خبیر‌نیوز | خلاصه خبر

پنجشنبه، 12 تیر 1404
سامانه هوشمند خبیر‌نیوز با استفاده از آخرین فناوری‌های هوش مصنوعی، اخبار را برای شما خلاصه می‌نماید. وقت شما برای ما گران‌بهاست.

نیرو گرفته از موتور جستجوی دانش‌بنیان شریف (اولین موتور جستجوی مفهومی ایران):

درد دل امیرالمومنین با پیکر بی جان فاطمه (س) / واکنش حسنین پس از شنیدن خبر شهادت مادر

تسنیم | فرهنگی و هنری | چهارشنبه، 09 بهمن 1398 - 12:52
اسماء می‌گوید حضرت فاطمه (س) لباس خود را روى خود کشید و به من فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم که هیچ وگرنه بدان که نزد پدر بزرگوارم رفته‏‌ام.
اسماء،مادر،فرمود،دختر،حضرت،نزد،صدا،قسمت،پدرم،فاطمه،افتاد،دني ...

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، على بن عیسى بن ابى الفتح اِربلى، از علماى قرن هفتم هجرى‏ در کتاب معتبر خود با نام «کشف الغمة فی معرفة الائمة( ع)» که به شرح حال زندگانی پیامبر(ص) و سایر ائمه علیهم‌السلام و نیز وصیت‏نامه‌‏ها و جریان شهادت این بزرگواران می‌پردازد، نقل می‌کند: حضرت فاطمه زهرا (س) به هنگام رحلت به اسماء فرمود: در زمان فوت پدرم، جبرئیل کافور بهشتى آورد.
پدرم آن را سه قسمت کرد: یک قسمت براى خودش، یک قسمت براى على و یک قسمت هم براى‏ من.
آنگاه به اسماء فرمود: باقیمانده حنوط پدرم را که در فلان موضع است بیاور و نزد سرم بگذار.
اسماء مى‏‌گوید: وقتى من امر آن بانو را اجرا کردم، لباس خود را روى خود کشید و به من فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم که هیچ وگرنه بدان که نزد پدر بزرگوارم رفته‏‌ام.
اسماء بعد از چند لحظه‌‏اى آن بانوى مظلومه را صدا زد، اما جوابى نشنید.
دوباره صدا زد: اى دختر محمّد مصطفى، اى دختر بهترین کسى که مادرش وى را حمل کرد، اى دختر بهترین کسى که بر روى سنگریزه‌‏ها پا گذاشت، اى دختر آن کسى که مقامش به " قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏" رسید؛ اما جوابى نگرفت.
وقتى اسماء لباس آن حضرت را از روى بدنش برداشت، ناگاه دید از دنیا رفته است.
اسماء بدن آن بانو را حرکت مى‏‌داد و مى‏‌گفت: اى فاطمه، زمانى که نزد پدر بزرگوارت رفتى سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان.
در همان حینى که اسماء این سخن را مى‏‌گفت، حسنین علیهما السلام از راه رسیدند و گفتند: اسماء، مادر ما در چنین ساعتى به خواب نمى‏‌رفت؟!
گفت: مادر شما خواب نرفته بلکه از دنیا رفته است.
امام حسن روى بدن مادر افتاد و پیکر مقدس او را حرکت مى‌‏داد و مى‌‏فرمود: مادر جان، قبل از اینکه روح از بدنم مفارقت کند با من حرف بزن؛ یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی.
آنگاه امام حسین آمد و پاهاى مبارک مادر را حرکت مى‏‌داد، مى‏‌بوسید و مى‏‌فرمود: مادر جان، من فرزند تو حسینم.
قبل از اینکه هلاک شوم و بمیرم با من صحبت کن؛ یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی قَبْلَ أَنْ یَتَصَدَّعَ قَلْبِی فَأَمُوت‏.
اسماء به ایشان گفت: اى فرزندان پیامبر، نزد پدرتان على بروید و آن حضرت را از فوت مادرتان آگاه کنید.
حسنین علیهما السلام از خانه خارج و به سوى مسجد روانه شدند، هنگامى که نزدیک مسجد رسیدند، صدا به گریه بلند کردند.
گروهى از صحابه به حضور ایشان آمدند و گفتند: براى چه گریانید؟!
خدا چشم شما را نگریاند؛ شاید نظر شما به جاى جدتان رسول خدا افتاد و ازکثرت علاقه‌‏اى که به او دارید گریان شدید؟
فرمودند: نه، آیا نه چنین است که مادر ما از دنیا رحلت کرده است؟
حضرت امیر علیه‌السلام پس از شنیدن این خبر جانگداز، به رو بر زمین افتاد و فرمود: اى دختر محمّد، من غم و اندوه خود را بعد از تو به که بگویم؟
من درد دلهاى خود را براى تو مى‏‌گفتم، اکنون براى چه کسى درد دل کنم؟بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ کُنْتُ بِکِ أَتَعَزَّى فَفِیمَ الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِک‏.
سپس به اسماء فرمود: فاطمه زهرا را غسل بده، حنوط کن، کفن بپوشان.
موقعى که غسل و کفن آن بانوى بزرگ خاتمه یافت، نماز بر بدنش خواندند و شبانه او را در بقیع دفن کردند.