زندان جای مادران نیست
سمیرا همانطور که پاهای یخزدهاش را در بغل گرفته و چمباتمه زده، میگوید: «زمین اینجا سرد است، پاهایم گرم نمیشود حتی وقتی میروم مرخصی شب تا صبح بیدارم و روحم بهشدت آزار دیده و افسردگی گرفتهام، پاهایم انگار دیگر گرم نمیشود...»

ایسنا/قزوین سمیرا همانطور که پاهای یخزدهاش را در بغل گرفته و چمباتمه زده، میگوید: «زمین اینجا سرد است، پاهایم گرم نمیشود حتی وقتی میروم مرخصی شب تا صبح بیدارم و روحم بهشدت آزار دیده و افسردگی گرفتهام، پاهایم انگار دیگر گرم نمیشود...»
سمیرا مدتی است که به خاطر حسن اخلاق در درمانگاه زندان مشغول به کارشده است، باید داروها و قرصهاها هاتنازسیر را به زنان زندانی بدهد و حواسش باشد که قرص را حتماً بخورند، اگر کسی قرص را نخورد یا با خودش ببرد سمیرا باید پاسخگو باشد.
کار کردن در درمانگاه زندان استرس بالایی دارد برخی زنان که باید «متادون» دریافت کنند به شیوهای خاص متادون را به داخل زندان میبرند و به دیگران میفروشند و چند بار پیشآمده که قرصی را به یک زندانی داده اما زن با ترفندی نشان داده که قرص را خورده و قرص سر از راهروی زندان درآورده و سمیرا است که توبیخ میشود.
اما درمانگاه و محیطش برایش بهتر است، سمیرا از زنان زندانی که به جرم قتل در زندان هستند وحشت دارد و میگوید: «هر شب کابوس میبینم که با چاقو بالای سر من هستند، میترسم که نکند قرصی را به داخل زندان ببرند یا اتفاقی بیفتد که مواخذه شوم، هر شب وقتی خاموشی را میزنند تا خوابم ببرد صبح شده و باید بیدار شوم، ذهنم درگیر دخترانم است که چه میکنند و اگر من در زندان بمانم آینده آنها چه میشود!؟»
سمیرا زن ۴۱ ساله لاغراندامی است که همین نگرانی از آینده دخترانش او را مهمان زندان کرده است، زنی ساده و روستایی که حالا به دلیل ندانمکاری در کنار برخی مجرمان قاتل، سارق و کلاهبردار زندگی میکند، اگرچه زنانی مانند خودش هم هستند که به دلیل مسائل مالی و غیر عمد در زندان به سرمیبرند، مثلاً نرگس که بوتیک داشته و لباسهای زیادی برای فروش شب عید میآورد و چک ۲۰۰ میلیونی میدهد اما بارهایش به فروش نمیرسد و حالا باید بهجای پرداخت بدهیاش چوبخطهایی روی دیوار بکشد، مریم هم همینطور است مسئول صندوق خانگی بوده که عدهای بعد از گرفتن وام برای همیشه ناپدید میشوند و او میماند با بدهی ۱۰۰ میلیون تومانی حالا هم به دلیل بیپولی، خودش در زندان و فرزند کوچکش مهمان شیرخوارگاه بهزیستی شده است، همه این مادران نگران فرزندانشان هستند.
سمیرا همانطور که پاهای یخزدهاش را در بغل گرفته و چمباتمه زده، میگوید: «زمین اینجا سرد است، پاهایم گرم نمیشود حتی وقتی میروم مرخصی شب تا صبح بیدارم و روحم بهشدت آزاردیده و افسردگی گرفتهام، پاهایم انگار دیگر گرم نمیشود...»
ماجرا چگونه آغاز شد؟
بارها آن روز را در ذهنش مرور کرده است، این بار باهم مرور میکنیم؛ «عروسی دخترم بود و همسر معتادم توانایی تهیه جهیزیه را نداشت، بنابراین از اقوام خود مبلغی را برای تهیه جهیزیه قرض گرفتم و قرار شد از هدیهای که برای عروسی دخترم جمع میشود قرضش را پس بدهم اما جمع شدن هدیه همان و ناپدید شدن شوهر قاچاقچیام همان!»
اما دلیل اصلی زندان آمدنش این نیست، بدهیاش باعث میشود که بهسختی در آرایشگاه روستای کوچکشان کار کند و هرازگاهی تزریقات انجام دهد «یکی از دوستان صمیمیام که باهم رفتوآمد خانوادگی داشتیم به دنبال وام بود، همانطور که در مورد مشکلش در آرایشگاه صحبت میکردیم، یکی از مشتریان گفت که همسرش میتواند به دوستم وام دهد و از من خواست با امضای سفتهای ضامن شوم».
سمیرا نمیدانست که این وام نزول است و سفته بار حقوقی دارد و با ضامن شدن برای این وام بدبختی به او روی میآورد و دردسرهای بزرگی برایش رقم میخورد، بنابراین با دادن سفتهای به خیال خود به دوستش کمک میکند، بعد از چند ماه دوستش بخشی از بدهی را داده و دیگر قبول نمیکند که سود حاصل از وام را پرداخت کند و متوجه میشود که مابقی پول نزول است و زیر بار نزول نمیرود، وامدهنده نیز حاضر نمیشود سفته را برگرداند و تهدید به شکایت میکند.
سمیرا میگوید: آشنای خانوادگیمان بهقصد کمک، پول وام او را داد و سفته را پس گرفت؛ حالا من به او بدهکار بودم، غافل از اینکه او نیز از این ماجرا برای خود کیسه دوخته و قصدش اخاذی است نه کمک؛ این را وقتی فهمیدم که برای پس دادن سفته از من ۲۰ میلیون تومان پول طلب کرد؛ از ترس آبرویم یک سفته ۲۰ میلیونی را امضا کردم و به او دادم و او هم هرروز تهدید میکرد که شکایت میکنم، یکشب بارانی به سراغم آمد و گفت من این سفته را پاره میکنم اما تو یک سفته به من بده و دخترت پشتش را اثرانگشت بزند.
چون موضوع امضا را مطرح نکرد خیالم کمی راحت شد، او از بارانی هوا و تاریکی شب سو استفاده و وانمود کرد سفتههای قدیمی را پاره کرده است و دختر ۱۶ سالهام پشت سفته جدید را اثرانگشت زد.»
سمیرا آهی بلند میکشد و میگوید: دو هفته بعد، عروسی دختر همسایهمان بود که از کلانتری آمدند و من را از میان مهمانی دستبند زدند و به زندان بردند؛ آنجا بود که متوجه شدم آشنای خانوادگیمان برای سفته شکایت کرده است، از سویی دیگر برادرشوهرم دختر کوچکم را به جرم اینکه من در زندان بودم را از خانه خودمان بیرون کرد و دخترم شب را در خانه همسایه به صبح رساند و حالا او در خانه مادرم زندگی میکند، مدتی که در زندان بودم دختر اولم نیز به خاطر پدر معتادش و مادر زندانیاش با همسرش دعوا کرده و بدون اینکه به من بگوید طلاق گرفته و به قزوین آمده بود، حالا دختر جوانم به خاطر بیتدبیریهای من مطلقه است.
سمیرا ادامه میدهد: حالا آقایی که سفته را به اجرا گذاشته است پیشنهاد داده که شکایتش را پس میگیرد و سفته را پاره میکند، فقط با یک شرط که با دختر مطلقهام ازدواج کند حتی شده موقت؛ من اینجا شبهای سرد را در حالی میگذرانم که دخترم هرروز با حجمی از پیامهای تهدیدآمیز روبهرو است و گاهی به سرش میزند به خاطر آزادی من ازدواج کند.
با یک گل بهار میشود
مادری که تنها دغدغهاش آینده فرزندانش است، اشکهایش را پاک میکند و میگوید: نگران هستم، پدرم دستش خالی است و نمیتواند کمک کند که از زندان بیرون بیایم، مرخصی هم که میروم از مزاحمتهای صاحب سفته در امان نیستم، بدهی کلی من ۱۶ میلیون تومان بود که ۹ و نیم میلیون تومان آن را هم پرداخت کردهایم اما به خاطر ندانمکاری سفته ۴۰ میلیون تومانی دست آن مرد دارم و باید این مبلغ را جور کنم.
سمیرا نگاه دردمندش را به زمین میدوزد، بغضش را قورت میدهد، زیر لب میگوید ایکاش با آمدن بهار زندگی ما نیز بهار شود، دیگر چیزی نمیگوید اما دنیا درد پشت چشمان اشکبارش نهفته است، نگاهم از پنجره زندان به بیرون میافتد دستهای از پرندهها آزاد و رها در آسمان پرواز میکنند.
ایسنا در تلاش است با کمک خیران قدمی در راستای آزادی تعدادی از مادرانی که به دلیل جرائم مالی و غیر عمد در زندان هستند بردارد.
انتهای پیام