن بود با تشویق و تحریک شوروی مقدمه کمونیست شدن این کشور شود و ایران کمونیست همسایه هندوستان، مردم استعمارزده و مفلوک آن مستعمره را خواه ناخواه به سوی کمونیسم بکشاند.
برای جلوگیری از چنین پیشامدهای نامطلوب احتمالی انگلستان مالاندیش تصمیم گرفت از اینکه زمامداران رژیم تازه روسیه در سالهای اول انقلاب سرگرم و گرفتار امور داخلی خود هستند، استفاده کرده، دست روی ایران بگذارد.
اروپا رفتن؛ برای عوام مسابقه، برای خواص نفوذ
قبلا گفتم که دانشجویان در دوران پهلوی اول به خارج اعزام میشدند که از بین آنان باید در مسابقه شرکت میکردند.
از 30 نفر انتخابشده برای اعزام به اروپا هفت نفر ناشناخته بودند که سیاسی در اینباره میگوید: «به دعوت پروفسور حبیبالله خان ما قبولشدگان در مسابقه که ۲۳ نفر بودیم (هفت نفر از بستگان افراد ذینفوذ که قبلا به خرج خودشان به اروپا رفته بودند، جزء این 30نفر به حساب آورده شده بودند) روزی گرد هم آمدیم و از میان خود پنج نفر را برگزیدیم که به فعالیت و اقدام بپردازند.
من جزء پنج نفر بودم و حبیبالله خان رهبر ما بود.
از آن روز به بعد ما موی دماغ حکیمالملک (ابراهیم حکیمی) وزیر معارف شدیم و برای دسترسی به او گاهی به کاخ گلستان که هیات وزیران در آنجا تشکیل جلسه میدادند میرویم که غالبا بینتیجه بود، ولی بیشتر مستقیما به خود وزیر معارف متوسل میشدیم.»
اروپا رفتن تحصیلکردهها مانند رفتن به کره ماه
لازم است یادآور شوم که در آن زمان یعنی 67 سال پیش از این، رفتن به فرنگستان یعنی به کشور فرانسه (کلمات فرنگی و فرنگستان هم از همان واژههای فرنگی و فرانسه میآمدهاند) برای یک ایرانی مانند این بود که امروز کسی بخواهد از کره زمین به کره ماه برود.
از مهمترین اشکالات موجود یکی فقدان وسایل ارتباطی بوده است که بعدها تعبیه شدند.
راههای شوسه، اتومبیل، اتوبوس، راهآهن و به طریق اولی هواپیما در ایران نهتنها وجود نداشت، بلکه این واژهها به بیشتر گوشها ناآشنا بود.
راه تهران تا پاریس که امروز در پنج ساعت طی میشود، در آن زمان چنانکه شرحش خواهد آمد، حداقل 15روز وقت لازم داشت.
اشکال بسیار مهم دیگر این بود که در آن روزگاران اکثر قریب به اتفاق ایرانیان بیسواد و کاملا تحت نفوذ کامل قشریون که از طرف دولت تقویت میشدند، قرار داشتند.
یک فرانسوی رئیس دانشجویان ایرانی در اروپا
برای سرپرستی دانشجویان اعزامی که ۲۳ نفر بودند، دولت مسیو ریشارخان (مودبالملک) را برگزیده بود.
این شخص که پدرش فرانسوی بود و در زمان ناصرالدین شاه به ایران آمده بود در مدرسه دارالفنون تهران زبان فرانسوی تدریس میکرد.
در آن زمان البته از خودرو - موتورسیکلت، اتوبوس و اتومبیل - در ایران هنوز خبری نبود.
وسایل حملونقل در شهرها کالسکه، درشکه و واگن اسبی (فقط در تهران) و در راهها پالکی، کجاوه و دلیجان بودند.
باری، ما در چهار دلیجان جای گرفتیم.
هر 6 نفر در یک دلیجان روی دو نیمکت که روبهروی هم قرار داشتند.
انقلاب بهمن 57، نقطه تلاقی اجتماع، سیاست و فرهنگ ایرانی با مفاهیم و آرمانهایی است که در بطن جامعه ایران، فرصت حکمرانی نیافته بودند.
وقتی به برخی از اظهارات اهالی سینمای قبل از انقلاب نگاه میکنیم، جوشش جمعی که در 40 سال پیش شکل گرفته بود نهتنها برای یافتن نقطه مطلوبی در درک مفاهیم انسانی بود بلکه بیشتر برای رهایی از بند وضعیت دوران وابستگی و اختناق پهلوی بود.
آنچه مردم در شعارهایشان در کف خیابان فریاد میزدند و سرآمدش استقلال، آزادی و حکومت اسلامی بود، آرامآرام درون جامعه هنری راه یافت تا محل کشفی از نشانههایی باشد که در آثار سینمای دهه 60 نمود بیشتری یافت.
آنچه میخوانید تنها بخشهایی از روایتهایی است که اهالی هنر سینما به وضعیت سینمای قبل از انقلاب اشاره داشتند.پنج سال قبل علیرضا داودنژاد، کارگردان سینمای ایران، نامهای را در فضای رسانهها منتشر کرد که نگارش و امضای آن به سالهای نخستین انقلاب باز میگشت.
در بخشهایی از این نامه که در سال 1360 با عنوان «نامه سرگشاده سینماگران ایران به ملت و دولت» به امضای سینماگرانی چون محمدرضا اصلانی، سیروس الوند، بهرام بیضایی، علیرضا داودنژاد، کامران شیردل، مهدی فخیمزاده، واروژ کریممسیحی، عباس کیارستمی، امیر نادری و داریوش مهرجویی رسیده که به تشریح وضعیت سینماهای قبل از انقلاب میپردازد: «آنچه در رژیم گذشته، سینمای ما را مانند بسیاری از پدیدههای انسانی و اجتماعی به انحطاط و نابودی کشاند، دو عامل وابستگی و اختناق بود.اختناق از نمایش فیلمهای هنری، فرهنگی و مترقی جلوگیری کرد و راه را فقط برای ابتذال باز گذاشت.
از سوی دیگر دولت در برابر حمایت از ورود فیلمهای مبتذل خارجی، تولید فیلم داخلی را با شک و تردید نگریست.
چراکه موضوع فیلمهای خارجی، خوب یا بد به این سرزمین مربوط نمیشد، اما موضوع فیلم داخلی، خوب یا بد به این سرزمین مربوط بود و مردم نیز متقابلا به فیلمهایی که به خودشان ربط داشت، علاقهمند بودند.دولت بهخوبی میدانست هر فیلمی که در ایران ساخته شده باشد، 500 درصد گرانتر از فیلم خریداری شده از خارج تمام میشود.
پس باید پنج برابر حمایت داشته باشد تا در شرایط عادلانه نسبت به فیلم خارجی عرضه شود، لکن نهتنها این حمایت انجام نشد که همواره بهترین تالارهای نمایش و امکانات دستاول، برای نمایش چند باره فیلمهای خارجی محفوظ ماند و دولت برای حمایت و حتی رعایت عدالت درمورد سینمای داخلی، کوچکترین قدمی برنداشت و فیلم داخلی را واگذاشت تا با مشکلات مالی و ارتباطی خود از پا درآید.
با ورود انبوه فیلمهای مبتذل خارجی، از آنجا که تعداد تالارهای نمایش فیلم محدود است، بین واردکننده و تهیهکننده داخلی بر سر گرفتن تالار نمایش، رقابت تشدید شد.
در این رقابت کسی برنده بود که میتوانست درصد بیشتری به تالار نمایش بپردازد و خواهناخواه این رقابت با پیروزی فیلم خارجی به پایان رسید.انحصار تالارهای نمایش توسط فیلمهای خارجی و واردکننده شدن صاحبان تالارها، زمینه رشد سازمانهای پخش فیلم شد که درعین توزیع فیلم ایرانی، واردکننده فیلم خارجی، صاحب یا اجارهدار سینماهای بزرگ بودهاند و با جلب حمایت سیاسی دولت -که حتی دولت به واردکنندگان وام میپرداخت- این سازمانها به مراکز تراکم ثروت، قدرت و تصمیمگیری درباره سرنوشت سینما تبدیل شدند.
این سازمانهای پخش فیلم، عملا محل اجرای سیاست وابستگی و انهدام تولید داخلی بودند.
به این ترتیب سرمایههایی که در تولید داخلی فعال بودند و با تحکیم و تثبیت واردات فیلم و با افزایش دائمی نرخ تورم، قدرت رقابت با فیلم خارجی را از دست میدادند و با خارج شدن از حوزه تولید و وارد شدن در سازمانهای پخش فیلم، به خدمت واردات فیلم درآمدند.
بیکار شدن نیروهای مولد و جذب بخشی از آنها در نظام واردات و توزیع فیلم خارجی بهصورت کارمند، دلال، پادو و...
حاصل نهایی روند وابستگی سینمای ایران بود.بدین ترتیب مجموعه سینمای داخلی بهتدریج از هم پاشید و مجموعه جدیدی بر محور فیلم خارجی تشکیل شد؛ با چنین توطئهای بود که دو سال پیش از سقوط رژیم گذشته، سینمای داخلی به کلی ساقط میشود.
بازتاب فرهنگی روند فوق در حرکت سینمای ایران، چیزی جز تقلید، تشبهجویی و ذهنیتگرایی نبود.
تبدیلشدن فیلم خارجی به رقیبی نیرومند، موجب بروز رقابتی رقتانگیز بین سینمای داخلی و فیلم خارجی شد، فیلم داخلی که از امکان طرح مسائل خودی در فیلمها محروم بود، سعی میکرد با هرچه شبیهتر شدن خود به فیلم رقیب، امکان ماندن در صحنه را برای خود محفوظ بدارد.
اما فقر روزافزون مالی و بیگانه بودن مسائل مطروحه در فیلم با حقایق جامعه، این رقابت را روزبهروز مضحکتر و درعین حال، غمانگیزتر میکرد، البته سینما هم مانند سایر پدیدههای اجتماعی بهگونهای دربست رام و دستآموز نظام حاکم نگشته بود.
با آنکه تولید فیلم از مراحل مختلف نظارت و سانسور میگذشت، معالوصف بسیاری از سازندگان بودند که تسلیم الزامات نظام حاکم نگشته و فیلمهایی ساختند که در آنها مسائل مردمی را تا حد ممکن و گاه تا حد سالها توقیف و محرومیت از فیلمسازی مطرح کردند.»امروز سینمای ما به جایی رسیده که افراد بهراحتی حرف خود را میزنند.
بهراحتی درمورد هر مطلبی انتقاد میکنند و فیلم میسازند.
از نظر من این افتخار سینمای ایران است که هر شخص میتواند حرفش را در فیلمش بزند و کسی جلوی او را نمیگیرد و این نشان از آزادیبیان در سینما در دوران بعد از انقلاب اسلامی ایران دارد که باعث افتخار است.من اگر در آن سن پایین و با وجود اینکه شوهرم فیلمساز بود سینما را ترک کردم به این خاطر بود که نمیتوانستم در سینمای فاسد قبل از انقلاب اسلامی کار کنم و انتخابی هم نداشتم، پس تصمیم گرفتم از بازیگری خداحافظی کنم.
من سال 80 بعد از 30 سال دوباره بازیگری را انتخاب کردم.
خداوند میفرماید راه راست برو و راست بگو تا همهچیز خوب مقدر شود و من سعی کردم اینگونه رفتار کنم.
کارگردان اصلی همه ما خداوند است.
وقتی این را باور دارم، به نقشهای کوچکی که ممکن است به من پیشنهاد نشود، اعتنایی نمیکنم.
من همواره با همین امید و توسل به خدا زندگی کردهام و میدانم کارگردان اصلی روزی بهترین نقش را برای من انتخاب کرده و سر راه زندگیام قرار خواهد داد، پس از کمکاری این روزها هیچ ترس و واهمهای ندارم.داریوش مهرجویی درباره دلیل توجه «امام خمینی(ره)» به فیلم«گاو» گفته است: «تلویزیون بهطور اتفاقی فیلم «گاو» را نشان داد و امام(ره) این فیلم را مشاهده کردند و در نطقی گفتند: «ما نمیگوییم سینما اساسا بد است.
نظیر فیلم «گاو» میتواند فیلم فرهنگی و آموزندهای باشد و فکر و روح بیننده را تعالی دهد.» این حرف امام(ره) برای سینمای ایران بسیار تعیینکننده بود.» مهرجویی میگوید: «نهتنها نظر من، بلکه نظر تمامی مورخان این است که حضرت امام خمینی(ره)، خط مشی سینمای ایران را مشخص کرد که چگونه باشد.
ما در نوفللوشاتو با حضرت امام(ره) آشنا بوده و در آنجا با ایشان و تمام خانوادهشان مصاحبه کرده بودیم و برایم تعجب برانگیز بود که ایشان با نام من آشنا بودند.»قبل از انقلاب اسلامی شرایط زمانه طوری ایجاب میکرد که بسیاری از هنرمندان مجبور به بیحجابی بودند و بهرغم میلشان برای گذران زندگی، بدونحجاب جلوی دوربین ظاهر میشدند.
با وقوع انقلاب اسلامی، سینمای ما سینمایی شد که قرار بود مبانی اسلامی را مدنظر قرار داشته باشد.
سینما رسانهای بسیار کلیدی و مهم است و نقش بسیار موثری درحوزه ترویج عفاف و حجاب میتواند داشته باشد.
خوشبختانه تلویزیون در تمامی سالهای پس از انقلاب اسلامی عملکرد بسیار مناسبی در این زمینه داشته و خطوط قرمز را بهخوبی رعایت میکند و مسئولان آن هرگز اجازه ندادهاند بیحجابی و بیعفتی در تلویزیون جایی داشته باشد.اعتصاب سینما قبل از آتشسوزی سینما رکس بود که آخر مردادماه و اوایل سال ۵۷ اتفاق افتاده است.
به دلیل اینکه میخواهند قیمت بلیتها را افزایش دهند، سینمادارها اعتراض میکنند.
من در ابتدای انقلاب در روزنامه اطلاعات فعالیت داشتم و در جلسات مختلف سینما هم شرکت میکردم و یادم میآید که آن زمان سینماداران اعتراض کرده بودند.
البته باید یک فلشبک بزنم درباره اتفاقات سیاسی قبل از انقلاب و مهمترین اتفاقی که افتاد و جالب است.
آن اتفاق این بود که حزب رستاخیز در سال ۵۶، همایشهای چند روزهای برای بررسی سینمای ایران گذاشته بود.
فکر میکنم در اواخر تابستان سال ۵۶ بود که هویدا رفته بود.
در آن همایشهای حزب رستاخیز، فیلمسازان خیلی تند حرف میزنند و یکی از سینماگرانی که خیلی تند حرف میزند، ناصر تقوایی است و سعید مطلبی که بهشدت نسبت به سانسور و ممیزی آن دوران انتقاد میکنند و خیلی تند و تیز حرف میزنند و همه این مطالب تند و تیز را هم حزب رستاخیز در مجلهای به نام «رستاخیز جوان» منتشر میکند و شماره ویژهای در رابطه با این همایشها درمیآورد.
در آنجا اولینبار مطالبی بازگو میشود که براساس حافظه ذهنیای که دارم تا قبل از آن چنین مطالب تند و منتقدانهای را در هیچ نشریه و محفلی نخوانده و نشنیده بودم.
در آن نشستها فیلمسازان تندرو از حاکمیت شاه میخواهند که فضا را باز کند و به سینما امکان دهد که حرفش را بزند.
به همین دلیل هم وزارت فرهنگ و هنر آن دوران کمی تغییر میکند و به آقای کیمیایی وام میدهد که فیلم سیاسی «سفر سنگ» را بسازد.
فکر میکنم وزارت فرهنگ و هنر به ۲۰، ۳۰ نفر در سال ۵۶ از 200 هزار تا یک میلیون تومان وام میدهد که فیلم بسازند.
بنابراین اولین جریان مهم شکل یافته در فرهنگ و هنر قبل از انقلاب از همان نشستهای تند و تیزی میآید که در سال ۵۶ نسبت به سانسور میشود و دومین فضای تند و تیز، فضای هفتشب نویسندگان در گوته است که من هیچوقت جمله قاضی یادم نمیرود که پشت تریبون رفت و حنجرهاش را عمل کرده بود و از طریق دخترش گفت من در کشوری که زبانها را میبرند و درواقع نمیگذارند آدم حرف بزند، بهتر است حنجره نداشته باشم.
در آن هفتشب برای اولینبار گروههای چریکی میتوانستند بهراحتی بیانیههایشان را توزیع کنند و وارد فضای دیگری از جامعه شده بودیم.این روزها در حالی انقلاب اسلامی به 40 سالگی خود نزدیک میشود که در حوزه آموزش عالی پیشرفتهای قابلملاحظهای صورت گرفته است.
نسبت دانشجو به جمعیت، هیاتعلمی به جمعیت، ثبت اختراعات و ابداعات جهانی و دیگر شاخصههای علمی و فناوری با شیب تندی افزایش یافته است، با این حال بیش از 80 سال از تاسیس دانشگاه در ایران میگذرد و تصور دقیقی از آموزش عالی در پیش از انقلاب اسلامی وجود ندارد.
امروز سالروز فرار شاه از ایران است و این موضوع بیشتر در ابعاد سیاسی خود بحث شده، اما نگاهی به وضعیت آموزشعالی در دوره پهلوی نشان میدهد شاه در این حوزه نیز بهرغم داشتن امکانات قابلتوجه جهت رشد علمی کشور کارنامهای قابلقبول نداشته است.
آنچه در این گزارش میخوانید، قسمتی از خاطرات دکتر علیاکبر سیاسی است که در کتابی با عنوان «یک زندگی سیاسی» به قلم خود او تحریر شده؛ از وضعیت دانشگاههای پیش از انقلاب اسلامی است.
علیاکبر سیاسی متولد ۱۲۷۴ است که تا سال 1369 زیست.
او موسس و رئیس دانشگاه تهران (اولین دانشگاه ایران) بود که تحصیلات خود را در دانشگاههای فرانسه سپری کرده بود.
سیاسی در دولتهای احمد قوام، علی سهیلی، محمد ساعد و مرتضیقلی بیات حضور داشت.