از میدان مین به «کوئید ١٩»/ روایت مردی که همچنان پای کار است+فیلم و عکس
چندین روز مرتبأ براى تهیه خبر و انتخاب قهرمان این گزارش به بخش بیماران تنفسى حاد واقع در بیمارستان شهید محمدى بندرعباس مراجعه مىکردم که در این میان فردى میانسال و دوربین به دست، همه روزه توجهم را به خود جلب مىکرد.

چندین روز مرتبأ براى تهیه خبر و انتخاب قهرمان این گزارش به بخش بیماران تنفسى حاد واقع در بیمارستان شهید محمدى بندرعباس مراجعه مىکردم که در این میان فردى میانسال و دوربین به دست، همه روزه توجهم را به خود جلب مىکرد.
به گزارش خبرگزارى فارس از بندرعباس، مدتها بهدنبال کشف یک سوژه قهرمان بودم اما دستیابى به این سوژه آنهم در این اوضاع وخیم کورنایى و از جمع مدافعان سلامت و کسانى که در خط مقدم جنگ با کرونا نبرد مىکنند، بسیار دشوار بود چراکه اصولأ هرمزگانىها علاقه چندانى به مصاحبه از خود نشان نمىدهند و این موضوع به سختی کارمان افزوده بود.
سوژه را در نهایت از جمع افرادى که کمتر به سراغشان رفتهاند انتخاب کردم، افرادى از جنس خودمان اما با این تفاوت که او در دو جبهه قهرمان است؛ هم در جبهه جنگ با کرونا و هم دوران هشت سال دفاع مقدس.
چرا گفتم او از جنس خودمان است؟
شاید درست حدس زده باشید، سوژه یک عکاس پیشکسوت است و رابطه مستقیم او با خبر، کنجکاویمان را فزونتر ساخت.
چندین روز مرتبأ براى تهیه خبر و انتخاب قهرمان این گزارش به بخش بیماران تنفسى حاد واقع در بیمارستان شهید محمدى بندرعباس مراجعه مىکردم که در این میان فردى میانسال و دوربین به دست، همه روزه توجهم را به خود جلب مىکرد.
او عکاس بخش روابط عمومى دانشگاه علوم پزشکى هرمزگان بود.
شاجاعانه و با دلى قرص و بدون ترس در میان بیماران حاضر مىشد و به وظیفه محولهاش که همان تهیه عکس و فیلم از روند این ویروس در هرمزگان بود، مىپرداخت.
این عکاس خلاق دارای دیپلم افتخار از سوی فدراسیون جهانی عکاسی (FIAP)، عضو فدراسیونی جهانی و عضو انجمن عکاسان ایران و هرمزگان است و آثار وی چندین مرحله حائز رتبه در جشنوارههای خارجی نیز شده است.
پرستاران او را با نام عمو رضا مىشناختند و چه مهربانانه از او استقبال مىکردند.
عمده بیمارانى که در بخش تنفسى حاد بسر مىبردند کسانى بودند که هنوز تست مثبت و یا منفىشان اعلام نشده بود و شرایط بخش، آنچنان ویژه نبود.
جالب است بیماران همهروزه چشم به درب ورودى اتاقشان، انتظار عمو رضا را مىکشیدند چراکه با یک شاخه گل به عیادتشان مىرفت و این کار هر روز او بود.
از او پرسیدم این گلهاى زیبا را از کجا تهیه مىکند.
با لبخندى ملیح و چهرهای گشاده گفت؛ از همین بچههایى که پشت چراغ قرمز میدان پارک شهر به سراغم مىآیند، خریداری میکنم.
او جانباز شیمیایى است و به گفته خودش ریههایی سالم ندارد اما چه بىپروا در میان بیماران حاضر مىشد و با آنها خوش و بش میکرد به آنان گل مىداد و تصاویر روزانه آمار کرونا در بندرعباس را ثبت مىنمود.
عمو رضا ٢٨ سال سابقه خدمت در مجموعه دانشگاه علوم پزشکى هرمزگان دارد و از سال 62 نیز به عنوان یکى از نوجوانترین نیروهاى هرمزگانى براى دفاع از میهن عزیزمان به جبهههاى حق علیه باطل در مناطق غرب و جنوب اعزام شده است و در لشکر ٤١ ثارالله خاطرات شیرینى هم از حاج قاسم نیز به یادگار دارد.
کمى جزئىتر وارد بحث مىشویم و با رضا فتحىمقدم به گفتوگو مىنشینیم.
از سال 16 اسفندماه 71 وارد دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان شدم و به استخدام این نهاد در آمدم و از همان ابتدا در روابط عمومی بهعنوان مسؤول سمعی و بصری با حقوق ماهیانه هفت هزار تومان مشغول به کار شدم.
بهعنوان عکاس و مستندساز از همان روزهای نخست ورود کرونا به هرمزگان، درگیر این موضوع شدم و همه روزه میبایست به بخش عفونی و بیماران تنفسی حاد، جهت ثبت وقایع حاضر شوم و به این کار افتخار میکنم چراکه تلاشهای همکارانم در مجموعه بیمارستان شهید محمدی بندرعباس را به اطلاع مردم میرسانم.
افزایش آمار تستهای مثبت در هرمزگان و دیدن همشهریانم در این اوضاع که با این ویروس دست و پنجه نرم میکنند تلخترین روزها را برایم رقم میزند و بهبودی آنان نیز موجب خوشحالی نهتنها من بلکه کادر پرتلاش درمان است.
از آغوش گرم «یاسین» تا آیةالکرسی «ستاره»
این روزها خانوادهام بسیار نگرانم هستند اما همسرم که خود نیز فرزند شهید است و روزهای جنگ را دیده است با قوت قلبش، بچهها را آرام میکند.
پسرم یاسین که 18 سال سن دارد هر صبح قبل از اینکه به محل کار بروم مرا به آغوش میکشد و با چهره معصوم خویش، آرزوی سلامتی را برایم طلب میکند و دخترم ستاره نیز که این روزها به دلیل فراغت از زایمان در منزل ما بهسر میبرد هر شب برایم «آیةالکرسی» میخواند.
این ورزشکار سابق که مدیر روابط عمومی یکی از هیأتهای ورزشی است، تصریح کرد: طبق عادت همه روزه در جمع ورزشکاران حاضر میشوم، البته سالن تمرین اکنون تعطیل است اما برای دیداری با همکاران ورزشی خود به هیأت میروم و جالب است این روزها، همکاران هیأت با فاصله خیلی زیاد با من حال و احوال میکنند که البته به آنها حق میدهم چراکه شرایط این روزهای من، ارتباط مستقیم با بیماران کرونایی است.
عمو رضا که یادگار هشت سال دفاع مقدس است از حال هوای دفاع در این روزها میگوید: هنگامی که دوربینم را برمیدارم و آماده حضور در بیمارستان میشوم، برای یک لحظه به 36 سال قبل برمیگردم و خاطرات دوران جنگ برایم تداعی میشود، انگار که برای بازگشایی معبر در میدان در شب عملیات اعزام میشوم.
از محتکران بیزارم
او جانباز دوران دفاع مقدس است و در سال 65 در منطقه عملیاتی «فاو» دوچار عارضه شیمیایی شده است که در این بار گفت: به جانباز بودنم افتخار میکنم و هرگز گلایهای از موضوع ندارم چراکه در راه دفاع از وطن با خدای خویش معامله کردهام و مطمئنم در این معامله ضرر نکردهام.
همکارانم در این خصوص بارها به من گفتهاند؛ تو که از ریهها و جسم سالمی برخوردار نیستی چرا به مرکز خطر میروی، بگذار همکاران دیگر و جوانترها این کار را انجام دهند، که در پاسخ میگویم؛ من عاشق دفاع از کشورم هستم، چه در مقابل بعثیها و چه در برابر کرونا.
زمان جنگ در حملات شیمیایی دشمن، بچههای بسیجی ماسک خود را به همرزمانشان میدادند تا جانشان را فدای هموطن خود سازند اما متأسفانه امروز عدهای سودجو و منفعتطلب دست به احتکار اقلام بهداشتی میزنند و با جان هموطنان بازی میکنند.
خاطرات جبهه
او از خاطرات جبهه رفتن خود میگوید: از سال 59 عضو بسیج پایگاه مسجد صاحبالزمان کوی آیتالله غفاری بندرعباس بودم و در آن زمان بود که همه آموزشهای نظامی را فرا گرفتم.
اواخر سال 61 بود که از سوی بسیج در قالب اردوی فرهنگی برای بازدید از مناطق جنگی جنوب عازم اهواز شدیم و از آنجا بود که حال و هوای جبهه، دیوانهوار به سراغم آمد بیقراری در من هویدا شد چراکه معنویتی در میان رزمندگان جاری بود که شیفته آن شدم.
پس از بازگشت به بندرعباس به اتفاق رضا محمودی، محمود سالپور و مرحوم رضا سنگرزاده تصمیم گرفتیم بیخبر از خانواده عازم جبهه شویم.
زمستان 62 برای اعزام، به بسیج رفتیم اما مسؤول اعزام نیرو (شهید محمد رضایی) با رفتن من به جبهه موافقت نمیکرد چراکه من نوجوانی 16ساله و ریزنقش بودم و دلیل مخالفت ایشان، همین جثه لاغراندام من بود که اصرار زیاد و حضور مادرم و پادرمیانی ایشان نیز، موافقت او را گرفتم و به جبهه رفتم.
ابتدا به سرپل ذهاب رفتیم و در پادگان «ابوذر» مستقر شدیم و پس یک روز استراحت عازم قصرشیرین و خط مقدم شدیم و در تپههای اطراف منطقه رو در روی دشمن بعثی در دفاع از میهن اسلامیمان قرار گرفتیم.
سهماه در جبهه غرب بودیم و پس از آن به جنوب اعزام شدیم.
همه خاطرات شیرین مهران و هورالعظیم و جفیر و طبور و آبادان و خسروآباد و خرمشهر و فاو، با چشم بر هم زدنی، سه سال گذشت و یک دوران طلایی را در زندگانیام به ثبت رساند.
گفتههای همسر عمو رضا
افسانه رئیسی چاهستانی فرزند شهید حاج عباس رئیسی چاهستانی از شجاعت همسرش میگوید: رضا از همان دوران جوانی حس کنجکاوی عجیبی داشت و کمک به همنوعان را افتخار خود میدانست.
به او افتخار میکنم چراکه همرزم پدر شهیدم است و از اینکه او در این روزهای حساس نقشی را در راستای کمک به حوزه درمان ایفا میکند، هرچند کار او در بخش اطلاعرسانی است برایم خوشایند است چراکه خیلیها از همین کار هم سر باز میزنند.
سخن پایانی؛
این روزها خیلی از منزل خارج نمیشوند، این روزها خیلیها از عمو رضاها فراریاند، این روزها خیلیها نگرانند اما کسانی هم پیدا میشوند که در وسط میدان با کوئید 19 یقه به یقهاند.
پس برای رضا فتحیمقدم و همه کسانی که در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا مبارزه میکنند آرزوی سلامتی میکنیم.
انتهای پیام/3264 /ق