سیره و سخن بزرگان را تفسیر به رأی نکنید
مهر
|
دین و اندیشه
|
دوشنبه، 24 دی 1397 - 11:11
هیچکدام از صدراییان معتبر و اصیل، ملاک انقلابیبودن را صدراییبودن نمیدانند. بلکه ملاک انقلابیبودن در نگاه آنان و دیگر متشرعان عاقل، اعتقاد به مبانی انقلاب است.

خلاصه خبر
خداوند متعال نسبت به اولیائش غیور است.
بترسید از عواقب مقابله با اولیاء خدا!
۲ـ آقای نصیری پس از نقل این سخن بنده که: «جز با تکیه بر یک دستگاه حکمی و معنوی برخوردار از منطق مشترک بین همۀ انسانها [یعنی فلسفه و عرفان اسلامی] نمیتوان به جنگ مدرنیته رفت» نوشته است: «واقعاً معلوم نیست فاضل صدرایی ما از کدام منطق مشترک در فلسفه و عرفان اسلامی سخن میگویند.
و آیا میتوان با استناد به چند فتوای شاذ و غیرقابلقبول، اساس فقه و منطق فقاهت را زیر سؤال برد؟!
علم فقه، علم حدیث، علم تفسیر یا علم کلام؟
اختلافنظرهایی که بهترین و گویاترین شاهد بر پویایی، بالندگی، حقجویی، دلیلمحوری و دوری از شخصیتزدگی در فضای فلسفه و عرفان اسلامی است.
جناب نصیری با اعتراف به وجود اختلافنظرهای جدی در بین فلسفهپویان و عرفانجویان، خود به اتهام خود مبنی بر شخصیتزدگی و دلالی سخنان مشاهیر توسط علاقمندان به فلسفه و عرفان اسلامی پاسخ داده است.
ای کاش اهل انصاف بودید و نمونههایی از «خاکساری حکماء و عرفاء حقیقی در پیشگاه قرآن و عترت» را هم نقل میکردید؛ همان چیزی که شما به غلط یا از باب مغالطه، آن را با عنوان توبه از فلسفه و عرفان معرفی میکنید.
«در گذشته در حوزۀ قم با فلسفه و وجود مرحوم آقای طباطبایی مخالفت میشد.
مراتب علمی و فقه و اصولش هم طوری نبوده که کسی بتواند آنها را انکار کند؛ در عین حال کسی مثل آقای طباطبایی که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، اینطور مورد تهاجم قرار گرفت.
نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفی ما در جامعه و بین علمای دین محدود است.
فلسفۀ اسلامی ـ همانطور که شما فرمودید و درست هم گفتید ـ فقه اکبر است؛ پایهی دین است؛ مبنای همۀ معارف دینی در ذهن و عمل خارجی انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.»[۴]
«شیخ العرفاء السالکین»، «شیخ العرفاء الشامخین»، «شیخ العرفاء الکاملین»، «افضل الحکماء الاسلامیة»، «اعظم الفلاسفة علی الاطلاق، حضرت صدرالمتألهین»، «محقق فلاسفه و فیلسوف محققین، صدرالمتألهین قدس الله نفسه»، «جناب محقق فلاسفه، صدر الحکماء و المتألهین قدّس الله سرّه و اجزل أجره» و «جناب محقق فلاسفه و فخر طائفه حقه، صدرالمتألهین رضوان الله علیه».
کتابهای زیادی ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر.
و ثالثا، در آخرین سال عمر خویش و در نامهای که به گورباچف مینویسد، راه کسب معرفت حقیقی و شناخت مکتب اسلام را مراجعه به معارف موجود در آثار بزرگمردانی همچون صدرالمتألهین و ابنعربی میداند:
دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا و بخصوص محیی الدین ابن عربی نام نمیبرم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.»[۷]
با اطمینان کامل و با ایمان راسخ عرض میکنم که هم انقلاب اسلامی و هم دفاع مقدس، به برکت «طلوع معارف عرفانیِ اسلام عزیز» و «ایجاد عشق به خدا و لقاء خدا» در دلهای جوانان این مرز و بوم بود که به پیروزی رسید.
اولا، انقلاب اسلامی ایران، فرصتی است برای فهم توحید افعالی و صفاتی، زمینهای است برای درک معادلات معنوی موجود در عالم و بستری است برای دیدن تجلیات خداوند.
«در این آیه شریفه ای که آقا خواندند [وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کفَرَ بَعْدَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ] یک جهت مربوط به ذات مقدس حق تعالی بود که تحقق پیدا کرد؛ یک جهت هم مربوط به ماست.
عبادت خدا و کسی را شریک با او قرار ندادن.
کسی را ما صاحب قدرت ندانیم الا او؛ این پیروزی را از او بدانیم.
توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید.
نه در عبادت تنها، در همه چیز؛ نه عبادت تنها.
همین فریادهایی که میشنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست.
این نهضت را خدا پیش برده؛ و الا به حسب موازین طبیعی ما چهار تا معمّم بودیم و یک عده هم بازاری که شغلشان کسب و کار بود و تمام قوا هم دست آنها بود.
این خدا بود که وقتی که این نهضت پیدا شد، هی فوج فوج از آنها را برگرداند به این طرف، منصرفشان کرد از اینکه آن قوای شیطانیشان را استعمال کنند، و الا اگر صد تا از این طیارهها که از امریکا خریده بودند میآمدند بالای سرِ ما و بالای سرِ شما و بمباران میکردند، ما قدرت نداشتیم، اما خداوند آنها را از این هم منصرف کرد.
همهاش از خداست، خدا را در این امور ببینید.
خدا ظاهرتر از این آفتاب است.»[۸]
این آخر چیزی است که برای انسان، آخر کمالی است که برای انسان هست.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
این لقاء الله و ضیافة الله میباشد.
«خداوندا!
خداوندا!
خداوندا!
و دشمنان خدا و خلق خدا آنی غافل نیستند، و در کمین نشستهاند تا آنچه را خدایی است نابود کنند.
و ثالثا، نترسیدن از مرگ و استقبال از شهادت، نتیجۀ انس با مرگ، پذیرش ما وراء الطبیعه، اعتقاد به عالم ملکوت، ایمان به حیات بعد از موت و علاقه به نعمات جاوید است.
کسی که به حقیقت «انا لله و انا الیه راجعون» اعتقاد دارد، مرگ در راه خدا را آسان دیده و بهسمت موت اختیاری سوق پیدا میکند؛ کسی که دنیا را فانی و ما عند الله را باقی بداند، همۀ وجودش را به خدا میدهد؛ و کسی که همۀ حوادث عالم را مقهور مشیت الهی بداند، همه چیز از جمله مصائب و مشکلات را خوب و شیرین میبیند:
دیندار هم برای اینکه خرقه را از این عالم خالی کند میترسد؟
اگر ما ماورای این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و برویم در صف شهدا.
آن باید بترسد که غیر این عالم جایی ندارد.
آقای ما فرموده: و الله لابنابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه.
همه از خدا هستیم.
و من امیدوارم که خداوند رحمت کند شهدا را و با شهدای صدر اسلام محشورشان کند.
«خداوند همه را توفیق بدهد که قدر نعمتهای خدا را بدانند و بدانند که همه چیز از اوست.
ناراحتیها برای این است که انسان از خودش میبیند.
هر چه داریم اماناتی است که خدا به ما عنایت فرموده است.
إِنَّا لِلَّهِ: ما همه مال خدا هستیم؛ ملک خدا هستیم و عاقبت به سوی او برمیگردیم.
سعادت را آنها تحصیل کردند که با اختیار خودشان و با جهاد خودشان و با رزمندگی خودشان در مقابل کفر ایستادند و جان خودشان را تسلیم خدا کردند و برگشتند به خدای تبارک و تعالی با سعادت و آبرو.
انسان که باید این راه را برود و مردنی است، چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیاری؛ شهادت.»[۱۸]
ما از خدا هستیم همه، همه عالم از خداست، جلوه خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت.
پس چه بهتر که برگشتن اختیاری باشد و انتخابی و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا و انسان اختیار کند موت را برای خدا و شهادت را برای اسلام.»[۱۹]
«خداوندا!
خداوندا!
خداوندا!
ما از خدا هستیم همه؛ همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت.
همهاش از خداست؛ خدا را در این امور ببینید.
خدا ظاهرتر از این آفتاب است.
همین فریادهایی که میشنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست.
این نهضت را خدا پیش برده.
توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید؛ نه در عبادت تنها، در همه چیز.
این لقاء الله و ضیافة الله میباشد.
انسان که باید این راه را برود و مردنی است؛ چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیاری؛ شهادت.»
این جملات ـ بهعنوان روح حاکم بر نهضت الهی رهبر فقید انقلاب ـ اگر عرفان نیست پس چیست؟!
این کتاب قریب به هفتصد صفحهای، در توصیف و تجلیل و تکریم آهنگر و نعلبند عامیای به نام سید هاشم حداد است که به اعتقاد آقای طهرانی به مقام انسان کامل رسیده بوده و آیة الله طهرانی را با وجود سالها تحصیل فقه و اصول و فلسفه و عرفان، شیفته و مرید خود کرده بوده است.
مقدمکنندۀ جهل و بیسوادی بر علم و فقاهت و معرفت است و از یک نعلبند مدرسهنرفته و درسنخوانده، انسان کامل با رتبۀ الوهیت و خدایی میسازد.»
«[معارف موجود در ادعیه] آموزشهای بزرگی است.
خودشان هم دلشان نیامد که خدا را اینگونه صدا کنند.
عرفان بشری هم همین است.
عرفان بشری هم مستقل از انبیاء نتوانست به حقیقت دست یابد.
بلکه از دور با چشم بسته گاهی بو کردهاند؛ ولی حرفهایی که عرفای بشری در شرق و غرب عالم زدهاند، علیرغم همه زحماتشان، اینها کجا و آنچه انبیا و خاتم الانبیاء (ص) گفتهاند کجا؟
تصویری که ایشان از خداوند ارائه داده کجا؟
گرچه همۀ فلاسفه و عرفای الهی، همۀ آنها مأجورند و خدمات بزرگی هم به معارف بشری کردهاند و میخواستند همین توحید انبیاء را بفهمند و بفهمانند، ولی راه کشف راز اصلی این جهان و این حیات را انبیاء بهویژه خاتم الانبیاء (ص) به بشر آموختند و ملاک ما برای داوری در خصوص معارف فلسفی و مکاشفات عرفانی همۀ بزرگان، همین وحی خاتم الانبیاست.
حال عرفان یهودی یا عرفان مسیحی که از قرنها قبل با شرک رومی و با اساطیر یونان مخلوط شد، حسابش جداست.
شما در خیلی از همین ادیان، در وداها، اوپانیشادها مفاهیم آموزنده الهی زیاد میبینید که معلوم است رگههایی از عالم اله در آنها واقعا وجود دارد، منتهی آمیخته با انواع خرافات و شرک است که گاهی باید عطایش را به لقایش بخشید.
این جامعیت هم مزیت عرفان اسلامی است.»[۲۱]
اولا، عرفانی که در مقایسه با معارف نبوی، هیچ است و پوچ، «عرفانهای بشری مستقل از انبیاء در شرق و غرب عالم» است؛ نه «عرفان الهی و اسلامی برگرفته از تعالیم انبیاء».
فلذا ملاک داوری در رابطه با خروجی فلسفه و عرفان، وحی نبوی است.
رابعا، برخلاف عرفانهای بشری، عرفان اسلامی، عرفانی است چندبعدی، مثبت و جامع.
«در آیات شریفۀ اوّل سورۀ مبارکۀ حدید دقایقی است از توحید و معارف جلیلهایست از اسرار الهیّت و تجرید که در هیچ یک از مسفورات الهیّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظیر ندارد.
و اگر برای صدق نبوّت و کمال شریعت حضرت نبیّ ختمی جز آن آیات نبود، برای اهل نظر و معرفت هم آنها کفایت میکرد.
و آن قول خدای تعالی است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن.
و یا آنکه شبیه این قول در تمام اقوال آنها هست: وَ هُوَ مَعَکمْ ایْنَما کنْتُم؟»[۲۲]
«عقل همتای نقل است نه همتای وحی؛ بنابراین علوم نقلی، نظیر تفسیر و فقه، در برابر علوم عقلی، نظیر فلسفه و عرفان نظری و کلام (در بخشهایی از آن) قرار میگیرند و اساساً سخنگفتن از نسبت وحی و فلسفه یا وحی و عرفان نظری، به کلّی نارواست؛ زیرا وحی سلطان علوم است و صاحبان علوم عقلی و نقلی را به حریم آن راهی نیست.
«هر کس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفۀ بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامی و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق میکند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبیّ ختمی و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمۀ نور قرآن استفاده و اصطلا نمودهاند.
بلی، بعضی از حکمای اسلام به منوال حکمت یونانی مشی نموده، مثل شیخ الرّئیس، ولی حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الرّبوبیّة و مبدأ و معاد رونقی ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشی از برای آن نیست.
بالجمله فلسفه امروز حکمای اسلام را و معارف جلیله اهل معرفت را به حکمت یونان نسبتدادن، از بیاطلاعی بر کتب قوم است، مثل کتب فیلسوف عظیم الشأن اسلامی صدر المتألّهین قدّس سرّه و استاد عظیم الشأنش محقق داماد قدّس سرّه و تلمیذ بزرگوار او فیض کاشانی قدّس سرّه و تلمیذ عظیم الشّأن فیض، عارف جلیل ایمانی قاضی سعید قمی قدّس سرّه؛ و نیز از بیاطلاعی به معارف صحیفه الهیّه و احادیث معصومین سلام اللّه علیهم است؛ پس هر حکمتی را به یونان نسبت داده و حکمای اسلامی را تابع حکمت یونان انگاشتهاند.»[۲۴]
بنده همۀ نظرات آقای رحیمپور ازغدی در رابطه با ملاصدرا و حکمت متعالیه را نقل نکردهام.
نظریهپردازی ملاصدرا در رابطه با معنای معرفتشناختی وحی، مفهوم نبوت، ظرفیت معرفتی پیامبران، مبدأ و غایت شریعت، نحوۀ ظهور اسرار و حقائق از طریق قوّه قدسی عقل و باز شدن چشم و گوش باطن، سرایت حقیقت از باطن به ظاهر و تمثل مشاهدات از نفس قدسی به قوای حسّی، توصیف فلسفی اعجاز و ارتباط آن با کمال قوۀ احساس و تأثیرگذاری در هیولای عالم، مفهوم ولایت تکوینی و ولایت تشریعی و نحوه تصرّف نفس پیامبران در هستی، اشراف عالم ملکوت بر عالم مُلک و ...
سیاست سکولار و حکومت لائیک در فلسفۀ سیاسی ملاصدرا نقّادی شده و تفکیک ولایت سیاسی از نبوت و ولایت معنوی، سدّ راه سفر معنوی و سلوک تکاملی انسان در ساحتهای فردی و جمعی دانسته شده است.
ملاصدرا تفکیک سیاست از نبوّت را آغاز سقوط انسانی تمدنها میداند.
بر اساس نگاه ملاصدرا، رشد معنوی و اخلاقی انسان، بدون جامعهسازی، عدالت اجتماعی و نظامسازی اسلامی ممکن نبوده و تفکیک حریم مادی از معنوی، اخلاق از سیاست، دین از دولت و شریعت از مدنّیت، همگی مانع تکامل انسان است.
زیرا ظاهر عالم، تابع باطن عالم و محسوسات، تابع معقولات است.
«علوم انسانی اسلامی یعنی آشنایی با تمام روشهایی که به کشف حقیقی انسان منجر میشود.
معنای این سخن آن است که انسان هم دارای بعد عقلی است و هم دارای بعد شهودی.
بعد عقلی انسان باید با مبانی عقلی مورد بررسی قرار گیرد و بعد شهودی او، با مراجعه به درون.
در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به سوی معرفت یافت.
«لازم نیست اگر انسان دارای علمی نشد از آن تکذیب کند و به صاحب آن علم جسارت نماید.
و ثالثا، همانگونه که در پایان یادداشت قبلی به عرض رسید، ادامۀ گفتگو صرفا در صورتی ممکن خواهد بود که برادر بزرگوار ما جناب آقای نصیری، قصد پاسخگویی به سؤالات و اشکالات مطرحشده را داشته باشد؛ و الا فلا.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
بترسید از عواقب مقابله با اولیاء خدا!
۲ـ آقای نصیری پس از نقل این سخن بنده که: «جز با تکیه بر یک دستگاه حکمی و معنوی برخوردار از منطق مشترک بین همۀ انسانها [یعنی فلسفه و عرفان اسلامی] نمیتوان به جنگ مدرنیته رفت» نوشته است: «واقعاً معلوم نیست فاضل صدرایی ما از کدام منطق مشترک در فلسفه و عرفان اسلامی سخن میگویند.
و آیا میتوان با استناد به چند فتوای شاذ و غیرقابلقبول، اساس فقه و منطق فقاهت را زیر سؤال برد؟!
علم فقه، علم حدیث، علم تفسیر یا علم کلام؟
اختلافنظرهایی که بهترین و گویاترین شاهد بر پویایی، بالندگی، حقجویی، دلیلمحوری و دوری از شخصیتزدگی در فضای فلسفه و عرفان اسلامی است.
جناب نصیری با اعتراف به وجود اختلافنظرهای جدی در بین فلسفهپویان و عرفانجویان، خود به اتهام خود مبنی بر شخصیتزدگی و دلالی سخنان مشاهیر توسط علاقمندان به فلسفه و عرفان اسلامی پاسخ داده است.
ای کاش اهل انصاف بودید و نمونههایی از «خاکساری حکماء و عرفاء حقیقی در پیشگاه قرآن و عترت» را هم نقل میکردید؛ همان چیزی که شما به غلط یا از باب مغالطه، آن را با عنوان توبه از فلسفه و عرفان معرفی میکنید.
«در گذشته در حوزۀ قم با فلسفه و وجود مرحوم آقای طباطبایی مخالفت میشد.
مراتب علمی و فقه و اصولش هم طوری نبوده که کسی بتواند آنها را انکار کند؛ در عین حال کسی مثل آقای طباطبایی که جرأت کرد و فلسفه را ادامه داد و عقب نزد، اینطور مورد تهاجم قرار گرفت.
نتیجه این است که امروز سطح تفکّرات و معرفت فلسفی ما در جامعه و بین علمای دین محدود است.
فلسفۀ اسلامی ـ همانطور که شما فرمودید و درست هم گفتید ـ فقه اکبر است؛ پایهی دین است؛ مبنای همۀ معارف دینی در ذهن و عمل خارجی انسان است؛ لذا این باید گسترش و استحکام پیدا کند و برویَد و این به کار و تلاش احتیاج دارد.»[۴]
«شیخ العرفاء السالکین»، «شیخ العرفاء الشامخین»، «شیخ العرفاء الکاملین»، «افضل الحکماء الاسلامیة»، «اعظم الفلاسفة علی الاطلاق، حضرت صدرالمتألهین»، «محقق فلاسفه و فیلسوف محققین، صدرالمتألهین قدس الله نفسه»، «جناب محقق فلاسفه، صدر الحکماء و المتألهین قدّس الله سرّه و اجزل أجره» و «جناب محقق فلاسفه و فخر طائفه حقه، صدرالمتألهین رضوان الله علیه».
کتابهای زیادی ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر.
و ثالثا، در آخرین سال عمر خویش و در نامهای که به گورباچف مینویسد، راه کسب معرفت حقیقی و شناخت مکتب اسلام را مراجعه به معارف موجود در آثار بزرگمردانی همچون صدرالمتألهین و ابنعربی میداند:
دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا و بخصوص محیی الدین ابن عربی نام نمیبرم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.»[۷]
با اطمینان کامل و با ایمان راسخ عرض میکنم که هم انقلاب اسلامی و هم دفاع مقدس، به برکت «طلوع معارف عرفانیِ اسلام عزیز» و «ایجاد عشق به خدا و لقاء خدا» در دلهای جوانان این مرز و بوم بود که به پیروزی رسید.
اولا، انقلاب اسلامی ایران، فرصتی است برای فهم توحید افعالی و صفاتی، زمینهای است برای درک معادلات معنوی موجود در عالم و بستری است برای دیدن تجلیات خداوند.
«در این آیه شریفه ای که آقا خواندند [وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کفَرَ بَعْدَ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْفاسِقُونَ] یک جهت مربوط به ذات مقدس حق تعالی بود که تحقق پیدا کرد؛ یک جهت هم مربوط به ماست.
عبادت خدا و کسی را شریک با او قرار ندادن.
کسی را ما صاحب قدرت ندانیم الا او؛ این پیروزی را از او بدانیم.
توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید.
نه در عبادت تنها، در همه چیز؛ نه عبادت تنها.
همین فریادهایی که میشنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست.
این نهضت را خدا پیش برده؛ و الا به حسب موازین طبیعی ما چهار تا معمّم بودیم و یک عده هم بازاری که شغلشان کسب و کار بود و تمام قوا هم دست آنها بود.
این خدا بود که وقتی که این نهضت پیدا شد، هی فوج فوج از آنها را برگرداند به این طرف، منصرفشان کرد از اینکه آن قوای شیطانیشان را استعمال کنند، و الا اگر صد تا از این طیارهها که از امریکا خریده بودند میآمدند بالای سرِ ما و بالای سرِ شما و بمباران میکردند، ما قدرت نداشتیم، اما خداوند آنها را از این هم منصرف کرد.
همهاش از خداست، خدا را در این امور ببینید.
خدا ظاهرتر از این آفتاب است.»[۸]
این آخر چیزی است که برای انسان، آخر کمالی است که برای انسان هست.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
این لقاء الله و ضیافة الله میباشد.
«خداوندا!
خداوندا!
خداوندا!
و دشمنان خدا و خلق خدا آنی غافل نیستند، و در کمین نشستهاند تا آنچه را خدایی است نابود کنند.
و ثالثا، نترسیدن از مرگ و استقبال از شهادت، نتیجۀ انس با مرگ، پذیرش ما وراء الطبیعه، اعتقاد به عالم ملکوت، ایمان به حیات بعد از موت و علاقه به نعمات جاوید است.
کسی که به حقیقت «انا لله و انا الیه راجعون» اعتقاد دارد، مرگ در راه خدا را آسان دیده و بهسمت موت اختیاری سوق پیدا میکند؛ کسی که دنیا را فانی و ما عند الله را باقی بداند، همۀ وجودش را به خدا میدهد؛ و کسی که همۀ حوادث عالم را مقهور مشیت الهی بداند، همه چیز از جمله مصائب و مشکلات را خوب و شیرین میبیند:
دیندار هم برای اینکه خرقه را از این عالم خالی کند میترسد؟
اگر ما ماورای این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و برویم در صف شهدا.
آن باید بترسد که غیر این عالم جایی ندارد.
آقای ما فرموده: و الله لابنابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه.
همه از خدا هستیم.
و من امیدوارم که خداوند رحمت کند شهدا را و با شهدای صدر اسلام محشورشان کند.
«خداوند همه را توفیق بدهد که قدر نعمتهای خدا را بدانند و بدانند که همه چیز از اوست.
ناراحتیها برای این است که انسان از خودش میبیند.
هر چه داریم اماناتی است که خدا به ما عنایت فرموده است.
إِنَّا لِلَّهِ: ما همه مال خدا هستیم؛ ملک خدا هستیم و عاقبت به سوی او برمیگردیم.
سعادت را آنها تحصیل کردند که با اختیار خودشان و با جهاد خودشان و با رزمندگی خودشان در مقابل کفر ایستادند و جان خودشان را تسلیم خدا کردند و برگشتند به خدای تبارک و تعالی با سعادت و آبرو.
انسان که باید این راه را برود و مردنی است، چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیاری؛ شهادت.»[۱۸]
ما از خدا هستیم همه، همه عالم از خداست، جلوه خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت.
پس چه بهتر که برگشتن اختیاری باشد و انتخابی و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا و انسان اختیار کند موت را برای خدا و شهادت را برای اسلام.»[۱۹]
«خداوندا!
خداوندا!
خداوندا!
ما از خدا هستیم همه؛ همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست و همه عالم به سوی او برخواهد گشت.
همهاش از خداست؛ خدا را در این امور ببینید.
خدا ظاهرتر از این آفتاب است.
همین فریادهایی که میشنوید فریاد خداست؛ قدرت خداست.
این نهضت را خدا پیش برده.
توجه به خدا داشته باشید و هیچ در مقابل خدا کسی را شریک قرار ندهید؛ نه در عبادت تنها، در همه چیز.
این لقاء الله و ضیافة الله میباشد.
انسان که باید این راه را برود و مردنی است؛ چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپرد؛ موت اختیاری؛ شهادت.»
این جملات ـ بهعنوان روح حاکم بر نهضت الهی رهبر فقید انقلاب ـ اگر عرفان نیست پس چیست؟!
این کتاب قریب به هفتصد صفحهای، در توصیف و تجلیل و تکریم آهنگر و نعلبند عامیای به نام سید هاشم حداد است که به اعتقاد آقای طهرانی به مقام انسان کامل رسیده بوده و آیة الله طهرانی را با وجود سالها تحصیل فقه و اصول و فلسفه و عرفان، شیفته و مرید خود کرده بوده است.
مقدمکنندۀ جهل و بیسوادی بر علم و فقاهت و معرفت است و از یک نعلبند مدرسهنرفته و درسنخوانده، انسان کامل با رتبۀ الوهیت و خدایی میسازد.»
«[معارف موجود در ادعیه] آموزشهای بزرگی است.
خودشان هم دلشان نیامد که خدا را اینگونه صدا کنند.
عرفان بشری هم همین است.
عرفان بشری هم مستقل از انبیاء نتوانست به حقیقت دست یابد.
بلکه از دور با چشم بسته گاهی بو کردهاند؛ ولی حرفهایی که عرفای بشری در شرق و غرب عالم زدهاند، علیرغم همه زحماتشان، اینها کجا و آنچه انبیا و خاتم الانبیاء (ص) گفتهاند کجا؟
تصویری که ایشان از خداوند ارائه داده کجا؟
گرچه همۀ فلاسفه و عرفای الهی، همۀ آنها مأجورند و خدمات بزرگی هم به معارف بشری کردهاند و میخواستند همین توحید انبیاء را بفهمند و بفهمانند، ولی راه کشف راز اصلی این جهان و این حیات را انبیاء بهویژه خاتم الانبیاء (ص) به بشر آموختند و ملاک ما برای داوری در خصوص معارف فلسفی و مکاشفات عرفانی همۀ بزرگان، همین وحی خاتم الانبیاست.
حال عرفان یهودی یا عرفان مسیحی که از قرنها قبل با شرک رومی و با اساطیر یونان مخلوط شد، حسابش جداست.
شما در خیلی از همین ادیان، در وداها، اوپانیشادها مفاهیم آموزنده الهی زیاد میبینید که معلوم است رگههایی از عالم اله در آنها واقعا وجود دارد، منتهی آمیخته با انواع خرافات و شرک است که گاهی باید عطایش را به لقایش بخشید.
این جامعیت هم مزیت عرفان اسلامی است.»[۲۱]
اولا، عرفانی که در مقایسه با معارف نبوی، هیچ است و پوچ، «عرفانهای بشری مستقل از انبیاء در شرق و غرب عالم» است؛ نه «عرفان الهی و اسلامی برگرفته از تعالیم انبیاء».
فلذا ملاک داوری در رابطه با خروجی فلسفه و عرفان، وحی نبوی است.
رابعا، برخلاف عرفانهای بشری، عرفان اسلامی، عرفانی است چندبعدی، مثبت و جامع.
«در آیات شریفۀ اوّل سورۀ مبارکۀ حدید دقایقی است از توحید و معارف جلیلهایست از اسرار الهیّت و تجرید که در هیچ یک از مسفورات الهیّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظیر ندارد.
و اگر برای صدق نبوّت و کمال شریعت حضرت نبیّ ختمی جز آن آیات نبود، برای اهل نظر و معرفت هم آنها کفایت میکرد.
و آن قول خدای تعالی است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن.
و یا آنکه شبیه این قول در تمام اقوال آنها هست: وَ هُوَ مَعَکمْ ایْنَما کنْتُم؟»[۲۲]
«عقل همتای نقل است نه همتای وحی؛ بنابراین علوم نقلی، نظیر تفسیر و فقه، در برابر علوم عقلی، نظیر فلسفه و عرفان نظری و کلام (در بخشهایی از آن) قرار میگیرند و اساساً سخنگفتن از نسبت وحی و فلسفه یا وحی و عرفان نظری، به کلّی نارواست؛ زیرا وحی سلطان علوم است و صاحبان علوم عقلی و نقلی را به حریم آن راهی نیست.
«هر کس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفۀ بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامی و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق میکند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبیّ ختمی و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمۀ نور قرآن استفاده و اصطلا نمودهاند.
بلی، بعضی از حکمای اسلام به منوال حکمت یونانی مشی نموده، مثل شیخ الرّئیس، ولی حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الرّبوبیّة و مبدأ و معاد رونقی ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشی از برای آن نیست.
بالجمله فلسفه امروز حکمای اسلام را و معارف جلیله اهل معرفت را به حکمت یونان نسبتدادن، از بیاطلاعی بر کتب قوم است، مثل کتب فیلسوف عظیم الشأن اسلامی صدر المتألّهین قدّس سرّه و استاد عظیم الشأنش محقق داماد قدّس سرّه و تلمیذ بزرگوار او فیض کاشانی قدّس سرّه و تلمیذ عظیم الشّأن فیض، عارف جلیل ایمانی قاضی سعید قمی قدّس سرّه؛ و نیز از بیاطلاعی به معارف صحیفه الهیّه و احادیث معصومین سلام اللّه علیهم است؛ پس هر حکمتی را به یونان نسبت داده و حکمای اسلامی را تابع حکمت یونان انگاشتهاند.»[۲۴]
بنده همۀ نظرات آقای رحیمپور ازغدی در رابطه با ملاصدرا و حکمت متعالیه را نقل نکردهام.
نظریهپردازی ملاصدرا در رابطه با معنای معرفتشناختی وحی، مفهوم نبوت، ظرفیت معرفتی پیامبران، مبدأ و غایت شریعت، نحوۀ ظهور اسرار و حقائق از طریق قوّه قدسی عقل و باز شدن چشم و گوش باطن، سرایت حقیقت از باطن به ظاهر و تمثل مشاهدات از نفس قدسی به قوای حسّی، توصیف فلسفی اعجاز و ارتباط آن با کمال قوۀ احساس و تأثیرگذاری در هیولای عالم، مفهوم ولایت تکوینی و ولایت تشریعی و نحوه تصرّف نفس پیامبران در هستی، اشراف عالم ملکوت بر عالم مُلک و ...
سیاست سکولار و حکومت لائیک در فلسفۀ سیاسی ملاصدرا نقّادی شده و تفکیک ولایت سیاسی از نبوت و ولایت معنوی، سدّ راه سفر معنوی و سلوک تکاملی انسان در ساحتهای فردی و جمعی دانسته شده است.
ملاصدرا تفکیک سیاست از نبوّت را آغاز سقوط انسانی تمدنها میداند.
بر اساس نگاه ملاصدرا، رشد معنوی و اخلاقی انسان، بدون جامعهسازی، عدالت اجتماعی و نظامسازی اسلامی ممکن نبوده و تفکیک حریم مادی از معنوی، اخلاق از سیاست، دین از دولت و شریعت از مدنّیت، همگی مانع تکامل انسان است.
زیرا ظاهر عالم، تابع باطن عالم و محسوسات، تابع معقولات است.
«علوم انسانی اسلامی یعنی آشنایی با تمام روشهایی که به کشف حقیقی انسان منجر میشود.
معنای این سخن آن است که انسان هم دارای بعد عقلی است و هم دارای بعد شهودی.
بعد عقلی انسان باید با مبانی عقلی مورد بررسی قرار گیرد و بعد شهودی او، با مراجعه به درون.
در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به سوی معرفت یافت.
«لازم نیست اگر انسان دارای علمی نشد از آن تکذیب کند و به صاحب آن علم جسارت نماید.
و ثالثا، همانگونه که در پایان یادداشت قبلی به عرض رسید، ادامۀ گفتگو صرفا در صورتی ممکن خواهد بود که برادر بزرگوار ما جناب آقای نصیری، قصد پاسخگویی به سؤالات و اشکالات مطرحشده را داشته باشد؛ و الا فلا.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین