خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

سه شنبه، 24 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

روایت حملات داعش و چالش‌های زنان در یک رمان

مهر | فرهنگی و هنری | چهارشنبه، 14 اسفند 1398 - 10:09
رمان «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» نوشته زینب بخشایش توسط انتشارات سروش منتشر و راهی بازار نشر شد.
فواد،صفورا،مدافعان،حرم،رمان،صداي،منتشر،داستان،وهب،بخشايش،احد ...

به گزارش خبرنگار مهر،‌ رمان «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» نوشته زینب بخشایش به‌تازگی توسط انتشارات سروش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
داستان این‌رمان درباره زندگی مردم یکی از شهرهای عراق است که با ورود نیروهای داعش دستخوش تغییرات نامبارک می‌شود.
یکی از محورهای داستان «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» مدافعان حرم و همچنین چالش‌ها و دشواری‌هایی است که زنان در حمله‌ها و اشغالگری‌های داعش داشتند.
زینب بخشایش، نویسنده این‌کتاب پیش‌تر رمان عاشقانه «اردیبهشت نام دیگر تو» را درباره مدافعان حرم نوشته که خرداد امسال منتشر شد.
«گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» هم یکی از خروجی‌های کارگاه مدافعان حرم با مدیریت مریم بصیری است.
نویسنده در اولین صفحه‌کتاب پیش از شروع داستان و مشخصات اثر، آن را به گنجشک‌های در بند تقدیم کرده و این‌حدیث را از نهج‌الفصاحه آورده است: «هرکه گنجشکی را به‌ناحق بکشد، خدا روز قیامت از او بازخواست می‌کند.»
رمان پیش‌رو، ۴ فصل اصلی دارد که به‌ترتیب عبارت‌اند از: آتش، باد، آب، خاک.
در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:
هنوز قلبش تند می‌زند.
خوابش نمی‌برد.
هوا دم دارد و حوصله برخاستن از جایش را هم ندارد.
یک ساعتی هست که در جایش وول می‌خورد.
کلافه است.
دلش چیزی می‌خواهد؛ اما نمی‌داند چه.
به دیوار پیش رویش خیره می‌شود.
دوباره صحنه‌هایی که در خواب دیده، برایش مجسم می‌شود.
خواب دیده بود فواد دست او را گرفته و با هم به سمت دریا می‌رفتند.
مرد قدبلندی جلوتر از آن‌ها راه می‌رفت.
او با صدای بلند خندیده بود و مرد به سمتش برگشته بود.
عمران بود که با همان چهره آرام و مهربانش به او نگاه می‌کرد.
صفورا دست فواد را رها کرده بود.
فواد داشت مثل بادکنک بزرگی به هوا می‌رفت که عمران او را گرفت.
چاقویش را از جیبش درآورد و سر فواد را برید.
همان‌موقع صفورا خودش را دید که چهره‌اش پر از زخم بود و از آن‌ها خون می‌چکید.
تلفن زنگ می‌خورد و فرصت نمی‌دهد تا صفورا صدای فریادهای گوش‌خراشش را در ذهنش مرور کند.
احد و وهب زیر پنکه خوابشان برده است.
نورا و دینا و مادر در اتاق‌اند.
سلیمه هم که معلوم نیست کجاست.
می‌دود و گوشی تلفن را برمی‌دارد.
صدای فواد از آن سوی خط می‌آید.
- سلام عروس!
دلم برات تنگ شده!
چه‌کار می‌کنی؟
صفورا نگاهش می‌دود روی صورت احد و وهب.
به نظر نمی‌رسد بیدار باشند.
این‌کتاب با ۳۱۴ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۷ هزار تومان منتشر شده است.