فریاد یکپارچه امروز مردم قم / من هم "سلیمانیام"
ققنوس سوخت تا هزاران "سلیمانی" پر بگشاید و انگشتر سردار پای سربازیمان را مهر خواهد کرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، امروز قم میزبان مهمانی است که آتش پروازش میلیونها ققنوس عاشق و سرباز دلسوخته را زنده کرده است.
ققنوسهایی که شهادت و جانبازی را زندگی کردهاند، این رسم فرزندان خمینی(ره) است که علم بر زمین نرسیده هزاران علمدار جایگزینش ایستاده است.
امروز قم میزبان ققنوسی است که دستش را برای بیعت فرستاده و انگشترش پای سربازی اهل قم را مهر خواهد کرد.
این مهر بوی فاطمه (س) را میدهد بوی فاطمه (س) بر بالین عباس(ع) و سرخیاش رنگ خون حسین (ع) است.
دست سردار سلیمانی در قیامت شهادت میدهد که ما امروز آمدهایم تا فریاد بزنیم ای اهل عالم همه ما "سلیمانی" هستیم.
زهرا شاکری اشکهایش را پاک میکند و میگوید داغ فرزند از یادم رفت، سردار جانم را سوزاند.
امروز همه مادران در قم اشک میریزند و مشت بر سینه میزنند و موسفید میکنند که همه فرزند ازدستدادهاند و دختران ضجه میزنند که بیپدر شدهاند.
امروز جوانان قم همه فرزند شهید هستند و سیاهپوش پدر به خیابان آمدهاند.
من مختارم برای خون حاج قاسم
عباس ضیایی اشکهایش را پنهان نمیکند و دستش به احترام سربازی آقا رو به گنبد فیروزهای بر سینه نهاده میگوید: از صبح اینجا ایستادهام تا حاج قاسم را به حضرت معصومه (س) و مولایم مهدی(عج) قسم بدهم مرا هم به سربازی بطلبد و دستبهسر میگذارد و به قامت سربازی میگوید: انتقام خواهم گرفت.
بلوار پیامبر اعظم (ص) مملو از جمعیت است، جمعیتی که تاریخ قم کم به خود ندیده است و بازهم خواهد دید.
جمعیتی که عکسهای لبخند سردار را بر سینه زدهاند و پرچم مقاومت بر دوش گرفتهاند.
سکینه موحدی چفیه بر سر انداخته و همراه نوجوانش آمده است، علی لباس سربازی به تن کرده است و بر سینهاش نام قاسم سلیمانی نوشته و میگوید: من سردار سلیمانی هستم کسی که انتقام میگیرد و مشتهایش را گره میکند و فریاد میزند " مرگ بر آمریکا" " مرگ بر اسرائیل" اشکهایش میریزد و با بغض میگوید: دوباره یتیم شدهام.
بغض گلویم را میگیرد و اشک امانم نمیدهد، اراده و مشت گره شده علی که سربازی میکند برای انتقام تنم را میلرزاند.
علی بازمیگردد و بلند میگوید: من مختارم برای خون حاج قاسم.
دشمنان منتظر بزرگترین انتقام تاریخ باشند.
خوب نگاهش میکنم راه رفتنش دشمن برانداز است.
ای کاش دوباره همسفره حاج قاسم باشم
مرتضی روشنی ویلچرش را به عکسهای سردار مزین کرده است و اشکهایش را با چفیهاش پاک میکند و شانههایش میلرزد، میگوید: ایکاش پاداشتم، پاهایم را "فاو" جا گذاشتم، ایکاش من هم سوریه را میدیدم، ایکاش بیشتر همسفره حاج قاسم بودم، ایکاش شهدا شفاعتم کنند تا آن دنیا دوباره همسفره حاج قاسم باشم.
لرزش شانههایش و مظلومیتش دلم را میلرزاند، حاج قاسم شبیه کدامیک از مریدانش بوده؟
جذبهای حسین (ع) و مرام عباس چه کرده که عاشقانش از میلیون گذشته و به شماره نمیآید.
از خیل جمعیتی که فشرده درحرکت است رقیه سهساله را بر شانههای پدرش میبینم که چادر سیاه و سربند سرخ یا زهرا (س) ی که بسته توجهام را جلب میکند.
مشتهایی که با هر "مرگ بر آمریکا" به سمت آسمان پرتاب میشود.
پرچمهای کشورهای مختلف که بر دست عابران میگذرد نشان میدهد حاج قاسم تنها برای ایران نبود، پرچم کشور ژاپن، آذربایجان، عراق، افغانستان و لبنان بیش از همه خودنمایی میکند.
در دلم میگویم حاج قاسم که نظارهگر اینهمه عشق است چه فخری میفروشد به فرشتگان که عاشقان حسین (ع) چگونه به بهانهاش خروش کردهاند.
امروز حسین(ع) هزاران حاج قاسم سلیمانی دارد و حاج قاسم سلیمانی هزاران مختار.
انتهای پیام/456/ش