خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

دوشنبه، 22 اردیبهشت 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

ماجرای یک نامزدی در جنگ

ایسنا | فرهنگی و هنری | پنجشنبه، 02 مرداد 1399 - 14:16
«پدرم خیلی مخالف بود. اونم می‌گفت که این با این قیافه‌ی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟ هر جوری بود راضی‌ شون کردم و حالا نامزد کردیم.»
نامزد،اونم،آخه،صورتش،اون،پرستار،سياه،جنگ،كتاب،عاشقش،خوشگل

«پدرم خیلی مخالف بود.
اونم می‌گفت که این با این قیافه‌ی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟
هر جوری بود راضی‌ شون کردم و حالا نامزد کردیم.»
به گزارش ایسنا، کتاب «نامزد خوشگل من» مجموعه خاطرات طنز دفاع مقدس، اتفاقات و حوادث پس از جنگ تحمیلی است.
این اثر، دربردارنده ۲۸ داستان و خاطرات خاصی از جنگ تحمیلی است که مؤلف آنها را در ذهنش مرور کرده و هر کدام را در قالب داستانی به رشته درآورده است.
این کتاب توسط انتشارات شهید کاظمی در ۱۸۱ صفحه برای چهارمین مرتبه به چاپ رسیده است.
در یکی از داستانهای این کتاب می خوانیم: «یکی از روزهای نزدیک عید نوروز، جوانی که نصف چهره‌اش سوخته بود و صورت خودش هم چون بچه‌ی آبادان بود، سیاه بود و تیره، به بخش ما آمد.
خیلی با آن پرستار جور بود و با احترام و خودمانی حرف می‌زد.
وقتی او داشت دست من را پانسمان می‌کرد، جوان هم کنار تختم بود.
برایم جالب بود که بفهمم او کیست و با آن دختر چه نسبتی دارد.
به دختر گفتم:
- این یارو سیاه‌ سوخته فامیل‌ تونه؟
که جا خورد، ولی چون می‌دانست شوخی می‌کنم، خندید و گفت:
- نه‌ خیر ...
ولی خیلی به‌م نزدیکه.
تعجب کردم.
پرسیدم کیست؟
گفت:
- این نامزدمه.
جاخوردم.
نامزد؟
آن هم با آن قیافه‌ی داغان؟
که خود پرستار تعریف کرد:
- اون توی جنگ زخمی شده و صورتش هم بر اثر موج انفجار سوخته.
بچه‌ی آبادانه، ولی این ‌جا بستری بود.
این ‌جا کسی رو نداشت.
به همین خاطر من خیلی بهش می‌رسیدم.
راستش یه جورایی ازش خوشم اومد.
پدرم خیلی مخالف بود.
اونم می‌گفت که این با این قیافه‌ی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟
هر جوری بود راضی‌ شون کردم و حالا نامزد کردیم.
من که مبهوت اخلاق آن پرستار شده بودم، به کنایه گفتم:
- آخه حیف تو نیست که عاشق اون سیاه‌ سوخته شدی؟
که این‌ بار ناراحت شد و با قیچی زد روی دستم و دادم را درآورد.
گفت:
- دیگه قرار نیست پشت سر نامزد خوشگل من حرف بزنی ‌ها ...
اون از هر خوشگلی خوشگل‌ تره.
انتهای پیام